All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Saturday, July 24, 2010

مردگان تبت

چرخ عبادت در دست راست زائران تبتی و تسبيح در دست چپشان
.
.
سفرنامه زارا مجيدپور به تبت- قسمت دوم
.
.
٢ امرداد ١٣٨٩
....
شهرزاد نیوز: به همراه تاشی، به سمت خيابان باخور، قديمی ترين خيابان شهر لهاسا، حرکت می کنم. حضور نظاميان از همان بدو ورود به خيابان جلب توجه می کند. عده ای سرباز در گروههای کوچک در دوطرف خيابان ايستاده اند و چند سرباز ديگر هم در پشت بام چند ساختمان مراقب اوضاع می باشند. در باخور صدها زائر زن و مرد با لباسهای سنتی تبتی به چشم می خورند. آنان با دست راست چرخی که به چرخ عبادت معروف است را از چپ به راست دايره وار می چرخانند و با دست چپ تسبيح نسبتا بلندی را حمل می کنند و شش کلمه ی اُم؛ مآ؛ نی ی؛ پ اِ؛ م اِ؛ هُوم؛ را که نزد تبتی ها بسيار مقدس است، زير لب نجوا می کنند.
...
در شلوغی خيابان چند زائر بی هيچ مزاحمتی از طرف عابران به سوی معبد جوخانگ سجده می کنند و برخی از مردم به هنگام عبور از کنارشان پولی به آنان می دهند. در ميان زائران سجده کننده، گاه کودکانی نيز به چشم می خورند. پسر بچه ای، بعد از بالا بردن دستهايش، روی شکم می خوابد و پيشانيش را به خاک می مالد. سپس بر می گردد و به دوستش که در دو قدمی اوست نگاهی می اندازد و با لبخند شيطنت آميزی که بر لبانش نقش بسته به زبان تبتی چيزی می گويد. تاشی که متوجه پسرک است می گويد:"اين دو تا بچه با هم مسابقه گذاشتند تا سه بار دور معبد بچرخند. پول بيشتر مال کسيه که اين سه دور رو زودتر تموم کنه."
...ئئئ........
خيابان باخور را "پنجره تبت" می نامند. در دوطرف خيابان علاوه بر مغازه های کوچک و بزرگ، گاريهایی نيز وجود دارد که در آنها از سکه های قديمی شده تبتی تا چرخ عبادت، از مجسمه های برنجی بودا تا دستبند به فروش می رسد. علاوه بر تبتی ها عده ای از اقوام ديگر چين نيز در اینجا حضور چشمگيری دارند.
..
در گوشه ای از ديوار معبد دهها زن و مرد تبتی مشغول عبادت می باشند. اغلب آنان زير اندازی با خود آورده اند و در کنار يکديگر بر زمين پهن کرده اند. از تاشی می پرسم هر زائر چند بار به سوی معبد سجده می کند؟ و او پاسخم می دهد:"روزانه سه هزار بار!"
...
در قسمتی از پشت بام معبد عده ای کارگر،عمدتا زن، در دو رديف هشت نه نفری مشغول تعمير پشت بام هستند. کارگران رديف اول همزمان با هم حرکت می کنند و با صدای بلند آواز مذهبی می خوانند، بعد از دقايقی رديف اول جايش را به کارگران رديف دوم می سپارد و دوباره صدای آواز آنان در تمام خيابان باخور می پيچد.
...
بعد از خريد بليط وروديه، پا به داخل معبد جوخانگ می گذارم. اين ساختمان در قرن هفتم، به دستور پادشاهی به نام گامپو و به دليل ازدواجش با شاهزاده خانم چينی به نام"وِن چنگ" ساخته شد. گامپو دارای چندين همسر بود که مهمترين آنان ون چينگ، و"بهريکوتی" شاهزاده ی نپالی بودند. هر دو ملکه ی غير تبتی، بودايی بوده و از همين روی در ترويج و توسعه مذهب بودايی در این سرزمين نقش بسيار مهمی ايفا کرده اند.
.
بر روی ديوارهای معبد نقاشی های چند صد ساله ای به چشم می خورد که در برابر گزند زمان به خوبی دوام آورده اند. بنا به گفته ی تاشی، هنرمندان علاوه بر رنگهای طبيعی از فلزاتی چون طلا و نقره نيز برای نقاشی استفاده می کردند. داخل معبد چندان روشن نيست، وجود چراغهای بزرگ پيه سوز، عطر عودها و مجسمه های بودا در کنار ديگر مجسمه های دور تا دور ديوار داخلی معبد، فضای خاصی ايجاد نموده است.
.
در جلوی برخی مجسمه ها، ظرف نسبتا بزرگی وجود دارد که زائران اسکناسهای اهدايی خود را در آن می اندازند. برخی از آنان اسکناس ده يا پنج يوانی را به درون ظرف انداخته و سپس اسکناس يک يوانی را بعنوان پول تبرک شده از درون ظرف بر می دارند و با خود می برند. در ميان اسکناسهای چينی، دلار آمريکا، ين ژاپن و واحدهای پولی کشورهای ديگر نيز ديده می شود.
....
در بين صدها مجسمه فلزی بسيار قديمی معبد، مجسمه ی بودايی که شاهزاده خانم چينی وِن چنگ، به همراه جهيزيه اش به تبت آورده، دارای اهميت بيشتری است. در جلوی مجسمه مردم زيادی دعا می کنند و علاوه بر پول، ميوه ، برنج و گُل نیز اهدا می کنند. کتابهای دعا با قدمتی چند صد ساله، بدون هيچ گونه محافظی، در قفسه ها قرار داده شده است. ورق های اين کتابها از کاغذ تبتی تهيه شده که سبک اما بسيار مقاوم است. تمام دعای اين کتابها با طلا نوشته شده است. در دوران انقلاب فرهنگی، بسياری از کتابهای دعا در آتش سوزانده شد و بسياری از اشيا و مجسمه های عتيقه ی معبد نيز شکسته يا به غارت برده شد.
.
در داخل معبد دو دختر چينی راهنما برای اعضای گروهشان چنان با صدای بلند توضيح می دادند که شنيدن صدای تاشی، که به آرامی سخن می گفت آسان نبود. علاوه بر تاشی، دو راهنمايی تبتی ديگر نيز چون او آرام سخن می گفتند، صدای بلند راهنماهای چينی، سکوت و آرامش معبد را در هم شکسته بود. مجسمه های طلايی پشت بام معبد زير نور خورشيد می درخشيدند. از آن جا می توانستی علاوه بر زائران خيابان باخور، قصر پوتالا را نيز در دوردست مشاهده کنی.
