Saturday, June 28, 2008
Saturday, June 21, 2008
Monday, June 9, 2008
آفریقای جنوبی: تهیدستان علیه تهیدستان
زن زيمباوه ای و کودکش- ژوهانسبورگ آفريقای جنوبی
1387-03-20
نویسنده زارا مجيدپور
شهرزاد نیوز: خشونتی که ازچندی پيش از حومهی ژوهانسبورگ آغاز شد اينک دامنهاش به 7 استان از مجموع 9 استان آفريقای جنوبی رسيده است. در جريان اين خشونتها 62 سياه پوست مهاجر به قتل رسيدند و يک تن از آنان زنده زنده به آتش کشيده شد. شدت خشونت به حديست که از خبرنگاران خواسته شده است برای امنيت جانشان از رفتن به آن مناطق خودداری نمايند
مهاجمين سياه پوست آفريقای جنوبی، که حضور مهاجران سياه پوست ديگر کشورهای آفريقایی را باعث بالا رفتن آمار جرم و جنايات و بيکاری خود عنوان میکنند، تک تکِ خانههای حومهی شهرها را در پی مهاجران جستجو کردند. شدت جستجوها به حدی بود که برخی از خانوادههای بومی ساکن حومهی شهر کيپ تاون به نشانهی عدم حضور مستاجر سياهِ مهاجر در خانهشان، پرچم آفريقای جنوبی را بر سر در خانههای خود به اهتزاز درآوردهاند
برای ديدار از مهاجران، همراه با دو امدادگر يک سازمان بينالمللی، به سمت کليسایی رهسپار میشویم که در منطقهی سياه پوست نشين ژوهانسبورگ قرار دارد. حدود دو هزار نفر به کليسا پناهنده شدهاند اما کليسا فاقد هر گونه حفاظت امنيتي است و همين مساله میتواند مهاجمين را به يورش به اين مکان ترغيب نمايد. جوانان سياه پوستی که در اطراف درب ورودی کليسا ايستادهاند همگی به زبان"شونا" با يکديگرسخن میگویند، زبانی که نشان میدهد زيمبابوهای هستند
حضور مردان جوان در تمام ساختمان مشهود است. بعضی از آنان، آرام، روی پلههای ساختمان نشستهاند و با نگاهشان ما را دنبال میکنند. برخی، کيف کوچکی در کنارشان قرار دارد که گويا تمام دارایيشان را تشکيل میدهد و تعدادی دیگر، لباس تنشان، تمام دارایيشان است
يکی از جوانان مهاجر با صدای بلند به مرد جوان امدادگر میگويد: "رئيس! غذا به همه نميرسه." هنوز جملهاش به پايان نرسیده که ديگر مردان مهاجر نيز با او همصدا میشوند. جوان امدادگر متواضعانه پاسخ میدهد: "ببينم چکار میتونم بکنم." و همان طور که از مردان دور میشود با صدای آرامی زير لب زمزمه میکند: "غذا هست، مديريت نيست
بوی مشمئزکنندهای در فضای داخل ساختمان، مشام را میآزارد و هر چه به طبقات بالاتر نزديک میشويم بو، غير قابل تحملتر میشود. روی پلهها، پسمانده غذاهای مختلف و در گوشه گوشهی کليسا آت و آشغال به چشم میخورد. در عبور از پاگرد پلهها می بايست مواظب افراد خفته بود، کسانی که پتوی نازکی را به خود پيچيده و بر کف پاگرد به خواب رفتهاند
میخواهیم برای ديدن زنان سياه پوست مهاجر به طبقهی دوم برویم. از 2 هزار مهاجر پناهنده به کليسا 300 نفر را زنان تشکيل میدهند. در پاگردی، کيسههای بزرگ چنان روی هم انباشته شدهاند که راهی جز گذر از روی آنان نيست. جوان امدادگر از ما میخواهد که برای برقرای تعادلمان از حفاظ چوبی پلهها استفاده کنيم اما حفاظ چنان چرب، آلوده و لغزنده است که از خير استفاده از آن میگذریم. در پاگرد بعدی زنی روی صندلی نشسته و زن ديگری موهای او را به روش آفريقایی میبافد تا از اين راه چند سکهای به دست آورد
