All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Tuesday, January 14, 2014

سفر به "بندر ثروتمند"، به پرتوريکو

می پرسم: تن فروشی مگه در پرتوريکو غيرقانونی نيست؟ ميگل جواب می دهد: تو لاپرلا هيچ چيزی غيرقانونی نيست. پول بده هر چی بخوای برات فراهم مي شه. برخی از مردهای توريست برای دخترهای پرتوريکویی به اينجا می آن، البته زن های توريستی هم هستند که در پی شکار مردهای پرتوريکویی هستن." جمله آخرش را اولين باری بود که می شنيدم.


Puerto-Rico2
 
 
نويسنده: زارا مجيدپور, ٢٤ دی ١٣٩٢

 
 
شهرزادنیوز:هشت نفر در ميهمانی شب قبل از کريسمس درخانه ی "آنتونی" آمريکايی و همسر زيبای پرتوريکويش "ايوا" در "سان خوان" گرد آمده بودند. درخت کريسمس بزرگ تزئین شده با فرشته ای بالای آن اولين چيزی بود که نگاه ها را به خود جذب می نمود. آنتونی پشت ميز چوبی بار خانه اش ایستاده بود و با انواع نوشيدنی های الکلی از مهمان هایش پذيرايی می کرد.
 
دو روزی بود که به سان خوان، پايتخت مجمع الجزاير پرتوريکو، وارد شده بودم و از هوای دل انگيز، ساحل کارائيب و همنشينی با مردم پرتوريکويی لذت می بردم؛ مردمی با فرهنگ گرم کارائيبی. در آن ميان به جز آنتونی و همسرش، تنها "ميگل" را در فروشگاه هنری آنتونی ملاقات نموده بودم. مرد جوان دو رگه ای با چهره ای درشت و اندام درشتر ورزشکارانه. اولين چيزی که در برخورد با او به شدت توجه ام را به خود جلب نمود ابروهای بسيار نازک شده اش بود که با چهره اش هيچ تناسبی نداشت. البته در طول دو روز گذشته چند مرد جوان پرتوريکويی همچو او با ابروهای بسيار نازک شده ديده بودم.
 
ايوا با مهربانی خاصش و با لهجه ی غليظ اسپانيايی اش می پرسد:"از سان خوان خوشت اومده؟" پاسخش می دهم: از قدم زدن در خيابانهای تنگ و سنگفرش شده ی سان خوان قديمی خسته نمی شم." و ادامه مي دهم: "باورش سخته که اين جای زيبا آمار بالای جرم و جنايت داره."
 
مرد چاق و کوتاه قدی که در صندلی بار نشسته و ليوان ويسکی پر يخش را آرام آرام تکان می دهد و در عين حال از پشت عينکش به من نگاه می کند، مخاطبم می سازد. "ظاهرا جرم و جنايات در اينجا معروفتر از زيبائیهاشه؟" هنوز پاسخ مرد عينکی را نداده ام که آنتونی از کار مرد عينکی می گويد. "خوزه استاد دانشگاه در رشته حقوقه." من که انگار هم صحبت دندانگيری نصيبم شده بود، با اشتياق پاسخش می دهم. "قطعا نع! پرتوريکو مجمع الجزاير زيباییه و اين مهمترين دليل اومدنم به اينجاست. اما در کنار اين زيبايي ها، ميزان قتل در اينجا با جمعيت حدود 4 ميليون نفریش 5 برابره ميانگين عمومی اون در آمريکاست که البته خبر خوبی نيست."
 
خوزه جرعه ای از ویسکی اش را بالا می اندازد و درسم می دهد:" دليل هفتاد درصد اين قتل ها، مواد مخدره. کارتل ها مواد مخدر رو از کلمبيا و پرو به پرتوريکو و از اينجا به آمريکا می فرستن." من که برای اولين بار نام کشور پرو را به عنوان صادرکننده مواد مخدر می شنوم، می پرسم :"مواد مخدر منظورتون کوکائينه ديگه؟" استاد دانشگاه جواب می دهد: "البته عمده کوکائينه اما گاهی قاچاقچيان خرده پا هروئين هم به پرتوريکو وارد می کنند." سپس عينکش را جا به جا می کند و ادامه می دهد: "چند وقت پيش پليس هفت نفر رو به خاطر بلعيدن هروئين دستگير کرد. اين هفت نفر از "آرو"- جزيره ای در دريای کارئیب و متعلق به هلند- به پرتوريکو آمده بودند و می خواستند که به آمريکا ببرند."
 
