All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Thursday, March 28, 2013

قتل‌های زنجيره‌ای همجنسگرايان در آفريقای جنوبی

 
 
نويسنده: زارا مجيدپور
 
 
, ٨ فروردین ١٣٩٢
آفریقای جنوبی يکی از ده کشور جهان و تنها کشور آفريقایی است که حق ازدواج همجنسگرايان را به رسميت می‌شناسد، اما با اين حال همجنسگرایی تابویی است در اين جامعه که هر از چندی جان زنان و مردانی را به دليل گرايش جسمانيشان می‌گيرد.
 
شهرزادنیوز:سر قرار خميازه کشان از اتومبيل خارج می شوم. لوکاس آلمانی، که انگار ساعت شماطه دار بسيار دقيقی در کله اش کار گذاشته اند، چون هميشه زودتر از ساعت مقرر در محل حاضر است و با ديدن من شروع به سر به سر گذاشتن می کند. "مگه می خوای بری قطب جنوب که اينقدر لباس پوشيدی!"
 
باد سرد زمستانی شهر پکن گونه هايم را به سرعت به قرمزی می کشاند. برای من که به آفتاب آفريقا و به هوای پاکش دلبسته ام، تابستان طاقت فرسای پکن و زمستانی که انگار هيچ گاه به پايان نمی رسد، چيزی نيست که به راحتی بتوان با آن کنار بيايم.
 
لوکاس همکار و دوست سالهای دورش، ويليام، را معرفی می کند. ويليام روز قبل از آفريقای جنوبی به پکن وارد شده و ديدن برف برای اولين بار و البته بودن در پيست اسکی چنان ذوق زده و کنجکاوش کرده که خستگی راه را از يادش برده. از ويليام چيزهایی شنيده بودم، به خصوص علاقه بسيار شديد او به مادرش که در تمام دنيا همین يک پسر را دارد و البته کلاه گيس بسيار معروفش.
 
با کنجکاوی به موهای سرش نگاه می کنم. کلاه گيس روی سرش چنان طبيعی به نظر می رسد که اگر شنيده هايم نبود امکان نداشت به وجود آن پی ببرم. شايد حکايت کلاه گيسش بود که تصور می کردم با مرد ميانسالی روبرو خواهم شد؛ اما مردی که روبرویم ايستاده بود در اوايل چهل سالگی بود با طراوات جوانی، بلند بالا، موزون، با چشمهایی سبز رنگ که از بيخوابی به خون نشسته بود.
 
با ملحق شدن يوهان و همسرش به جمع، همگی سوار اتومبيل لوکاس شده و به سمت پيست اسکی شهر پکن حرکت می کنيم. دقايقی بعد يوهان دهانه فلاکس قهوه اش را باز می کند و عطر دل انگيز قهوه در فضای داخل اتومبيل می پيچد. نوشيدن قهوه ی داغ جانمان را گرم می کند، خواب را از سرمان می پراند و بازار گفتگو را گرم می نمايد.
ساعتی بعد همگی روی صندليهای رستورانی در فضای باز بسيار نزديک به پيست اسکی جای می گيريم. لوکاس فلاکس پر از "گولو واين"(1) معروفش را که بنا به گفته اش طرز تهيه آن يکی از اسرار خانوادگیش محسوب می گردد، را به همراه چند ليوان کاغذی از کوله پشتی اش خارج نموده و روی ميز می گذارد. ويليام لحظاتی به برفهای زير پايش نگاه می کند و به سمت آن خم می شود، به برف چنگ می زند و آن چه را که در چنگش دارد را گلوله می کند. انگار که فکر او را پيشاپيش خوانده باشم می گويم: ويليام، بهتره که اون برفو..
 
ويليام گلوله برف را در دهانش می گذارد و جمله در دهانم يخ می زند. هنوز گلوله برف در دهانش آب نشده که مرد چينی در دو قدمی او خلط غليضی که انگار از اعماق درونش بيرون کشيده را بر زمين می اندازد. چشمهای ويليام از تعجب گشاد می شود و قيافه اش به تلخی می نشيند و در حالی که به من نگاه می کند، می گويد: "می خواستی بگی که بهتره که اون برفو نخورم." صدای خنده‌مان در هوا می‌پيچد و من با سر گفته‌اش را تاييد می کنم. ويليام بلافاصله از فلاکس لوکاس مقداری گلوواين در ليوانی می ريزد و همگی آن را در دهانش خالی می کند و سپس شروع به قرقره کردن آن می کند تا شايد به گمانش شراب داغ گلويش را پاک نمايد. لحظه ای بعد شراب سرد شده را روی برفها تف می کند. برف های زير پای مرد جوان خون رنگ می گردد.
 
