All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Wednesday, January 27, 2010

گذرنامه ی ايرانی

عکس از سايت ايرانيان


زارا مجيدپور


٧ بهمن ١٣٨٨

شهرزادنیوز: در فرودگاه هنگ کنگ، بعد از گذر از باجه ی کنترل گذرنامه، منتظر می مانم تا همراهم به من ملحق شود. زن مامور مشخصات پاسپورت و ويزای هنگ کنگ او را بارها با کامپيوتر روبرويش کنترل می کند و بعد از تاخيری نسبتا طولانی می پرسد: "اين اولين باره که به هنگ کنگ می آیید؟"

با پاسخ مثبت او، زن مامور کاغذی را از کنار کامپيوترش بر می دارد و چيزهایی در آن می نويسد. سپس يکی از همکاران خود را صدا می زند و در حالی که کاغذ را به دستش می دهد به زبان کانتونی چيزی می گويد. مامور از همسفرم می خواهد که با او همراه گردد و من نيز اجازه می يابم که آنان را همراهی نمايم.

مرد بعد از گذر از راهروی طولانی به سمت چپ می پیچد و جلوی دری می ایستد و از ما خواست که وارد شويم. در قسمت راست، نزديک در ورودی سالنی که به آن وارد شده ایم، تعدادی ميز چيده شده است که بر روی آن، چند کامپيوتر، فکس و چند تلفن به چشم می خورد. چندين مامور هنگ کنگی بدون هيچ گپ و گفتگویی با يکديگر با جديت سرگرم کار خويش اند. يکی از آنها به نيمکت ها اشاره می کند و از ما می خواهد که منتظر بمانيم.


در سمت چپ سالن يک دستگاه فلز ياب قدی قرار دارد و در امتداد آن چند اتاقک کوچک به چشم می خورد. در مرکز سالن 7-8 رديف نيمکت پشت سر هم رديف شده‌اند. ما آخرين رديف را برای نشستن انتخاب می‌کنيم.


در نيمکت جلويی، يک زوج اسپانيايی با هم گفتگو می کنند. چند لحظه بعد هر دو به همراه ماموری به يکی از اتاقک ها وارد می شوند. به دليل نبود در صدای گفتگوی مامور با آنان به وضوح شنيده می شود:"شما از کلمبيا به هنگ کنگ آمديد. چرا به کلمبيا سفر کرديد؟
"
در سمت چپ ما مردی صفحات گذرنامه اش را ورق می زند. پاسپورت در دستش از مليت پاکستانی‌اش خبر می‌دهد. در سمت راست نيمکت زنی چينی خودش را با خواندن کتاب مشغول نموده است. چند دقيقه بعد مامور هنگ کنگی به طرف او می آید و با خواندن نامش، عکس زن را با چهره اش مطابقت می دهد. مامور چنان با دقت به چهره ی زن و بعد به عکس پاسپورتش زل می‌زند که بالاخره صدای اعتراض زن را در می آورد.


از اتاقکی ديگر صدای بلند زن ماموری به گوش می رسد. لحن بازجويانه ی او همراهم را که تا این لحظه آرام و ساکت بوده، عصبی می کند. برای اين که حواس او را نسبت به بازجوی زن مامور پرت کنم، به پوستری که به ديوار نصب شده، اشاره می کنم
.
در پوستر تبليغاتی، نسبت به جريمه نقدی پنج هزار دلاری "اخ و تف" هشدار داده شده است. به همسفرم می گويم: اگه اين قانون رو تو قسمتهای ديگه ی کشور چين به خصوص پکن وضع و اجرا کنند، حکومت به سرعت می تونه به پول قابل توجهی دست پيدا کنه.


مرد مامور بلند قامتی نام همراهم را از روی گذرنامه اش می خواند و با لبخندی بر لب از ما می خواهد به اتاقکی که نشانمان می دهد وارد شويم. بعد از نشستن روی صندلی، مرد هنگ کنگی از همسفرم بليط بازگشت، برگه ی رزرو هتل و کارت بيزينس اش را طلب می کند و با لحنی دوستانه می گويد: "برای اين که مدارکمونو تکميل کنيم، چند تا سوال از شما داريم."

همسفرم در حالی که مشغول درآوردن مدارک خواسته شده از کيفش است، از مامور می پرسد: "ويزا گرفتن از شما 4 تا 6 هفته طول ميکشه و من همه ی مدارکو کامل تحويل دادم. ديگه چه مدرکی رو می خواهید تکميل کنيد؟" سپس می افزايد: "شما از همه ی مسافرهایی که برای اولين بار به هنگ کنگ می آن، اين جوری پذيرايی می کنيد؟"


مامور با همان لحن دوستانه اش پاسخ می دهد:" نه. ما گه گاهی از برخی مليتهایی که برای اولين بار به اينجا می آن، برای تکميل کردن مدارکمون چند تا سوال می پرسيم" و سپس جلد پاسپورت همراهم را به او نشان می دهد.