.
تاشی با شتاب قدم بر می دارد و دائم به ساعتش نگاه می کند."بايد زود بريم قصر پوتالا، وگرنه وقتمون می گذره." علت شتابش را از او جويا می شوم و او پاسخ می دهد:"بليط ما برای ساعت يک و نيمه و ما فقط يک ساعت می تونيم در قصر باشيم."
.
بعد از ورود به قصر پوتالا، ماموری از من می خواهد که کوله پشتی ام را روی نوار دستگاه امنيتی ايکس - ری قرار دهم. سپس می گوید که کوله را باز کنم. پس از این که دست در آن می برد و کِرم ضد آفتاب و بطری آب را از آن خارج می کند، اجازه ی ورود داده می شود. برخلاف معبد جوخانگ که در هر گوشه ای از آن راهبی ديده می شد، راهبان پوتالا چندان به چشم نمی آيند که دليل آن هم تعداد بسيار کم آنهاست.
.
بنا به گفته ی راهنما، در گذشته حدود دو هزار راهب در پوتالا به سر می بردند که امروزه تنها به پانزده راهب کاهش يافته است. در لهاسا، پوتالا، مرتفع ترين قصر قديمی جهان، چون نگينی می درخشد. پوتالا در اصل به دستور پادشاه گامپو ساخته شد، اما بر اثر آتش سوزی در جنگ ويران گشت. در قرن هفدهم دالای لامای پنجم دستور ساخت مجدد آن را داد. اين قصر سيزده طبقه ی هزار اتاقه، صدها سال مرکز فرمانروايی دالای لاماها بوده است.
.
بوديسمی که در تبت رواج دارد را "لامائيسم" نيز می نامند و بالاترين رهبر مذهبی آنان" دالای لاما" خوانده می شود که به معنی اقيانوس خِرد است. در قصر پوتالا مجسمه ی سيزده دلای لاما قرار دارد. در ميان چهارده دالای لاما، دالای لامای پنجم، قدرتمندترين رهبر مذهبی وسياسی بوده است. در پوتالا يکی از مجسمه های او در کنار و هم رديف مجسمه بودا قرار داده شده است که همين مساله از اهميت او حکايت می کند. دالای لامای چهاردهم، که "تنزين گياتسو" نام دارد، بعد از سرکوب قيام در تبت در سال 1959 به هند گريخت و در آن جا دولت در تبعيد تبت را بنيان گذاشت.
.
سقف های چوبی قصر با رنگهای مختلف و سمبل های متفاوت مزين شده و ديوارها با نقاشی هایی که حکايت گر تاريخ کهنی است آراسته گشته است. هزاران مجسمه ی طلايی، نقره ای و برنجی بر زيبایی قصر افزوده است. در پوتالا مقبره ی هشت دلای لامای وجود دارد که در ساخت آنها از فلزات گرانبها و سنگهای قيمتی استفاده شده است. در ساخت مقبره دالای لامای پنجم، سه هزار و هفتصد و بيست و هفت کيلو طلا و بيش از هجده هزار قطعه سنگهای قيمتی و مرواريد به کار رفته است.
.
در راه بازگشت از قصر، تاشی توضيح می دهد که مراسم تدفين مردگان تبت، بنا به سن و سال مرده و طبقه اجتماعي اش متفاوت است. والاترين مراسم تدفين در نزد تبتی ها از آن دالای لاماها و بنجی لاماهاست که مهمترين افراد مذهبی در تبت شمرده می شوند. بعد از مرگ دالای لاما يا بنجی لاما، راهب ها ابتدا برای او دعا و نيايش می کنند، سپس جسد را با نمک شسته و ناخن ها و موی او را کوتاه می کنند. بدن مرده را به گِل و موادی مخصوص آغشته ساخته و سپس آن را در مقبره ی اتاق مانندی به حالت مراقبه قرار می دهند. در آن جا علاوه بر جسد، ميز کار، کتاب مقدس بوداييان و اشيای ديگر نيز قرار داده می شود.
.
روش ديگر سوزاندن جسد است. راهنما اضافه می کند که بعد از مرگ راهبان والامقام، بدن آنان سوزانده و در مقبره ای کوچک نگاهداری می شود. "تدفين آسمانی" متداول ترين طريق برای مردگان تبتی است. اين مراسم به دو صورت انجام می پذيرد. در نحوه اول که بيشتر از روش دوم متداول است، خانواده فرد درگذشته مراسم دعا را به جا می آورند، سپس جسد توسط مرد ميانسالی به مکان تدفين منتقل می گردد و در آن جا به مردی که به زبان تبتی" تُوم دِن" ناميده می شود، سپرده می شود.
.
تاشی می افزايد که هر مرد ميانسال تبتی می بايد در طول عمرش حدالقل سه بار به توم دِن، برای انتقال جسد به مکان تدفين کمک نمايد که البته اين کمک تنها شامل حمل جسد است و نه بيشتر. تُوم دِن ابتدا استخوانهای دست و پای مرده را می شکند، گوشت را از استخوان جدا می نمايد و سپس استخوان جسد را روی سنگ مخصوص قرار داده و با استفاده از تبر و چکش آن را خرد می نمايد. خرد شده ی استخوان، با مغز، خون و هم چنين آرد جو مخلوط شده و به لاشخورها خورانده می شود و بعد از آن گوشت و ديگر اعضای داخلی مرده خوراک پرندگان می گردد.
.
در نحوه دوم، بعد از بستن دست و پای مرده از پشت، جسد در فضای باز رها می شود و لاشخورها با خوردن گوشت تنها اسکلت را باقی می گذارند. تُوم دِن استخوان را خرد کرده و با آرد جو و مغز مخلوط کرده و در دسترس لاشخورها قرار می دهد. در صورتی که استخوان خرد شده با ديگر مواد ذکر شده مخلوط نگردد، لاشخورها تمايلی به خوردن آن نخواهند داشت.
.
بنا به گفته ی تاشی، دون ترين روش "تدفين آبی" است که مخصوص کودکان زير هشت سال است. در اين صورت، جسد کودک توسط توم دِن قطعه قطعه شده و به رودخانه انداخته می شود تا خوراک ماهيان شود. در هنگام توضيح تاشی درباره تدفين آبی، دائم چهره مشتری مو بلوند رستوران در ذهنم نقش بسته بود که در بی خبری، چه با اشتها ماهی می خورد
.
..
...
(... ادامه دارد)
.
.