ويليام چند ماهی در پکن ماندگار شد و هر بار در ملاقاتم با او بيشتر با گفته ی دوست قديمی اش لوکاس همراه می شدم. "ويليام يه پارچه آقاست با يه قلب خيلی مهربون. اگه کسی ازش کمک بخواد تا جايی که بتونه کمک می کنه." هفت ماهی از آخرين ديدارم با او گذشته است. حالا لوکاس و يوهان در کانادا به سر می برند و من در آمريکا. ويليام تمام کارهايش را به انجام رسانده و قرار است تا دو روز ديگر به آنها ملحق گردد. پشت ميزم نشسته ام که موبايلم پيامی را از لوکاس دريافت می دارد. "ويليام رو تو خونه ی خودش کشتند." خواندن پيام دهانم را به خشکی می نشاند و اشک را به چشمهايم راه می دهد.
 
يکی از شنيده هايم در باره ويليام احتمال همجنسگرايی او بود که البته ملاقاتهايم با او اين شنيده را تاييد نکرد و خود او نيز هيچ گاه به اين مساله نپرداخت. لوکاس در تماس تلفنی می گويد که ظاهرا ويليام قاتل يا قاتل ها را می شناخته؛ چون در گزارش پليس هيچ نشانی از شکستن در يا ورود کسی با زور به خانه اش نيست و هم چنين هيچ چيزی از خانه اش به سرقت نرفته است.
 
"ظاهرا يه قاتل زنجيره ای يا يه باندی مردهای همجنسگرا رو شکار می کنه و با اونا طرح دوستی می ريزه و بعد به خونه هاشون وارد ميشه و اونها رو به قتل می رسونه." اين را لوکاس می گويد. اين مشابه مطلبی بود که بعدها در خبرهای قتل مردان همجنسگرا نيز به چشم می خورد.
 
قانون اساسی کشور آفريقای جنوبی يکی از جديدترين و مترقی ترين قوانين اساسی جهان است که در آن به انسان به دور از نژاد، رنگ، و گرايش جسمانيش با احترام می نگرد. اين کشور يکی از ده کشور جهان و تنها کشور آفريقایی است که حق ازدواج همجنسگرايان را به رسميت می شناسد، اما با اين حال همجنسگرایی تابویی است در اين جامعه که هر از چندی جان زنان و مردانی را به دليل گرايش جسمانيشان می گيرد.
 
هر از چندی خبر کشته شدن زن يا مرد همجنسگرای سياه پوستی به رسانه های خبری اين کشور راه می يابد. زنان هم جنس گرای مقتول اغلب مورد تعدی قرار می گيرند، شکنجه شده و سپس به قتل می رسند. البته قتل همجنسگرايان تنها به سياه پوستان اختصاص ندارد و سفيد پوستان را نيز شامل می گردد.
 
اگر چه کشور آفريقای جنوبی در موارد معدودی چون سيستم ماليات، بانکداری، بازار بورس (پزشکی و برخورداری منحصر به فرد از برخی از تکنولوژيها در سالهای نسبتا دور) با کشورهای جهان اول برابری می کند، اما در بسياری از موارد چون تابو بودن مسئله همجنسگرايی و در سالهای اخير برتری نژادی سياه پوستان بر سفيدپوستان در موسسات و شرکتهای دولتی و وابسته به دولت(2) عملکرد ضعيف پليس و غيره با کشورهای بسيار سنتی و جهان سومی قابل مقايسه است.
 
ويليام به قتل رسيد بدون آن که رد پایی از قاتل يا قاتلان او را بيابند و خبر قتلش حتی تيتر يک خطی هيچ روزنامه يا وبسايت خبری نگشت و حالا با رفتن ويليام مادر پيرش برای ملحق شدن به او روزشماری می کند. بنا به گفته‌ی لوکاس، ويليام می خواست بعد از اسکانش در کانادا، بلافاصله اسکی کردن را بياموزد؛ و من ناخودآگاه به ياد برف های زمين اسکی شهر پکن می افتم که با چه ولعی شراب سرد تف کرده ی ويليام را به جان کشيد و به آنی خون رنگ شد.
 
 
 
پا نوشت:
(1) Gluhwein نوشيدنی داغی است که از شراب قرمز، چند ادويه ها، ليمو و غيره تهیه می شود و در کشورهای آلمانی زبان بسيار پرطرفدار است. اين نوشيدنی داغ عموما در زمستان مصرف می گردد.
 
(2) هدف از وضع "قانون تقویت اقتصادی سیاهان" (Black Economic Empowerment) با نام اختصاری BEE اين بود که سياه پوستان بتوانند با استفاده از اين قانون به فرصت های شغلی دست يابند. اما در سالهای اخير با فشار دولت به موسسات و شرکتهای وابسته به آن، فرصت های شغلی بسياری از افراد کاردان سفيدپوست گرفته و به سياه پوستانی سپرده می شود که گاه از توانايی لازم برخوردار نيستند و همين مسئله نه تنها عده ای از سفيدپوستان را وادار به مهاجرت نموده، بلکه مشکل بزرگی برای سرمايه گذاران خارجی نيز محسوب می گردد.
 