می پرسم: در پرتوريکو مگه قوانين پرتوريکو- آمريکا حاکم نيست؟ پس چرا از پس اين مشکل بر نمی آن. ميگل با صدای نسبتا بلندی می گويد :"تازه بحث داره جوون می گيره." تازه آن وقت بود که متوجه شدم اغلب ميهمانان به گفتگوی من و خوزه گوش می کنند. حضور شنوندگان بيشتر، خوزه را در کانون توجه قرار داده بود و اين موقعيت شور سخن گفتن را در او به خوبی برانگيخته بود.
 
"همون جور که می دونی، پرتوريکو کشور مستقلی نيست و تحت قيمومت آمريکاست. در پرتوريکو قوانين پرتوريکو و آمريکا اجرا ميشه، اما مشکل اصلی فساد در دستگاه پليسه. چندين بار چندين پليس به خاطر فساد محاکمه شدند. چهار سال پيش 28 پليس که در زمينه مواد مخدرفعاليت می کردند، دستگير شدند که اين تعداد دستگيری پليس جزء موارد نادر در تاريخ پليس امريکا محسوب ميشه."
 
آنتونی در حالی که محتوی موهيتوی- موخيتو- را تکان می دهد، می پرسد: "پس چاره چيه؟" از اين که در مهمانی کريسمس از جرم و جنايت سخن گفته بودم، احساس ناخوشايندی زير پوستم دويده بود؛ هر چند هم صحبتی چون خوزه را نمی توانستم ناديده بگيرم، سئوال ميزبانم مرا از آن احساس رها نمود. خوزه ليوان خاليش را روی ميز بار می گذارد که تنها چند لحظه بعد آنتونی آن را با ويسکی اسکاتلندی جانی واکر به همراه يخ نيمه پر می کند. خوزه صدايش را صاف می کند:" چاره کار آزادی استفاده از مواد مخدره." ايوا با شنيدن اين جمله چيزی به زبان اسپانيايی زمزمه می کند و روی خود صليب می کشد.

الکل به ميگل نشاط بخشيده است. "خيلی چيزهای ديگه هم بايد آزاد بشه." آنتونی در حالی که ميگل را مخاطب می سازد، می گويد:"اونوقت "لاپرلا" مشتری مثل تو رو از دست مي ده." ميهمانان می خندند و ميگل بلندتر از ديگران. من که نه منظور ميگل را دريافته بودم و نه می دانستم لاپرلا چيست، از آنتونی کمک می طلبم و او پاسخ می دهد: "لاپرلا يه منطقه ای از سان خوانه که در اون عشرکتده های زيادی وجود داره. در اونجا هم مواد مخدر فروخته مي شه و هم دخترهای تن فروش کار می کنن."
 
می پرسم: تن فروشی مگه در پرتوريکو غيرقانونی نيست؟ ميگل جواب می دهد: تو لاپرلا هيچ چيزی غيرقانونی نيست. پول بده هر چی بخوای برات فراهم مي شه. برخی از مردهای توريست برای دخترهای پرتوريکویی به اينجا می آن، البته زن های توريستی هم هستند که در پی شکار مردهای پرتوريکویی هستن." جمله آخرش را اولين باری بود که می شنيدم.
Puerto-Rico1
زنان زيبای پرتوريکويی در جهان نامدارند. از سال 1970 تا 2006 دختران زيباروی این سرزمين 5 بار عنوان "دوشيزه جهان" را از آن خود نموده بودند. علاوه بر پنج دوشيزه ی جهان، زنان معروفی بسياری هم از اين سرزمين در هاليوود صاحب نام شده اند، زنانی همچو "جنيفر لوپز" و "روزالين سانچز". البته مردان پرتوريکويی بسياری هم نام سرزمينشان را در دنيا بلند آوازه ساخته اند، مردانی چون "ريکی مارتين" يا "مارک آنتونی".