Wednesday, July 14, 2010

سفر به سرزمين خدايان

زائر بودايی تبتی در حال سجده به سوی معبد جوخانگ
.

سفرنامه ی زارا مجيدپور به "بام دنيا" تبت - قسمت اول
.
٢٣ تیر ١٣٨٩
.
شهرزادنیوز: درباره ی بيماری ارتفاع مطالبی خوانده بودم اما تصورم بر اين بود که زندگی در شهر ژوهانسبورگ با ارتفاع بيش از هزار و هفتصد متر بالاتر از سطح دريا، سبب خواهد شد که در سفرم به تبت با مشکل چندانی روبرو نشوم. اما بازگشت سه تن از دوستانم از تبت و حکايت های آنان از بيماريشان سبب شد که جهت حل اين مشکل چاره ای بينديشم.
.
به خصوص که آنها تنها به شهر لهاسا با ارتفاع حدود سه هزار و پانصد متر قناعت کرده بودند، در صورتی که سفر من قرار بود طولانی تر باشد و تا ارتفاع حدود شش هزار متری ادامه یابد. با مراجعه به يک داروخانه سنتی چينی و بيان مشکل، دکتر داروساز دو بسته کپسول مختلف را نشانم داد و توضيح داد که يکی برای مقابله با ارتفاع و ديگری برای سردرد موثر است. اولی را می بايست چند روز قبل از سفر استفاده می کردم و دومی را بعد از رسيدن به فرودگاه.
.
هواپيما در فرودگاه شهر لهاسای تبت، فرودگاهی که تا سال 1994 مرتفع ترين فرودگاه جهان محسوب می شد، بر زمين نشست. در گذر از فرودگاه به سمت در خروجی، دايم گفته ی دوستم به ياد می آيد:" تا پامو از فرودگاه گذاشتم بيرون، سردردم شروع شد و تا هتل برسيم هی شديدتر شد. اگه قرص ضد سردرد و کپسول اکسيژن در هتل نبود از سردرد می مردم!"
.
از در خروجی فرودگاه خارج می شوم، چند لحظه تامل می کنم. هوای پاک لهاسا را با نفسی عميق به ريه هايم می کشم. از سردرد و تهوع خبری نیست. "پس داروها اثر کرده" با اين فکر خوشی زير پوستم می دود.
.
مرد تبتی راهنما، کاغذی که نامم در آن نوشته شده را در دست دارد. وقتی به سمتش می روم لبخند می زند و به زبان انگليسی احوالپرسی می کند و خود را تاشی معرفی می نمايد. سپس "کاداک"، شال سفيد بلند تبتی، را بر گردنم می آويزد و می گويد: "به تبت خوش آمدی." پوست قهوه ای رنگ آفتاب سوخته، چشم های کشيده، گونه های استخوانی و اندام تنومند مرد تبتی، چهره سرخ پوستان آمريکای لاتين را برايم تداعی می کند. تاشی اتومبيل لندکروزی را نشانم می دهد. راننده، مرد چينی بلند قامتی است که بدون هيچ کلامی نگاهم می کند. می فهمم که انگليسی نمی داند پس به زبان چينی (مندرين) سلامش می دهم و از او نامش را می پرسم. لبخندی بر چهره اش می نشيند و پاسخم می دهد و بلافاصله در اتومبيل را برايم باز می کند.
.
دقايقی بعد از ترک فرودگاه، به درخواست تاشی، راننده که وان لی نام دارد اتومبيل را جلوی مغازه کوچکی متوقف می سازد. راهنما به مغازه می رود و کارتون نسبتا بزرگی حاوی بطريهای آب معدنی خريداری نموده و پشت ماشين قرار می دهد. او يک بطری را از جعبه خارج می کند و به دستم می دهد. "آب و هوای تبت خيلی خشکه، تا اونجا که می تونی بايد آب بخوری." از فردای آن روز، هر روز دوبطری در صندلی عقب وجود داشت.
......
اتومبيل در جاده باريک کوهستانی پيش می رود. در کناره جاده حرکات دو مرد جوان توجه ام را جلب می نمايد. آنان با هر قدمی که به جلو بر می داشتند کف دستهاشان را که با چوب مسطح بزرگتر از اندازه دست که توسط بندی به پشت دستشان متصل بود را به هم جفت می کردند و بسان زمانی که عبادت می کنند، دست ها را بالای سر می بردند، بعد سمت قلب و سپس به سوی زمين. در نهايت بر روی شکم دراز کشيده و پيشانی به خاک می ساييدند.
.
تاشی در حالی که به آنها اشاره می کند می گويد:"اينها زائرند و معمولا مقصدشون معبد جوخانگه که مقدس ترين معبد تبته. خيلی از اينها از محل زندگيشون تا معبد که چند صد کيلومتره رو همين جوری سجده می کنن و پيش می رن. فردا خيلی از اين زائرها رو در اطراف معبد می بينی." تاشی می افزايد که در هر حرکت زائرها به هنگام عبادت، نشانه و سمبلی وجود دارد و از سه گوهر "بودا، دارما و سانگا" برايم سخن می گويد. در زبان تبتی، لهاسا به معنی زمين مقدس يا سرزمين خدايان می باشد.