اتاقی که بيشترين تعداد مهاجران را در خود جای داده، 40 متر بيشتر مساحت ندارد و به خاطر ازدياد بيش از حد افراد نمیتوانيم بدون تنه زدن و تنه خوردن از قسمتی از اتاق به قسمت ديگر برويم. حتا حضور مرگ هم، نتوانسته جريان زندگی را در بين ساکنان موقت اين کليسا متوقف کند، همگی جواناند و سرشار از شادی و شور زيستن
بالای اتاق، پنجرهی بزرگی وجود دارد که تمام شيشههای آن شکسته و پشت به آن، دو جوان، بساط دستفروشی خود را گستردهاند. در قسمت پايين اتاق، دو زن به پخت و پز مشغولند تا غذایشان را در قبال چند سکه به خريداران عرضه کنند
در گوشهای ديگر، چند زن جوان روی زمين نشستهاند، يکی از آنها با صدای بلند مرا خطاب قرار میدهد و میگويد: "دنبال کار میگردم، کاری برای من سراغ داری؟ سوال او بهانهای میشود برای يک گفتگوی گرم و صميمانه
در پاسخ به اين سوال که اهل کجاست و چند روزاست که در اين مکان به سر میبرد پاسخ میدهد: "زيمبابوهايم و دو هفتهايه که اينجام." بعد از به پايان بردن جملهاش، روی تکهای کاغذ نام و شمارهی تلفن همراهش را مینويسد و به دستم میدهد و ادامه ميدهد: "اسمم آليسه، قبلا خدمتکار خونهای بودم. بايد کار پيدا کنم، حتما به من زنگ بزن
آليسِ 36 ساله، صاحب سه فرزند است که همگی در زيمبابوه به سر میبرند. او به اين سوال، که با توجه به وضعيت پيش آمده خيال
زن جوان به خود و آليس اشاره میکند و ادامه میدهد: "ما دیپلمِ دبیرستان داریم، اما بچههای ما نمیتونند به مدرسه برند، چون معلمی نيست که به اونها درس بده. حقوق معلمهای زيمبابوه حتا برای هزينه رفت و اومدشون هم کافی نيست. زندگی در زيمبابوه خيلی سخته، با همچين شرايطی اگر ما به خانوادههامون پول نرسونيم بچههامون از گرسنگی میميرند
از کليسا خارج میشويم و به سمت پاسگاه پليس "جِپی" حرکت میکنيم. در خارج از پاسگاه، دو اتومبيل به چشم میخورند که روی آنها آرمی نقش بسته و زير آرم نوشته شده: "حقوق بشر
پاسگاه پليس، منظمتر از کليسا است. در حياط پاسگاه دو خيمهی بزرگ وجود دارد که يکی از آنها متعلق به حدود 100 زن و کودک است و ديگری متعلق به مردان. تنها 200 مرد میتوانند از خيمه استفاده نمايند و حدود هزار نفر ديگر مجبورند با پتوهای نازکی که در اختيار دارند در گوشهای از حياط پاسگاه شب را به صبح برسانند
مادران نوجوان بسياری در بين مهاجران به چشم میخورند که هر یک، نوزاد يا کودکی را به پشتاش بسته است. تمام حواسم در پی کودکانيست که پشتِ مادرهايشان به خواب رفتهاند، يا با چشمهای درشت سياهشان ديگران را نگاه میکنند. امدادگر جوان همراهم آرام میگويد: "خيلی از اين بچهها اچ آی وی مثبتند و بايد مراقبت بشوند" و من به مادران نوجوانی مینگرم که با ديدن هر غير سياه پوستی برای شکم خالی کودکشان تقاضای پول میکنند
گويا هوای شهر ژوهانسبورگ هم با مهاجران آفريقایی سر ناسازگاری گذاشته است. سالها بود که زمستان اين شهر، بارانی به خود نديده بود، اما حالا مهاجران علاوه بر مشکلاتشان میبايست با سرمای زمستان و باران ژوهانسبورگ نيز دست و پنجه نرم کنند
1387-03-20
نویسنده زارا مجيدپور