همسفرم که تازه به علت حضورش در اینجا پی برده، می گويد: "پس به خاطر مليت ايرانيمه که شما منو اينجا آورديد؟" مامور سرش را به نشانه تاييد تکان می دهد، سپس از جايش بر می خيزد و اتاقک را ترک می کند. بعد از گذشت دقايقی باز می گردد و با ادب و متانت، به همراهم خوش آمد می گويد و اضافه می کند: "مطمئن باشيد در سفرهای بعدی تون به اينجا، ديگه مزاحمتون نمی شيم." و ما را تا در همراهی می نماید.


در مسير خروجمان از سالن فرودگاه، همسفرم می گويد: "می دونی، برای مسافرت به هنگ کنگ، بيش از صد و هفتاد کشور به ويزا احتياج ندارند و ايران، افغانستان، ليبی و چند تا کشور ديگه حتی برای تزانزيت در هنگ کنگ هم، به ويزا نياز دارند!"



Friday, January 22, 2010

نامه های آنلاین در غیبت روزنامه های مستقل



گفتگوی زارا مجيدپور با یک نویسنده زن زیمبابوه ای


٢٨ دی ١٣٨٨

شهرزاد نیوز: در سال 1965 دولت اقليت سفيدپوست کشور رودزيا - يک طرفه- استقلال خود را از بريتانيای کبير اعلام نمود و پنج سال بعد رييس کشور وقت، ايان اسميت، حکومت خود را جمهوری اعلام کرد. در سال 1979 دوران فرمانروايی سفيدپوستان به سر رسيد و سال بعد "رابرت موگابه" – در ابتدا به عنوان نخست وزير و سپس رييس جمهور- رهبری کشور را به دست گرفت و نام آن کشور را به "زيمباوه" تغيير داد


تا اواخر 1990 کشاورزان سفيدپوست - زيمباوه ای- هم چنان صاحب هفتاد درصد از زمينهای کشاورزی بودند. موگابه، با تاکيد بر مساله ی عدم در اختیار داشتن زمين توسط سياهان، آن را به عنوان معضلی بزرگ مطرح کرد و در سال 2000 اصلاحات اراضی خود را آغاز نمود. در اين اصلاحات اغلب کشاورزان سفيدپوست زيمباوه ای زمين های خود را از دست دادند. اصلاحات ارضی اسف بار، اين کشور را از "سبد نان آفريقا" به کشوری با کمبود مواد غذايی مبدل ساخت


در سال 1990 - ده سال بعد از استقلال زيمباوه - فروشنده ی مزرعه ای- بر اساس قانون آن زمان، خريد مزرعه را به دولت پيشنهاد نمود. بعد از رد این پيشنهاد، " کتی بآکل" مزرعه را خريداری نمود. مزرعه ی او دارايی به ارث رسيده از دوران استعماری نبود

در سال 2000 او مزرعه اش را از دست داد، اما اين مساله سبب نشد که مانند بسياری ديگر، مهاجرت نمايد. او در نامه هایی که به صورت هفتگی در وب سايت خود منتشر می کند، وضعيت کشور زيمباوه را چون آيينه ای بازتاب می دهد. مردم جهان – در نامه های هفتگی او- می توانند آن چه را که در زيمباوه اتفاق می افتد، مطالعه نمايند


در این کشور آزادی بيان وجود ندارد و روزنامه نگاران اغلب دستگير و مورد بازجويی قرار می گيرند. کتی بآکل که به نامه های هفتگی روی آورده، چندين کتاب منتشر نموده است. از جمله: " اشک های آفريقايی" و "در ورای اشک ها". جديدترين کتاب وی "قربانيان معصوم" نام دارد که اخيرا به چاپ رسيده است. با اینکه او نويسنده ای بسيار فعال و پر مشغله ايست، فرصتی را برای مصاحبه در اختیار من گذاشت تا با هم به گفتگو بنشینیم


در نبود رسانه ها و روزنامه نگاران مستقل در زيمباوه، شما نامه های هفتگی می نويسی و مردم جهان را تحت نام، کتی بآکل، از وضعيت کشورت آگاه می کني. خود را چگونه معرفی و توصيف می کنی؟

ک.ب : من يک مادر، يک زيمباوه ای و يک نويسنده ام. پيش از بسته شدن- روزنامه ی- "ديلی نيوز" توسط دولت، هميشه يک مقاله هفتگی در صفحه ی اول/ آخر می نوشتم. نامه های من به خانواده و دوستان، جايگزينی برای آن مقاله هاست. روزنه ای برای - شنيدن- صدای يک زيمباوه ای معمولی


- ده سال پيش، پس از آغاز اصلاحات ارضی، تو همه چيز را از دست دادی. چرا تصميم گرفتی به جای آن که مثل خيلی های ديگر مهاجرت کنی، در کشورت بمونی و تحت شرايط خطرناک موجود در زيمباوه شروع به نوشتن آنلاین کنی؟