 
 


Thursday, March 21, 2013

New email address



برای تماس با من، لطفا از آدرس جی ميل ارائه شده استفاده کنيد و با آدرس ايميل قبليم در ياهو تماس نگيريد.
 
Please contact my new email address and not my yahoo email address
 

 

Monday, March 11, 2013

ملکه نفت" جای "ملکه رسانه ها" را می گیرد

Folorunso-Alakija1

برایان وارنر- برگردان: زارا مجيدپور, ٢١ اسفند ١٣٩١


شهرزاد نیوز: امسال سال سختی برای "اپرا وينفری" بود. اول: کانال تلویزيونی او که تلاش می کند با آمار افتضاح بينندگان روی پای خود بايستند و حالا: از دست دادن عنوان گرانمايه ثروتمندترين زن سياه پوست دنيا. راستش مانده ام که او چرا ديگر از رختخوابش بيرون می آيد. در هر حال قبل از اين که برای اپرا خيلی اشک بريزيم، به خاطر داشته باشيد که اگر چه رتبه اول دیگر از آن او نیست، اما ثروتش 2.7 ميليارد دلار است و درآمد سالانه اش بيشتر از 315 ميليون دلار. حال بايد ديد چه کسی ثروتمندترين زن سياه پوست جهان است و چگونه "ملکه رسانه ها" را از عنوانش خلع نمود؟ حکايت جذاب و الهام دهنده او از اين قرار است.

در حال حاضر ثروتمندترين زن سياه پوست دنيا فلورانشو الاکيجا، تاجر عمده نفت نیجريه ای، می باشد. بعد از پيروزی قانونی بر حکومت نيجريه، درآمد وی به 3.2 ميليارد دلار اوج گرفت که اين رقم 500 ميليون دلار بيشتر از دارايی اپرا وينفری است.

3.2 ميليار دلار هم چنين به اين معناست که او چهارمين فرد سياه پوست ثروتمند روی زمين، بعد از دو هموطنش آليکو دانگوته (11.2 ميليارد دلار)، مايک ادگوآ (4.3 ميليار دلار) و محمد الامودی، از اتيوپی، می باشد. علاوه بر اين عنوان، فلورانشو الاکيجا مادر، مادربزرگ و همسر با زندگی مشترک چهل ساله، طراح لباس و فعال حقوق بشر می باشد. خانم الاکيجا ميلياردها پول خود را از راه تاسيس شرکت نفتی "فامفا" به دست آورده است. فامفا صاحب 60 درصد از ذخاير نفتی نيجريه با نام "اوام ال 127 " می باشد. اين کمپانی روزانه 200 هزار بشکه نفت توليد می کند.
FOLORUNSHO-ALAKIJA2
حکايت ميليارد شدن فلورانشو الاکيجا الهام بخش است و عجيب. الاکيجا در سال 1951 در يک خانواده ثروتمند نيجريه ای به دنيا آمد. پدرش دارای هشت همسر و 52 فرزند بود. الاکيجا بعد از پايان تحصيلاتش در ولز به نيجريه بازگشت و به عنوان منشی در بانک تجاری بين المللی شروع به کار نمود اما بعد از تعطيلی بانک، برای تحصيل در رشته طراحی مد به لندن رفت. پس از پايان تحصيلاتش خط توليد پوشاکی به نام "سوپريم استيچز" را به راه انداخت.

يک سال بعد، در سال 1986، او به عنوان بهترين طراح نيجريه شناخته شد. در دهه نود ميلادی الاکيجا پول کسب کرده از موفقيت تازه اش را در راه گرفتن جواز اکتشاف و استخراج نفت به کار برد. امروزه نيجريه يکی از صادر کنندگان بزرگ نفت در جهان است اما در سال 1993 اکتشاف نفت کاری پر مخاطره و پرهزينه محسوب می شد.

با وجود چنين زمينه ای الکيجا ميدان را خالی نکرد و بالاخره آن امتياز را در 620 هزار جريب زمين از آن خود نمود، اما در اين راه مشکلی وجود داشت و آن اين بود که او در باره ی حفر چاه برای دستيابی به نفت هيچ چيزی نمی دانست. در سال 1996 الاکيجا شرکت تکزاکو را به منظور برآورد ميزان نفت در زمينهايش به کمک طلبيد. پس از چهار سال پژوهش و تحقیق تکزاکو در گزارشی به الاکيجا اعلام نمود که او روی يک ميليارد بشکه نفت نشسته است.