"برونو"، يکی ديگر از ميهمانان که بوی سيگار برگ کوبای می دهد، بویی که مشامم را در همان ابتدای معرفیش تحريک نموده بود، مخاطبم می سازد. "آنتونی گفت که به هنر علاقه داری، وقت کردی کارهای هنری پرتوريکويی رو ببينی؟" آنتونی روز ورود به سان خوان و در ديدارش چند کار نقاشی او را نشانم داده بود، نقاشی هایی که نتوانستم با آنها ارتباط برقرار نمايم.
 
نمی دانم برونو از محور گفتگوی ما خسته شده بود و می خواست آن را به جهتی ديگر براند يا به راستی می خواست در باره هنر سخن رانده شود. برای آن که گفتگو را به مسير دلخواهم برگردانم، جوابش می دهم: متاسفانه در زمينه هنر در پرتوريکو اطلاعات چندانی ندارم و سپس ادامه می دهم: فکر می کنم هنرمندان اين سرزمين به دليل داشتن مليت آمريکايی لااقل در زمينه موسيقی و بازيگری می تونن راحتتر به دنيای هنر آمريکا وارد بشن.
Puerto-Rico3ب
با اين گريز، سئوال بسيار پرسيده ام در طول دو روز گذشته با افرادی که گپی با آنان زده بودم را بار ديگر مطرح می کنم و مشتاقانه منتظر پاسخشان می مانم. از خوزه می پرسم: دوست داری پرتوريکو کشور مستقلی بشه؟ خوزه قاطعانه "نع" می گويد و با کمی تامل می افزاید: "پرتوريکا تحت قيومت آمريکاست و به همين دليل ما از امکانات خوبی بهره مند هستيم. مثلا با اين که اين سرزمين در مقايسه با آمريکا چندان پيشرفته نيست، اما مردم پرتوريکو مليت آمريکايی دارند و با پاسپورت آمريکا هر کجا که بخوان ميرن. ما حق رای دادن در انتخابات رياست جمهوری آمريکا رو نداريم، اما درقبالش مالياتی هم به دولت آمريکا نمي ديم. بعد از پايان جنگ آمريکا-اسپانيا در سال 1898 که پرتوريکو تحت قيومت آمريکا در اومد، مردم اينجا به زبان اسپانيايی حرف می زنن. بچه های ما در مدرسه به زبان مادريشون، اسپانيايی درس می خونن و تنها در مدارس دوزبانه يا خصوصی زبان انگليسی در کنار زبان اسپانيايی تدريس ميشه. اگه قرار باشه مستقل باشيم، کشوری مي شيم مثل ديگه کشورهای کارئيب، مثل هائيتی يا چه می دونم کوبا."
 
آنتونی می گويد: "چند بار در پرتوريکو برای الحاق اين سرزمين به آمريکا به عنوان ايالت پنجاه و يکم رفراندم برگزار شد، اما مردم تن به اين الحاق ندادند. البته درصد بسيار کوچيکی از ناسيوناليست ها می خوان اينجا کشور مستقلی بشه و حتی در سال 1950 درصدد ترور رئیس جمهور آمريکا، ترومن، براومدند که موفق نشدند. اما چهار سال بعد زنی به نام "لوليتا" به همراه چند ناسيوناليست ديگه 5 نفر از اعضای کنگره آمريکا رو به ضرب گلوله زخمی کرد."
 
ميگل ته جام موهيتویش- موخيتو- را بالا آورده که آخرين سئوالم را از او می پرسم: چرا مردهای جوون پرتوريکويی ابروهاشونو اين قدر نازک می کنن؟ ميگل دستی به ابروهايش می کشد و پاسخم می دهد:"مده، مد شده که مردهای جوون هم ابروهاشونو نازک می کنند، هم موهای زير بغلشونو می زنن. بعضی ها حتی موهای پاهاشونو هم می زنن." صدای ايوا در سالن می پيچد. "شام آماده س. لطفا از خودتون پذيرايی کنين."