- من در سال 2000، بعد از تصاحب مزرعه ام، شروع به نوشتن نکردم، بلکه به آن چه که از اوايل سال 1980 انجام می دادم، ادامه دادم. در زمان مصادره ی زمين ها، من چهار رمان منتشر کرده بودم. يک ستون هفتگی در روزنامه ی مستقل زيمباوه به نوشته های من اختصاص داشت و دائم مقالاتی را برای مجله های محلی تهيه می کردم. مهاجرت هيچ وقت برای من يک گزينه نبود. زيمباوه خانه ی من است. پسرم در اين جا به دنيا آمده و تحصيل کرده. ما هيچ وقت کشور ديگری را به عنوان ميهن نشناخته ايم. من تا حالا از طريق نوشته هایم صدای خودم را بلند کرده ام. در سال 2000، زمانی که متجاوزين به مزرعه ی من رسيدند، می دانستم که ماهيت حقيقی اين اتفاق ها بايد مطرح شود. از آن زمان به بعد، شرح حکايت زيمباوه، تبديل شد به نقطه ثقلی در زندگی من


- در يکی از نامه های هفتگی، نوشته بودی که در شهر روزانه تا پانزده ساعت و در حومه شهر تا چندين روز با بی برقی روبرو هستید. مردم تحت اين شرايط چگونه به اينترنت دسترسی دارند؟

- تعداد کمی از افراد به اينترنت با مودم دسترسی دارند و اکثر آنها برای دسترسی به ايميل، از سيستم شماره گيری استفاده می کنند. در خيلی از نواحی از جمله منطقه ای که خودم در آن ساکن هستم، تنها مشکل، معضل جريان برق نيست. ارتباطات تلفن هم شديدا ضعيف است و دائم خط روی خط می افتد و خيلی هم پر سرو صداست. با توجه به اين شرايط، دسترسی به اينترنت عملا غير ممکن است


- سی سال پيش موگابه يک قهرمان در آفريقا بود و شما هم از مبارزات آزادی خواهانه او حمايت می کردی. حالا او به يک ديکتاتور معروف آفريقا تبديل شده. به نظرت چه عواملی باعث اين تغيير شده است؟

- در دست گرفتن قدرت برای زمان بسيار طولانی، عدم اجازه فعاليت به نيروهای مخالف واقعی، جلوگیری از هیئت های تحقيق و تفحص درباره ی جنايت عليه بشريت به خاطر باقی ماندن در قدرت، نقض حقوق بشر و فساد گسترده


به نظر شما حزب حاکم- زانو پی اف- می تواند بدون موگابه، به حکومت بر کشور ادامه بدهد؟

نه، نه براساس اصول دموکراسی


- روزگاری نه چندان دور زيمباوه "سبد نان آفريقا" ناميده می شد، اما در دوران انتخابات رياست جمهوری اخير، ما شاهد قفس های خالی در فروشگاه ها و کمبود مواد غذايی بوديم. آیا با روی کار آمدن "مورگن چانگيرا" به عنوان نخست وزير، اين وضعيت بهبود پيدا کرده است؟

- وقتی مورگن چانگيرای" تِندای بی تی" را به عنوان وزير دارايی انتخاب کرد، در وضعيت دسترسی به مواد غذايی بهبود چشمگيری حاصل شد. در سال 2009 بی تی استفاده از دلار زيمباوه را به صورت تعليق درآورد و استفاده از دلار آمريکا را در تجارت قانونی اعلام کرد و يک شبه، بازار سياه مبادلات ارزی در هم شکسته شد. فروشندگان ارز ناپديد شدند و تورم شديد تا ميزان زیادی متوقف شد
.
فروشگاههای بزرگ که به ساختمانهای غار مانند و خالی مبدل شده بودند و در آنها مشتی کاندوم و يا کلم های زرد شده فروخته می شد، در کمتر از يک ماه قفسه هايشان پر از کالا شدند. آن هم به همت وزيردارايی، از حزب ام دی سی (حزب تغييرات دموکراتيک). اگر چه او گفت: که نود و پنج درصد مواد غذايی موجود در فروشگاه ها وارداتی هستند؛ داستانی غم انگيز برای کشوری که به "سبد نان آفريقا" شناخته شده بود و یک دهه پیش صادر کننده ی مواد غذايی بود


- رهبران جهان از وضعيت موجود در زيمباوه، به خصوص از گرسنگی و نقض حقوق بشر در آن به خوبی آگاهند. فکر می کنی چرا اين رهبران، مخصوصا رهبران آفريقا در اين باره سکوت کردند؟

- تصور می کنم در نه سال گذشته، رهبران در اروپا، آمريکا، کانادا، استراليا و نيوزيلند درباره ی شرايط ناراحت کننده و نقض حقوق بشر در زيمباوه سخن گفته اند. اگر چه در حال حاضر صدای آنها رو به خاموشی است. آنها منتظر نشسته اند تا ببينند آيا دولت متحد موقت می تواند موثر واقع شود يا خير؟ اکثر رهبران کشورهای آفريقايی بنا به دلايلی سکوت کرده اند. دموکراسی در اين کشورها به دليل نبود پايه و اساس شکننده است. انتخاباتشان پر از تناقض است و رهبرانشان برای دوره های مکرر در راس قدرت قرار دارند. گذشته از آن، درست مانند تاريخ استعماری گذشته، مسائل نژادی وجود دارد. براساس هنجارهای فرهنگی، نمی بايست کردار و گفتار بزرگان را به نقد کشيد، به خصوص در مجامع عمومی