.
بر روی پشت بام خانه های سنتی تبتی با معماری منحصر به فردشان، پرچم هایی در اهتزازند. اين پرچم ها که به پرچم عبادت معروف اند، پنج رنگ را شامل می شوند که از چپ به راست آبی، سمبل آسمان و صلح؛ سفيد، سمبل هوا، ابر و باد؛ قرمز، سمبل آتش؛ سبز، سمبل آب و زرد، سمبل زمين، می باشد. روی تک تک آنها نوشته هایی به خط تبتی و عکسهایی، از جمله عکس بودا، نقش بسته است.
.
بنا به گفته ی تاشی، تبتی ها بر اين باورند که به اهتزاز در آمدن پرچم عبادت سبب می شود که حسن نيت، مهر و محبت در فضا پراکنده گردد. آنان در سال نو پرچم های قديمی را با پرچم های جديد تعويض می کنند. اين کار معمولا در روز يکشنبه صورت می پذيرد.
.
در سمت راست جاده مزارع جو و گلهای زرد خوشرنگ کانولا به چشم می خورند. جو، به خصوص به صورت آرد شده، در غذاهای تبتی از اهميت و محبوبيت ويژه ای برخوردار است.
.
به خواست تاشی، وان لی اتومبيل را در جايی متوقف می نمايد و سپس از من می خواهد که همراه او به سمت ديگر جاده حرکت کنم. در آن سوی جاده، چندين دستفروش تبتی روی زمين بساطشان را پهن کرده اند. تاشی در حالی که با شتاب از کنار دستفروشان می گذرد می گويد:" اکثر اين وسايل تبتی نيستند و از شهرهای مختلف چين به تبت آورده شدند." سپس می افزايد:" اغلب اين وسايل قلابيند."
.
بر سینه ی کوه نسبتا بلندی، تنديس بودا کنده کاری شده و درسمت چپ آن، تصاوير مذهبی ديگری نقاشی شده اند. همه جا می توان توده های روی هم انباشته شده کاداک های سفيد رنگ پيشکش شده زائران را مشاهده نمود. مکان مسقف کوچکی برای چراغ های پيه سوز و عودهای معطر تعبيه شده اند و پرچم های عبادت نيز به صورت افقی در اهتزازند.
.
بعد از رسيدن به هتل، تاشی می گويد که بهتر است امروز را استراحت کنم تا به ارتفاع عادت کنم. قرارمان اين است که فردا از معبد جوخانگ و قصر پوتالا که محل زندگی چندين دالای لاما بوده، ديدار نمايم. بعد از کمی استراحت از هتل خارج می شوم و به سمت خيابان نزديک محل اقامتم حرکت می کنم.
.
در يک سوی خيابان چندين رستوران و ميخانه به چشم می خورند و در سوی ديگر چندين زن دستفروش بساط کرده اند. نمی دانم چرا در هوای پاک لهاسا، برخی از زنان عابر و دستفروش ماسک به چهره دارند. به بهانه ی ديدن بساط زنی، از او در باره ماسک روی صورتش سئوال می کنم و او به خورشيد اشاره می کند. تاثير آفتاب سوزان و هوای خشک تبت را به وضوح می توان بر روی گونه های آفتاب سوخته و خشک زنان و به خصوص کودکان مشاهده نمود
.
در دو طرف خيابان چندين کلينک چهار تخته با ديوارهای خارجی تمام شيشه ای جلب توجه می کنند. بر روی تخت تمام کلينک های در مسيرم زنان و مردانی نشسته يا دراز کشيده بودند، در حالی که سرمی به دستشان وصل بود. گويا برای افراد مبتلا به بيماری ارتفاع، رفتن به اين گونه کلنيک ها که ارزان نيز می باشد راه حل مناسبی است.
.
به سمت رستورانها حرکت می کنم. به یک رستوران تبتی وارد می شوم و نگاهی به منوی غذايش می اندازم. غذای بدون گوشت و مرغ در آنها نمی يابم و اين برای من گياهخوار چندان خوشايند نیست. در غذاهای تبتی انواع گوشت به خصوص گوشت غژگاو يا ياک از جايگاه مهمی برخوردار است که با توجه به آب و هوای تبت و وضعيت کشاورزی دليل اين مساله روشن است.
.
بعد از کمی پياده روی رستورانی متعلق به مردم خن (يا هان، پرجمعيت ترين قوم در چين) می يابم و وارد می شوم. يکی از مشتريهای رستوران، مرد مو بلوندی است که با اشتهای زيادی مشغول خوردن پلو با ماهی است، ظاهرا چيزی از ماهی های تبتی نمی داند. پشت به او می نشينم و غذایی سفارش می دهم. دو روز بعد، تاشی شنيده هايم را درباره ی ماهی ها تصديق می کند، بی دليل نيست که تبتی های ساکن در تبت ماهی نمی خورند
.