شهرزاد نیوز: خشونتی که ازچندی پيش از حومهی ژوهانسبورگ آغاز شد اينک دامنهاش به 7 استان از مجموع 9 استان آفريقای جنوبی رسيده است. در جريان اين خشونتها 62 سياه پوست مهاجر به قتل رسيدند و يک تن از آنان زنده زنده به آتش کشيده شد. شدت خشونت به حديست که از خبرنگاران خواسته شده است برای امنيت جانشان از رفتن به آن مناطق خودداری نمايند
مهاجمين سياه پوست آفريقای جنوبی، که حضور مهاجران سياه پوست ديگر کشورهای آفريقایی را باعث بالا رفتن آمار جرم و جنايات و بيکاری خود عنوان میکنند، تک تکِ خانههای حومهی شهرها را در پی مهاجران جستجو کردند. شدت جستجوها به حدی بود که برخی از خانوادههای بومی ساکن حومهی شهر کيپ تاون به نشانهی عدم حضور مستاجر سياهِ مهاجر در خانهشان، پرچم آفريقای جنوبی را بر سر در خانههای خود به اهتزاز درآوردهاند
برای ديدار از مهاجران، همراه با دو امدادگر يک سازمان بينالمللی، به سمت کليسایی رهسپار میشویم که در منطقهی سياه پوست نشين ژوهانسبورگ قرار دارد. حدود دو هزار نفر به کليسا پناهنده شدهاند اما کليسا فاقد هر گونه حفاظت امنيتي است و همين مساله میتواند مهاجمين را به يورش به اين مکان ترغيب نمايد. جوانان سياه پوستی که در اطراف درب ورودی کليسا ايستادهاند همگی به زبان"شونا" با يکديگرسخن میگویند، زبانی که نشان میدهد زيمبابوهای هستند
حضور مردان جوان در تمام ساختمان مشهود است. بعضی از آنان، آرام، روی پلههای ساختمان نشستهاند و با نگاهشان ما را دنبال میکنند. برخی، کيف کوچکی در کنارشان قرار دارد که گويا تمام دارایيشان را تشکيل میدهد و تعدادی دیگر، لباس تنشان، تمام دارایيشان است
يکی از جوانان مهاجر با صدای بلند به مرد جوان امدادگر میگويد: "رئيس! غذا به همه نميرسه." هنوز جملهاش به پايان نرسیده که ديگر مردان مهاجر نيز با او همصدا میشوند. جوان امدادگر متواضعانه پاسخ میدهد: "ببينم چکار میتونم بکنم." و همان طور که از مردان دور میشود با صدای آرامی زير لب زمزمه میکند: "غذا هست، مديريت نيست
بوی مشمئزکنندهای در فضای داخل ساختمان، مشام را میآزارد و هر چه به طبقات بالاتر نزديک میشويم بو، غير قابل تحملتر میشود. روی پلهها، پسمانده غذاهای مختلف و در گوشه گوشهی کليسا آت و آشغال به چشم میخورد. در عبور از پاگرد پلهها می بايست مواظب افراد خفته بود، کسانی که پتوی نازکی را به خود پيچيده و بر کف پاگرد به خواب رفتهاند
میخواهیم برای ديدن زنان سياه پوست مهاجر به طبقهی دوم برویم. از 2 هزار مهاجر پناهنده به کليسا 300 نفر را زنان تشکيل میدهند. در پاگردی، کيسههای بزرگ چنان روی هم انباشته شدهاند که راهی جز گذر از روی آنان نيست. جوان امدادگر از ما میخواهد که برای برقرای تعادلمان از حفاظ چوبی پلهها استفاده کنيم اما حفاظ چنان چرب، آلوده و لغزنده است که از خير استفاده از آن میگذریم. در پاگرد بعدی زنی روی صندلی نشسته و زن ديگری موهای او را به روش آفريقایی میبافد تا از اين راه چند سکهای به دست آورد
اتاقی که بيشترين تعداد مهاجران را در خود جای داده، 40 متر بيشتر مساحت ندارد و به خاطر ازدياد بيش از حد افراد نمیتوانيم بدون تنه زدن و تنه خوردن از قسمتی از اتاق به قسمت ديگر برويم. حتا حضور مرگ هم، نتوانسته جريان زندگی را در بين ساکنان موقت اين کليسا متوقف کند، همگی جواناند و سرشار از شادی و شور زيستن