عليرغم فقر موجود در زيمباوه، بانوی اول کشور، گريس موگابه، به خريد کردن علاقه ی خاصی دارد. نظرت درباره او چيست؟

- به عنوان يک مادر، پذيرفتن اين موضوع مشکل است که مادری به ويژه بانوی اول کشور، در حالی که اکثريت مردم بی خانمان، گرسنه و بی کار هستند و يا از محروميت های زيادی رنج می برند، برای خودش لباس و جواهرات بخرد و خانه خودش را به تزئينات پر زرق و برق آراسته نمايد


ديدگاهت نسبت به آينده ی زيمباوه چيست؟

- اگر زيمباوه بتواند از يک انتخابات آزاد و برابر برخوردار شود و يک نظارت بين المللی بر همه چيز، از برگه ی رای دهندگان تا جمع آوری و اعلام نتايج وجود داشته باشد، در آن صورت اين کشور به سمت جلو پيش خواهد رفت. آرزو برای دموکراسی کامل يا تغيير حقيقی در اين کشور مساله ی طاقت فرسایی است. مردم از صميم قلب آرزو دارند تا نقض کنندگان حقوق بشر و مجموعه ای از مجرمان به مکافات اعمال خود برسند. مجرمانی که تاکنون مجازات نشده و تحت عنوان سياست به چنين جرائمی دست زده اند



.

Wednesday, January 20, 2010

On line letters in the absence of independent media

. An interview with Catherine Buckle by Zara Majidpour
.
In 1965, the white minority government of Rhodesia declared its independence from Great Britain and 5 years later the prime minister of Rhodesia, Ian Smith, declared his country a republic. In 1979, the white rule came to an end and the following year Robert Mugabe took over the leadership of the country and the name changed to Zimbabwe. By the late 1990’s, white farmers still owned 70% of farming land and Mugabe highlighted the issue of black land ownership. In 2000 Mugabe started his land reform and most white Zimbabwean farmers lost their land. The disastrous land reform changed the country from being the “bread basket of Africa” to a country with food shortage. "Cathy Buckle" bought her farm in 1990, ten years after Zimbabwe’s independence and only after having offered it to the Government, as required by law at the time.
Her farm was not an inherited colonial property. In 2000 she lost her farm, but she did not emigrate like many others. Her weekly letters published on her website reflects the situation in her country like a mirror and people around the world can read what is happening. Freedom of speech is non-existent and journalists are often arrested and interrogated. Despite her weekly letters she also released several books like “African Tears” and “Beyond Tears”.


Her latest book” Innocent Victims” was published recently. Although she is a very busy writer, she put aside time for me to interview her.


I asked her the following questions:


Q: Cathy, in the absence of independent media and journalists in Zimbabwe, you are writing a weekly letter and informing the world on the dire situation in your country under the name of Cathy Buckle. How do you describe yourself?


- I am a mother, a Zimbabwean and a writer. Before the state's closure of the Daily News I used to write a weekly op/ed leader page article so my letter to Family and Friends is an alternate outlet where the voice of an ordinary Zimbabwean can be expressed.


- Ten years ago after the start of Mugabe’s land reform, you lost everything. Why have you decided to stay put and start writing under seemingly dangerous conditions in Zimbabwe instead of migrating like so many others?


- I didn’t start writing in 2000 when my farm was seized by the Zimbabwe government but merely continued something I had been doing since the early 1980's. At the time of land seizures I had 4 novels in print, a weekly column in the Zimbabwe Independent newspaper and regularly produced articles for local magazines. Migrating has never been a choice for me. Zimbabwe is my home, my son was born and educated here and we have never known any other country. I already had a voice through my writing and when the invaders arrived on my farm in 2000, I knew the real facts of the events had to be exposed. From then on, telling the story of Zimbabwe has become the focus of my life.


- In one of your weekly letters you mentioned that you have daily power failures of up to 15 hours and for days at a time in the countryside. Do people still have access to the internet under these conditions?


- Very few people have broadband internet connections and most have only a dial-up connection in order to access email servers. In many areas, mine included, electricity is not the only problem. The telephone connections are extremely poor, the lines are crossed and very noisy so accessing the internet is virtually impossible.


- Thirty years ago Mugabe was a hero in Africa and you supported his freedom struggle. Thirty years later he became one of Africa’s infamous dictators. What caused this change?


- Staying in power for too long; not allowing any real opposition and needing the protection of being in power in order to avoid being held to account for crimes against humanity, human rights abuses and massive corruption.


- Do you think that without Mugabe the ruling party will be able to rule the country? - No, not democratically.


- Zimbabwe was the bread basket of Africa, but during the recent presidential elections we saw empty shelves in supermarkets and food shortages. Has the situation improved after Morgan Tsangirai became prime minster?


- When Morgan Tsvangirai appointed Tendai Biti as the Minister of Finance, there was a dramatic improvement in the food availability situation. In Feb 2009 Minster Biti suspending use of the Zimbabwe dollar, legalized trade in US dollars and almost overnight the black market crashed completely, currency dealers disappeared and hyperinflation in the billions of percentage points stopped. Supermarkets which had been cavernous empty buildings selling a handful of condoms or yellowing cabbages, had full shelves in less than a month thanks to the MDC Finance Minister. This said, however, approximately 95% of the food now in our supermarkets is imported - a tragedy for the country known as the 'bread basket' of Africa which used to export food just a decade ago.