.
(... ادامه دارد)

.

Tuesday, July 13, 2010

گروه الشباب و انفجارهای اوگاندا

اعضای گروه جنبش جوانان مجاهدين يا الشباب در کشور سومالی



گروه اسلام گرای سومالیایی الشباب گفته است عامل بمبگذاری های روز یکشنبه کامپالا پایتخت اوگاندا بود که طی آن 74 نفر کشته شدند. شیخ علی محمد ریج سخنگوی این گروه طی بیانیه ای در موگادیشو تهدید کرد حملات بیشتری در راه است
.
.ذرذ..و
..ئ..
..د

Sunday, July 4, 2010

خانه، خطرناکترين مکان برای زنان و دختران

شالين اسميت

.

گفتگوی زارا مجيدپور با شالين اسميت، نويسنده و روزنامه نگار آفريقای جنوبی


١٠ تیر ١٣٨٩

شهرزادنیوز: شالين اسميت هفده ساله بود که گزارشی درباره ی قيام دانش آموزان سووتو(1) نوشت. او به عنوان روزنامه‌نگار، بيش از بيست سال است که در مورد مسائل سياسی و اقتصادی قلم می زند. شالين سيزده کتاب منتشر نموده است؛ کتابهایی چون ماندلا، روبن آيلند، به خود افتخار می کنم و غيره. او مشاور در زمينه رسانه‌ها است و مستندساز. شالين اسميت، جوايز متعددی چون "زن سال"، "شخصيت سال" و "روزنامه‌نگار آفريقايی سال سی اِن اِن دو هزار" را دريافت نموده است.