بالای اتاق، پنجرهی بزرگی وجود دارد که تمام شيشههای آن شکسته و پشت به آن، دو جوان، بساط دستفروشی خود را گستردهاند. در قسمت پايين اتاق، دو زن به پخت و پز مشغولند تا غذایشان را در قبال چند سکه به خريداران عرضه کنند
در گوشهای ديگر، چند زن جوان روی زمين نشستهاند، يکی از آنها با صدای بلند مرا خطاب قرار میدهد و میگويد: "دنبال کار میگردم، کاری برای من سراغ داری؟ سوال او بهانهای میشود برای يک گفتگوی گرم و صميمانه
در پاسخ به اين سوال که اهل کجاست و چند روزاست که در اين مکان به سر میبرد پاسخ میدهد: "زيمبابوهايم و دو هفتهايه که اينجام." بعد از به پايان بردن جملهاش، روی تکهای کاغذ نام و شمارهی تلفن همراهش را مینويسد و به دستم میدهد و ادامه ميدهد: "اسمم آليسه، قبلا خدمتکار خونهای بودم. بايد کار پيدا کنم، حتما به من زنگ بزن
آليسِ 36 ساله، صاحب سه فرزند است که همگی در زيمبابوه به سر میبرند. او به اين سوال، که با توجه به وضعيت پيش آمده خيال
بازگشت به زيمبابوه را ندارد، سری به نشانه منفی تکان میدهد و زن جوان ديگری پاسخ میدهد: "من 28 سالمه و دو تا بچه دارم. خانوادهی من از بچههام مواظبت میکنند و همگی اونها به پولی که من براشون میفرستم نياز دارند. اگر من براشون پول نفرستم اونها گرسنه میمونند. حالا اگر ما برگرديم به زيمبابوه، همگيمون گرسنه میمونيم
زن جوان به خود و آليس اشاره میکند و ادامه میدهد: "ما دیپلمِ دبیرستان داریم، اما بچههای ما نمیتونند به مدرسه برند، چون معلمی نيست که به اونها درس بده. حقوق معلمهای زيمبابوه حتا برای هزينه رفت و اومدشون هم کافی نيست. زندگی در زيمبابوه خيلی سخته، با همچين شرايطی اگر ما به خانوادههامون پول نرسونيم بچههامون از گرسنگی میميرند
از کليسا خارج میشويم و به سمت پاسگاه پليس "جِپی" حرکت میکنيم. در خارج از پاسگاه، دو اتومبيل به چشم میخورند که روی آنها آرمی نقش بسته و زير آرم نوشته شده: "حقوق بشر
پاسگاه پليس، منظمتر از کليسا است. در حياط پاسگاه دو خيمهی بزرگ وجود دارد که يکی از آنها متعلق به حدود 100 زن و کودک است و ديگری متعلق به مردان. تنها 200 مرد میتوانند از خيمه استفاده نمايند و حدود هزار نفر ديگر مجبورند با پتوهای نازکی که در اختيار دارند در گوشهای از حياط پاسگاه شب را به صبح برسانند
مادران نوجوان بسياری در بين مهاجران به چشم میخورند که هر یک، نوزاد يا کودکی را به پشتاش بسته است. تمام حواسم در پی کودکانيست که پشتِ مادرهايشان به خواب رفتهاند، يا با چشمهای درشت سياهشان ديگران را نگاه میکنند. امدادگر جوان همراهم آرام میگويد: "خيلی از اين بچهها اچ آی وی مثبتند و بايد مراقبت بشوند" و من به مادران نوجوانی مینگرم که با ديدن هر غير سياه پوستی برای شکم خالی کودکشان تقاضای پول میکنند
گويا هوای شهر ژوهانسبورگ هم با مهاجران آفريقایی سر ناسازگاری گذاشته است. سالها بود که زمستان اين شهر، بارانی به خود نديده بود، اما حالا مهاجران علاوه بر مشکلاتشان میبايست با سرمای زمستان و باران ژوهانسبورگ نيز دست و پنجه نرم کنند
ژوهانسبورگ- آفريقای جنوبی
Thursday, June 5, 2008
Subscribe to:
Posts (Atom)