- The world leaders are aware of the situation in Zimbabwe especially regarding starvation and the lack of human rights. Why do you think world leaders and especially African leaders are remaining silent?


- I think world leaders in Europe, America, Canada, Australia and New Zealand have spoken out very strongly against the oppressive conditions and human rights abuses in Zimbabwe over the last nine years. Their voices are growing quieter now as they wait and see if this interim unity government can work. The majority of African countries have remained silent for a number of reasons - their own democracies are fragile, their elections full of inconsistencies, their leaders have themselves been in power for repeated terms. Then there are the issues of race, similar past colonial histories and cultural norms which frown upon criticising elders - particularly in public.


- Despite the poverty in Zimbabwe, the First Lady Grace Mugabe loves shopping. What is your opinion of her?


- As a mother, I find it hard to accept that any mother, particularly the first Lady of the country, would buy clothes and jewellery for herself and decorate her home in an ornate style when the majority of the population are homeless hungry, unemployed or suffering many many deprivations.


- What is you view of the future of Zimbabwe?


- If Zimbabwe can have a free and fair election with international supervision of everything from the voters roll to the collation and announcement of results, then the country will go forward. The desire for full democracy and real change is overwhelming in the country. The population have a very strong desire to see the perpetrators of human rights abuses and a multitude of crimes be held to account for their actions which until now have gone unpunished, excused as being political.




This interview was translated into Persian(Farsi) and published in Shahrzadnews website


Wednesday, January 6, 2010

چاقی زن، نشانه ی ثروت و سلامت

عکس از وبلاگ زنان نيجريه ای

زارا مجيدپور


١٦ دی ١٣٨٨
شهرزادنیوز: در گذشته، بر اساس آداب و رسوم حاکم در نيجريه، دختران طبقات ممتاز، قبل از ازدواج "چاق" می‌شدند. چاقی دختر از سلامت و زيبايی او و هم چنين از ثروت خانواده اش حکايت می نمود. در حال حاضر نيز برخی از مردم اين سرزمين هم چنان از اين سنت پيروی می کنند و دختران دم بختشان را به "خانه های چاق کننده" می‌فرستند


در دو سال اخير دولت نيجريه فعاليت اين گونه خانه ها را غير قانونی اعلام کرده است، اما اين مراکز به دليل داشتن مشتری، هم چنان به صورت غيرقانونی و زيرزمينی به کار خود ادامه می دهند. شهر "کلبار" که در جنوب اين کشور قرار دارد، به داشتن اين گونه خانه ها معروف است. با وجود چنين خانه هایی عجيب نيست که بيشتر زنان کلباری چاقند


دخترهای جوان پروسه ی شش ماهه ی چاق شدن را در يکی از اين خانه ها و نزد زنان صاحب تجربه پشت سر می گذارند. برخی از اين زنان به دليل دهها سال تجربه از شهرت بسياری نزد آشنا و دوستان خود برخوردارند.
.
قانون ساده اما مهم " زياد بخور، کم حرکت کن" بر اين خانه ها حاکم است که براساس آن، تا شش وعده به دخترها غذا خورانده می شود. در اين مدت آنان می بايست به زندگی ايزوله و منزوی روی آوردند. اعضای خانواده تنها برای ساعاتی محدود می توانند آنها را ملاقات نمايند


بعد از هر وعده غذا، زن چاق کننده، دختر را با پودری مخصوص ماساژ می دهد تا از مقدار چربی در قسمتهای مورد نظرش اطمينان حاصل نمايد. دختران جوانی که به اين گونه خانه ها وارد می شوند، می بايست روی زمين بخوابند و تنها بعد از ازدواج اجازه می يابند که از تخت خواب استفاده کنند. بعد از گذشت سه ماه، زن چاق کننده، دختر را برای دقايقی نزد همسايگان و آشنايان می‌فرستد تا آنان ثمره ی سه ماه کارش را مشاهده نمايند


دختران تحصيل کرده و عموما شهرنشين، تنها کسانی نيستند که اين گونه سنت ها را به چالش می کشند. برخی از مدافعان حقوق زن نيز تلاش می کنند با برگزاری کلاسهای آموزشی، زنان را از عواقب پيروی از چنين سنت ها و باورهای غلطی آگاه سازند
.
......
منبع

http://www.youtube.com/watch?v=n5QypK_0Ofg

Friday, January 1, 2010

مادران مجرد و انگ بدنامی

عکس از پی آروب، آيشا شانا،اولين زن عرب مسلمان برنده جايزه اپوش


برگردان: زارا مجیدپور


١٢ آذر ١٣٨٨


شهرزادنیوز: ازعمراصلاحات اجتماعی که موجب شد زنان مراکشی به آزادی‌های بیشتری دست یابند، یک دهه می‌گذرد. اما با وجود چنین اصلاحاتی، هنوز با اغلب زنان ازدواج نکرده‌ی، صاحب فرزند، چون جنایتکار رفتار می‌شود و خانواده و دوستانشان نیز آنان را ترک می‌کنند



“آیشا شانا” پرستار بیمارستان کازابلانکا، به تازگی کودکی را به دنیا آورده است. او از دیدن صحنه‌هایی که دختران جوان ازدواج نکرده را به زور از نوزادانشان جدا می‌کردند یکه می‌خورد. او می‌گوید: “پرستاری، نوزاد رو به زور از سینه‌ی مادرش جدا کرد؛ جوری که شیر روی صورت نوزاد ریخته شد. با این کار، بچه به گریه افتاد. مادری که خودشو وقف بچه‌اش کرده بود، مجبور شد از فرزندش جدا بشه.” نوزاد می‌گرید در حالی که سراپای مادر را غم و اندوه فرا گرفته است.