در سال 1999 او در خانه اش در شهر ژوهانسبورگ، مورد تجاوز قرار گرفت و به ضرب چاقو مجروح شد. از آن زمان او عليه خشونت جنسی و اچ آی وی- ايدز فعاليت می نمايد. "در دوران رژيم آپارتايد سکوت نکردم حالا نيز سکوت نمی‌کنم" اين کلماتی است که او در کمپين برای دسترس بودن دارو برای افراد دارای اچ آی وی- ايدز عنوان نمود. اسميت وب سايتی نيز برای قربانيان تجاوز راه‌ انداخته است به نام "حرف بزن"(2) اين وب سايت توسط افراد داوطلب گردانده می شود

با او به گفتگو می نشینم:

اگر چه بحران عدم وجود امنيت در آفريقای جنوبی از طرف بسياری از سياستمداران ناديده گرفته می‌شد اما در دوران بازيهای جام جهانی فوتبال 2010، حدود 44 هزار پليس در سراسر کشور برای بهبود امنيت مستقر شدند. چرا آنها اين کار را قبل از اين که این کشور عنوان "پايتخت تجاوز" به خود بگیرد و ژوهانسبورگ به عنوان خطرناکترين شهر جهان شناخته شود، انجام ندادند؟
.
فکر می کنم به همان دليل که در همه جای دنيا احتمال کمی برای اثبات جرم يا تقصير متهمين به تجاوز وجود دارد و
از اين روست که در بسياری از کشورهای اروپايی و آمريکا ميزان محکوميت مجرمان به تجاوز 5 تا 6 درصد است. به همين دليل در حال حاضر قاچاق سکس درآمدزاتر از قاچاق مواد مخدر است. تمام جهان در مورد حقوق زنان حرف می‌زنند اما برای حفظ امنيت زنان کند و آهسته عمل می کنند. زنان نيز در اين زمينه قابل سرزنش هستند. ما در قبال آسيب و صدمه‌ای که برايمان اتفاق می‌افتد سکوت می‌کنيم و بدين وسيله از مرتکبين آن عمل حمايت می‌کنيم. ما با سکوتمان برای جامعه نيز سهل و آسان می‌کنيم که از رويارويی با اين مساله روی برگرداند.

اغلب ما در هنگام سخن گفتن از اين مساله عصبانی هستيم و انتقام‌جو. تنها مردانی که آزار و آسيب می‌رسانند مشکل‌دار هستند و نه همه مردها. ما نياز داريم که تمام افراد جامعه را برانگيزانيم تا با ما همکاری کنند تا بدين وسيله مانع بروز هر گونه آسيب و آزار و خشونت شويم. زنان توجه زيادی به حقوق ما در محل کارمان می‌کنند اما توجه کمتری به کسانی که در خانه‌اند می‌نمايند. در حال حاضر در دنيا، خانه خطرناکترين مکان برای زنان و دختران است؛ جايی که اغلب مورد تجاوز قرار می‌گيرند، تحقير و توهين می‌شوند، مورد آزار و اذيت قرار می‌گيرند و به قتل می‌رسند. آن هم اغلب توسط کسانی که دوستشان داريم و به آنها اعتماد می‌کنيم، بر خلاف تصور عمومی که مجرمان را اغلب افراد غريبه می‌پندارند.

روند سريع محکوميت مجرمان از طريق دادگاه در زمان برگزاری جام جهانی فوتبال، دادگاه‌های ويژه، واحدهای تحقيقات اختصاصی و از همه مهمتر حضور پليس در خيابان‌ها، فروشگاه‌ها و مراکز عمومی به جای خوابيدن پشت ميزها نشان داد که بنا به گفته‌ی موسسه مطالعات امنيتی، نرخ همه جرايم بيست و چهار درصد کاهش يافته و اين درس روشنی است برای جامعه. پليس‌ها می‌بايست از ايستگاه‌هايشان بيرون آمده و به خيابان‌ها بيايند. دادگاه‌ها می‌بايست سريعتر کار کنند و احکام سنگينی صادر نمايند.

مردی که دوربين خبرنگار پرتغالی را سرقت نمود به پانزده سال زندان محکوم شد، درست مثل همان حکمی که به فردی که به من تجاوز کرد و مرا چاقو زد داده شد. ارزش‌ها و هنجارهای ما غلط و نادرست است؛ اما اين مساله تنها در اين جا نيست بلکه جهانی است. واکنش ما نسبت به جرايم اقتصادی در مقايسه با کسی که جرايمی عليه مردم انجام می‌دهد سختگيرانه‌تر است.