شانا، شغل و حرفه‌اش را رها کرد تا به مادران مجرد کمک کند. برخی از زنان، دوری از کودکشان را به زندگی توام با خجالت و مذمت عمومی ترجیح می‌دهند. بیش از دو دهه است که سازمان غیر دولتی “همبستگی زنان” که شانا موسس آن است به هزاران زن آینده‌ای با ثبات را پیشنهاد می‌کند. آنان دیگر مجبور نیستند از فرزندانشان جدا شوند.


مشاوران- این سازمان- به مادران پیشنهاد می‌کنند تا با مشاوره با روان‌شناسان- از سلامت روحی- و با معاینه توسط پزشکان- از سلامتی جسمی- برخوردار شوند. مدت سه سال است که آنان با یادگیری حرفه‌هایی چون آشپزی، شیرینی پزی، خیاطی، آرایش چهره و موی می‌توانند برای خود ممر درآمدی کسب نمایند.


فعالیت‌های شانا سبب شد که او به عنوان اولین زن عرب مسلمان، جایزه یک میلیون دلاری اپوس را از آن خود نماید. این جایزه به افرادی تعلق می‌گیرد که برای مشکلات جدی جامعه به راه کاری مهم و برجسته دست می‌زنند. در اوایل این ماه، شانا، در دانشگاه سنت توماس جایزه‌اش را دریافت نمود و آن را به ملک محمد ششم، پادشاه و مردم مراکش تقدیم کرد.


چالش‌های بسیار

او به چالش‌های پیش روی خود به خوبی آگاه است. شانا در مصاحبه‌اش با رویتر گفت: “در جامعه‌ی مراکش، مادرهای مجرد هرگز نمی‌تونند صاحب موقعیتی بشند” او اضافه کرد: “زنی که طبق سنت و عرف معمول ازدواج نکرده، نمی‌تونه برای آینده‌ی خودش تصمیم بگیره.”


بسیاری از دختران مجردی که صاحب فرزند می‌شوند به ناچار از والدین خود جدا می‌شوند و در نقاط دور از خانه‌، به کارهایی چون پرستاری کودکان مشغول می‌شوند. به دلیل نبود مدرسه و مراکز تحصیلی و آموزشی، برخی از مادران مجردی که به سن قانونی رسیده‌اند به تن‌فروشی روی می‌آورند.


به برخی از این دختران، قول و وعده ازدواج داده می‌شود با این شرط که با وعده‌دهنده، رابطه جنسی برقرار کنند اما بعد از تحقق این شرط، بلافاصله مردها، دخترها را به حال خود رها می‌کنند. مادران مجرد به دلیل انگ بدنامی از طرف فامیل، دوستان و جامعه‌شان- رانده می‌شوند و اگر کسی به آنان کمک کند نیز از طرف جامعه‌ی متعصب پس زده می‌شود.


در سال دو هزار، شانا، از طرف اسلام‌گراها- افراطی- تهدید به قتل شد. بنا به گفته ی آنان، او کافر است و از رفتارهای عصیان‌گرایانه و گناه‌کارانه نیز حمایت می‌کند. در همان سال محمد- ششم- پادشاه مراکش، علاوه بر مدال، کمک مالی به او اعطا نمود.

شانا می‌گوید: “انجمن همبستگی زنان به زنانی که به تن‌فروشی روی آورند؛ کمک نمی‌کنه. به من بگید من چه جوری فحشا رو ترویج می‌کنم؟ اگه دختری بچه به بغل پیش من بیاد، باید بچه‌اشو بگیرم یا اونو بکشم؟ یا باید سعی کنم راه حلی برای مشکلش پیدا کنم.”


سقط جنین

با توجه به بررسی انجام شده توسط انجمن خانواده مراکش که در روزنامه‌ی الاحدت المغربیه منعکس شده است، هر روزه بیش از ششصد زن مراکشی سقط جنین می‌کنند. بر اساس همان تحقیق، از میان 437 زن، 165 نفر در زندگی خود حداقل یک بار سقط جنین کرده‌اند. بیش از نیمی از زنان، قبل از ازدواج به این کار دست زده‌اند.