........به عنوان يک مبارز عليه تجاوز جنسی فکر می کنيد چه عواملی باعث بحران تجاوز در آفريقای جنوبی است؟
.
خيلی چيزها، اما باز هم شباهتهایی در اين جا با ديگر نقاط جهان وجود دارد. فقدان احترام برای زنان، سر باز زدن مردان صاحب مقام از انجام کار يا صحبت عليه آسيب و صدمه به زنان و الگوی بسيار بد زندگی خصوصی آنان، سپردن انحصاری مسئوليت بزرگ کردن کودکان به زنان- و عدم تقسيم اين مسئوليت با مردان -، نپذيرفتن مردان از انجام عملی مثبت، فقدان احترام به کودکان و از همه مهمتر شکست سنگين و عدم موفقيت سيستم قضايی، تعطيل شدن واحدهای تخصصی پليس، کافی نبودن منابع و عدم آموزش درست کسانی که در مورد تجاوز تحقيق می کنند. کمبود منابع پزشکی و دارويی برای قربانيان تجاوز، آموزش ناکافی داديارها و قضات، اولويت ندادن به جرمی چون تجاوز و طولانی نبودن محکوميت مجرمان، اشتباهات سهوی قضات و عدم واکنش نسبت به قضاتی که احکام نامناسب صادر می‌کنند. اينها مهمترين مواردی است که به صورت جهانی اتفاق می افتد
.
حالی که فرد معروفی در سال 1999 يک هفته بعد از آن که در خانه‌ات مورد تعدی جنسی قرار گرفتید و با چاقو مجروح شدید مطلبی را منتشر کردید و به شرح آن چه که بر سرتان آمد پرداختید. چه چيز باعث شد که به جای سکوت، سخن بگوييد در بوديد؟
.
من آدم معروفی نبودم مگر اين که شما حوادث سياسی را با شور و اشتياق دنبال می‌کرديد. من يک روزنامه‌نگار سياسی بودم و احساس کردم که به عنوان يک روزنامه نگار اين قابليت را دارم که کاری که ديگران از انجام آن واهمه دارند را انجام دهم. به عنوان يک مبارز قديمی ضد رژيم آپارتايد می‌دانستم که چگونه به سياستمداران فشار وارد نمايم اما از همه مهمتر اين بود که من خيلی از دست خود عصبانی بودم. برای اين که از آسيب و آزار وحشتناکی که بر سر زنان و کودکان اين کشور می‌آيد و عدم احترام به افراد آسيب رسيده و رفتاری که با آن صورت می گرفت چيزی ننوشته بودم. من به عنوان يک مادر خيلی عصبانی بودم، می‌خواستم با عملم به ساخت جامعه‌ای کمک کنم که در آن فرزندان من وديگران مورد حمايت قرار گيرند.
.
در سال 1985 وقتی تشخيص دادند که دوست من به دليل تجاوز به ايدز مبتلا شده و به زودی خواهد مرد، درباره اچ آی وی- ايدز شروع به نوشتن کردم. در حقيقت کسی در اين باره کاری انجام نداده بود و خيلی کارها نياز بود که صورت گيرد. هنوز هم در آفريقای جنوبی و جاهای ديگر کارهای انجام گرفته کافی نيست. من بر این باورم که اگر در مبارزه عليه اچ آی وی- ايدز کمک به قربانيان تجاوز را ارجحيت دهيم، آنگاه بلافاصله و به سرعت نرخ و آمار تجاوز در جهان بيست درصد کاهش خواهد يافت.
.
کتاب بسيار مورد علاقه کتاب شما: "به خود افتخار می کنم" تجربه شخصی شماست که به زبان سوئدی نيز ترجمه شد. فکر می کنيد چرا اين گرفت؟
.
به دليل اين که فقط درباره‌ی من نبود، قصه‌های افراد ديگر نيز بود. در این کتاب از توجه به حضور مردان خوب در مبارزات ما، انتقاد از اديان برای عدم موفقيت آنان در توقف خشونت گسترده عليه زنان و کودکان و حمله به سياستمداران برای انفعالشان، سخن به ميان آمده است. فکر می‌کنم اين کتاب نقطه اميد ی بود برای خيلی از آدمها. برخی از آنان به من گفتند که بعد از خواندن آن احساس کرده اند که مستقیما با آنان صحبت شده و یا برای آنان.


.

پی نوشت

1-
در 16 ژوئن سال 1976 دانش آموزان سياه پوست مدارس سووتو- بزرگترين شهرک سياه پوست نشين آفريقای جنوبی- عليه سياست دولت وقت مبنی بر فراگيری اجباری زبان آفريکانس در مدارس قيام نمودند. در اين قيام تعدادی از دانش آموزان به ضرب گلوله کشته شدند

2-
http://www.speakout.org.za/index.htm

Thursday, July 1, 2010

"Home" is the most dangerous place for women and girls


Charlene Smith

.