شانا می‌گوید: “بعضی از مذهبی‌های افراطی که به من حمله و انتقاد می‌کنند، زنانی رو شفاهی به عقد خودشون درمی‌آرند و حاضر نیستند که برگه‌ها و سندهای قانونی – ثبت ازدواج- را امضا کنند. وقتی زن حامله میشه، شوهرش میگه که او وظیفه‌ای در قبال بچه و مادرش نداره و زن رو هم ترک می‌کنه.” او اضافه می‌کند: “چه جوری می‌تونید به من بگید که این مرد مسلمونه؟ اون مسلمون، مسیحی، یهودی یا بودایی نیست. او اصلا آدم نیست. تنها مسلمان‌ها- تندرو- به من حمله نمی‌کنند. –برخی- از افراد تحصیل‌کرده مراکشی مثل وکلا، دکترها و پلیس‌ها نیز از- فعالیت‌های- من انتقاد می‌کنند.”



توضیح: تیتر اصلی این نوشته “دوری و اجتناب از مادران مجرد در مراکش” می‌باشد

يک داستان عاشقانه ی آفريقايی

عکس از ديلی ميل، سی زاکله در کنار همسرش جيکوب زوما

ترجمه و تلخیص: زارا مجيدپور
٢٧ آبان ١٣٨٨

شهرزادنیوز: برای "سی زاکله مآخومالو" نياز همسايگانش در "انکاندا" در شمال استان "کُووازولو- ناتال"، بر همه چيز تقدم دارد. اهالی محل با او ملاقات نموده و درباره ی مسايل و مشکلاتشان با او مشورت و تبادل نظر می کنند. وقتی روزنامه نگاران "دِ استار" برای مصاحبه به خانه اش می روند، صدای خنده ی او را با زنهای ديگر از آشپرخانه می شنوند. با وجود دارا بودن مقام "بانوی اول" کشور، از فخر و تکبر در او نشانی نيست. او به روزنامه نگاران خوش آمد می گويد، خوشامدی صادقانه و برخواسته از فرهنگ ميهمان نوازانه ی قبيله ی "زولو".


مآخومالو در سيزده ژانويه 1941 در "کولنسو" به دنيا آمد. چهار ساله بود که خانواده اش کولنسو را به مقصد انکاندا ترک نمود. خانه ی آنان چندان از خانه جيکوب زوما، رييس جمهور فعلی آفريقای جنوبی، دور نبود. مآخومالو در دوران تحصيل آرزو داشت که روزی معلم شود، اما با بيمار شدن مادرش مجبور شد مدرسه را برای هميشه ترک نمايد. او هنگام ترک تحصيل، دانش آموز کلاس چهارم دبستان بود.


در سال 1957 مآخومالوی شانزده ساله، جيکوب زوما را ملاقات کرد. او در باره اين ملاقات می گويد: "او تنها مردی نبود که خاطر خواه من بود، چند مرد ديگه هم به من علاقه مند بودند. جيکوب مرد خوش قيافه ای بود، اما اين دليل انتخاب من نبود." - اصرار و پافشاری جيکوب زوما سبب شد که مآخومالو او را از ميان مردان ديگرانتخاب نمايد- مآخومالو ادامه می دهد: "اگه مرد به راستی عاشق باشه، بايد بارها و بارها بياد و بره، مهم نيست چند دفعه. بعضی وقت ها از روی عمد کاری می کردم که اونو برنجونم تا ببينم چقدر صبوره!" مآخومالو می خندد و اضافه می کند که او جيکوب را مجبور کرده است که سه سال منتظرش بماند. می گويد: "می خواستم ببينم چقدر منو دوست داره."


در سال 1960 بالاخره مآخومالو "ايمپاهلا"- هديه‌ای که از طرف دختر به نشانه عشق به پسر داده می شود- را برای جيکوب می فرستد. اين هديه يک گل سينه پروانه‌ی قرمز رنگ بود که مآخومالو آن را سال ها نگاه داشته بود تا روزی آن را به مرد محبوبش تقديم نمايد. سه سال بعد از فرستادن هديه، جيکوب دستگير و به ده سال و شش ماه زندان محکوم شد. جیکوب دوران اسارتش را- همچون نلسون مندلا- در زندان "جزيره روبن" به سر برد.


او از زندان نامه ای برای مآخومالو می فرستد و در آن نامه می نويسد که در صورت تمايل مآخومالو به جدايی، او اين مساله را به خوبی درک می کند و از او انتظار ندارد که منتظرش بماند، اما زن جوان تصميم خود را گرفته بود. هر چند سال که می خواست دوريشان به طول انجامد، او به انتظار مرد محبوبش خواهد ماند. مآخومالو در نامه ای به زوما می نويسد که نگران نباشد، زيرا کسی او را به انتظار کشيدن مجبور نکرده است.


در سال 1973، بعد از گذشت ده سال و شش ماه، جيکوب از زندان آزاد می شود و دوران فراق به سر می آيد. دو سال بعد او با پرداخت مهريه ای معادل با قيمت يازده گاو- براساس سنت قبيله ی زولو- با مآخومالو ازدواج می نمايد، اما چندی بعد به تبعيد می رود. مآخومالو می گويد: "او به من نگفت که می خواد کشور رو ترک کنه." زن جوان مجبور شد علاوه بر جدايی و دوری از همسرش، آزار و اذيت نيروهای امنيتی را نيز تحمل می نمايد. آنان بدون خبر به خانه اش وارد می شدند و گاه با خود سگهای تربيت شده ای همراه می آوردند تا برای يافتن جيکوب، سرتاپای مآخومالو را بو کشند.