An interview with Charlene Smith by Zara Majidpour
.

Charlene Smith was 17 years old when she reported on the 1976 Soweto uprising. As a journalist she has over 20 years experience in political and economic issues. Charlene published 13 books including, “Mandela, “Robben Island”, and “Proud of Me”, etc. She is a media consultant and documentary film maker. Charlene Smith has received numerous awards like “woman of the year”, “person of the year” and “2000 CNN African journalist of the year".

In 1999 she was raped and stabbed in her home in Johannesburg, South Africa. Since then she became an activist in the fight against sexual violence and the spread HIV-AIDS “I didn’t keep quiet under apartheid and I won’t be silent now”, she says with regard to her campaign to make drugs and other forms of support accessible to people with HIV-AIDS. She has also initiated a website for rape survivors called “Speak Out” This website is run by volunteers. In the interview with Charlene Smith I asked her the following questions:


1- The South African security crisis has long been ignored by most politicians. However during the 2010 FIFA World Cup, the government has deployed almost 44 000 police officers across the country to improve security. Why did they not do this before the country earned the title of rape capital and Johannesburg became known as the most dangerous city in the world?


C: I think for the same reason that rape is the crime least likely to result in an effective conviction anywhere in the world, conviction rates are at around 5% to 6% for most of Europe and the USA. For the same reason that sexual trafficking is now a more profitable crime than drug trafficking. The whole world pays lip service to women's rights, but are slow in acting to ensure they are protected. And women too are to blame, we keep silent about the harm that befalls us and thereby protect the perpetrators and make it easier for society to turn its face - or if we speak out it is too often as angry, vengeful people, it is not all men who are the problem, it is only those that harm, we need to motivate all of society to work with us to prevent all forms of harm and violence.


Woman have paid a lot of attention to our rights in the workplace but less to those at home, so home is now the most dangerous place in the world for women and girls, it is the place where we are most likely to get raped, insulted, harmed, murdered ... and most often by those we love and trust, not strangers despite the mythology. The rapid process of perpetrators through courts during the World Cup, special courts, dedicated investigation units and most of all signs of police on roads, in shopping malls and in public places instead of sleeping behind their desks has seen all crime drop by around 24% according to the Institute of Security Studies and that carries vivid lessons for the nation. Cops have to get out of stations and onto the streets. Courts have to work faster and give heavier sentences.


A man who mugged Portuguese journalists and stole a camera got 15 years, the same as the person who raped and stabbed me. Our values are wrong, but not just here elsewhere, globally we act far harsher against economic criminals than those who commit crimes against people.


2- As an anti-rape campaigner, what do you think has caused South Africa’s rape crisis?

So many things, but again it is similar to elsewhere - a lack of respect for women, men in leadership positions that refuse to take action or speak out against harm against women and set very poor examples in their personal lives, parenting being left almost exclusively to women, men who refuse to adopt positive ways of masculine behaviour, a lack of respect for children and their rights and most of all massive failures in the criminal justice system - the closure of specialised policing units, not enough resources or training for those who investigate rape, a lack of medical resources for those raped, poor training of prosecutors and judges, a low priority on putting away rapists for a long time, a failure in judicial oversight and action taken against those judges or magistrates who sentence inappropriately and this is the most important thing that has to happen globally.

3- In 1999 a week after you were sexually assaulted and stabbed in your own home, you published an article about what had happened to you. What made you speak up rather than remain silent keeping in mind that you are a well known person?

- Well I wasn't a well known person then unless you happened to be passionately interested in politics, I was a political journalist. I felt I had the capacity as a journalist to do what others feared, to access the media, I had friends in high political positions and exerted pressure on them, as a former anti-apartheid activist I knew how to wage a political or pressure campaign, but most of all I was very angry with myself for failing to report on the massive harm that came to women and children in this country and the huge disrespect with which those harmed are treated. I was very angry and as a mother I wanted to act to help create a society to protect my children and all children. I had also been writing about HIV since 1985 when a friend of mine was diagnosed and immediately realised the grave risks rape put women at, the fact that no one was doing anything about this and that lots needed to be done. Still not enough is being done here or elsewhere, I believe if we prioritised helping rape survivors in the fight against HIV we would immediately and rapidly cut transmission rates by at least 20% globally.


4-Your book “Proud of me, Speaking out against sexual violence and HIV” which is about your experience, has been translated into Swedish (Utan Skuld). Why do you think the book became so popular?

Because it was not just about me, it had the stories of others, our struggles, it hailed good men and noted the importance of including them in our struggle, it roundly criticised religions for their failures in stopping the pandemic of violence against women and children and attacked politicians for their inaction.

I think, hope, that for many people, men and women they felt it was talking directly to them and with them ... or so some have told me.








This interview was translated into Persian (Farsi) and published in Shahrzadnews website