مآخومالو می گويد: "من به اونها التماس می کردم که به من بگن که زوما را کشته اند يا نه؟ می دونستم که خيلی از کسايی که وارد سياست می شدند کشته شده و جسدشون هم هيچ وقت پيدا نمی شد. من خيلی دلم برای زوما تنگ می شد، تا زمانی که او زنده بود، دست از دوست داشتنش نمی کشيدم. او تنها مرد زندگی ام بود."


يک بار زن جوان تلاشی نمود که غير قانونی از کشور بگريزد، اما در مرز سوآزيلند به دليل نداشتن پاسپورت دستگير شد و يک هفته در سلولی زندانی و تحت بازجويی قرار گرفت. حالی که لبخند شيطنت آميزی بر لب دارد، می گوید: "اگر اونو پيدا می کردم، به هيچ وجه ازش جدا نمی شدم."


اگر چه زمان طولانی از آن روزها طی می شود، اما مآخومالو به خوبی آن روزها را به ياد می آورد، روزهای که حريم خصوصی‌اش مدام شکسته می شد. او مجبور بود با حضور افراد پليس، نامه هايش را بخواند؛ نامه هایی که بعد از خواندن شان، توسط پليس ضبط می شد. مآخومالو به طور محرمانه نامه هایی از زوما دريافت می نمود که توسط ديگران برايش آورده می شدند. او می گويد: "من هيچ وقت اون نامه ها را نگه نداشتم، اونها را بعد از خوندن بلافاصله از بين می بردم."


مآخومالو مثل اغلب زنان آن منطقه از سبزيجات و صيفی جات کاشته شده در باغچه اش استفاده می نماید، اما اوضاع امسال چون گذشته نيست. او از اين که امسال نتوانسته فلفل سبز بکارد، افسوس می خورد و می گويد: "دليل اين که نتونستم فلفل رو به وقتش بکارم اينه که زمان کاشت با زمان تحليف رياست جمهوری هم زمان بود." چهره او هنگام تعريف مراسم تحليف رياست جمهوری همسرش از شادی برافروخته می شود. زوما- از ميان چند همسرش- از او خواسته بود که – به عنوان بانوی اول- در مراسم شرکت نمايد.


مآخومالو بيست و پنج سال بدون همسرش زندگی کرده بود و حالا نمی توانست باور کند که در کنار شوهرش بر روی فرش قرمز قدم می‌زند و به عنوان بانوی اول کشور به ساختمان رياست جمهوری آفريقای جنوبی وارد می‌شود.. محافظ شخصی مآخومالو می‌گويد: "او نمی تونه در مورد روز مراسم صحبت نکنه" و سپس اضافه می کند که "ماما- کلمه محترم آميز برای زنان سياه پوست در آفريقا- خيلی با من خوبه. اومثل مادر خودم می مونه."


اگرچه سی و چهار سال از زمان ازدواج مآخومالو و جيکوب می گذرد، اما زمان بسيار طولانی از اين سالها، زن و شوهر از همديگر جدا بوده اند و به همين دليل آنان فرزند مشترکی ندارند. در سال 2001 جيکوب زوما به هنگام دريافت مدرک افتخاريش از دانشگاه "زولولند" آن را به دليل صبر و تحمل قابل تحسين همسرش به مآخومالو تقديم کرد و گفت: "او به عنوان دوست دختر ده سال و شش ماه و به عنوان همسر چهارده سال منتظرم موند. او به خاطر عشق، تعهد و وفاداريش به من خيلی سختی کشيد."


اوضاع زندگی مآخومالو با گذشته فرق کرده است. اين روزها او -علاوه بر محافظ- دستيارشخصی دارد و راننده ای که او را با ماشين لندکروز به اين سو آن سو می برد. بر روی ديوارهای خانه اش با آن سقف پوشالی و گياهی، سيمهای الکتريکی کار گذاشته شده است، سيمهای الکتريکی که با حال و هوای منطقه انکاندا هيچ هماهنگی ندارد. در داخل خانه اش، تلوزيون بسيار بزرگ پلاسما به چشم می خورد که به ماهواره مجهز است. در آشپزخانه اگر چه تمام وسايل مدرن موجود است، اما وسايل سنتی نيز هم چنان بر سر جای خود باقی هستند. گاهی مآخومالو با استفاده از آنها غذای مورد علاقه جيکوب- سمپا- را تهيه می کند.

اگر چه جيکوب زوما، زمان چندانی را در انکاندا سپری نمی نمايد، اما حضورش در همه جا احساس می شود. مبلی که با پوست پلنگ پوشيده شده، تنها به او اختصاص دارد. مآخومالو که برای شوهرش احترام زيادی قايل است، می گويد: "فقط بابا- کلمه احترام آميز برای مردان سياه پوست آفريقا- روی اون می شينه" و اين جمله را با متانت بر زبان می آورد. آنگاه مبل آبی روشنی که نشان دولتی بر آن نقش بسته را نشان می دهد و می گويد: "من روی اون می شينم."