متاسفانه همه چيز به آسانی پيش نرفت. در سال 2000، کمی بعد از کشف يک ميليارد بشکه نفت، حکومت نيجريه امتياز اکتشاف و استخراج زمينهای الاکيجا را لغو نمود و در آغاز خواهان 50 درصد از امتياز او شد، اما در عمل 90 درصد آن را به خود اختصاص داد. الاکيجا عليه اين اقدام و نقض قرارداد توسط قوه مجريه به دادگاه شکايت برد و بعد از 12 سال دادگاه عالی نيجريه به نفع الاکيجا رأی داد. با اين رأی در اوايل سال جاری سهام فلورانشو الاکيجا از 10 درصد به 60 درصد افزايش يافت. اين مسئله سبب شد که بی درنگ ثروت او به ميلياردها دلار افزايش يابد و او عنوان ثروتمندترين زن سياه پوست دنيا را از آن خود نمايد.

امروزه شرکت نفتی فامفا توسط پسران و شوهرش، مادوپ الاکيجا، اداره می گردد و فلورانشو وقت خود را به استفاده از ثروتش و خريد کردن می گذراند. او به تازگی ملکی در هايد پارک لندن به مبلغ 100 ميليون دلار و هم چنين یک "بمباردير گلوبال اکسپرس 6 هزار، که يک هواپيمای جت تجاری فوق دوربرد سريع می باشد، را به مبلغ 45 ميليون دلار خريداری نموده است.

الاکيجا هم چنين يک موسسه ی خيريه به نام "رز شرون" تاسيس کرده که کودکان یتيم، زنان بيوه و مردم نيازمند را در سراسر دنيا تحت پوشش قرار می دهد.

توضيح:
تيتر اصلی " فلورانشو الاکيجا جايگزين اپرا به عنوان ثروتمندترين زن سياه پوست" می باشد.

Monday, March 4, 2013

مرگ یک زن و افول ستاره ی بخت سريع ترين دونده بدون پای جهان

Oscar



نويسنده: زارا مجيدپور, ١٤ اسفند ١٣٩١


شهرزادنیوز:زنگ موبايل سکوت خانه را در هم می شکند. ياکو، بدون احوالپرسی، می گويد: "می دونی اسکار دوست دخترشو کشته!" بلافاصله فکرم به سه اسکاری که می شناسم خيز بر می دارد. سکوتم ياکو را به کمک می خواند. "اسکار پيستوريوس رو ميگم."

با صدای بلند می خندم. "شوخيت گرفته ياکو؟" صدای جدی ياکو مرا با شتاب به سوی کامپيوترم می کشاند. خبر کشته شدن ريوا استين کمپ و متهم به قتل بودن دوست پسرش، اسکار پيستوريوس، به سرعت در سرتيتر وبسايت های خبری داخل و خارج آفريقای جنوبی می گردد.

لحظاتی بعد از قطع تلفن در حالی که روبروی کامپيوتر نشسته ام، به عکس های يادگاریم با اسکار نگاه می کنم و خاطرات ديدارهايم با او را مرور می کنم.

Oscar-and-Natalie

ديدار با اسکار پيستوريوس، سريعترين مرد بدون پای جهان
اسکار پيستوريوس و ناتالی دوتوآ، قهرمان شناگرمعلول جهان، را برای اولين بار در سفارت آفريقای جنوبی در شهر
پکن، پايتخت چين، ملاقات نمودم و اسکار را بار دوم در يک مهمانی کوچک در همان شهر. در آن مهمانی "سريعترين دونده بدون پای جهان" مدال های طلا و هم چنين پای مصنوعی معروف به "چيتا"يش را با خود به همراه آورده بود. در مدتی که اسکار برای جمع سخن می گفت و سئوالات آنان را پاسخ می داد، چيتای معروف دست به دست می گشت.

ناتالی دوتوآ پيشتر درخواستم را برای انجام مصاحبه پذيرفته بود و مهمانی فرصت مناسبی بود برای گپی کوتاه با اسکار و پيشنهاد يک مصاحبه که بلافاصله پذيرفت. چندی بعد مصاحبه با ناتالی صورت گرفت، اما متاسفانه به دليل تراکم کاری فرصت گفتگو با اسکار پيستوريوس پيش نيامد.

در دو ديدارم اراده، پشتکار، شوخ طبعی، صميميت و البته فروتنی قهرمان ملی آفريقای جنوبی چنان مرا تحت تاثير قرار داد که پسر خردسال چينی که ماهها بود دل در گرويش سپرده بودم و ديدارش مشتاقانه مرا هفته ای دوبار به يتيمخانه ای در شهر پکن می کشاند، را "اسکار" ناميدم. سياست تک فرزندی در چين از يک سو و پای معلول اسکار کوچک از سوی ديگر، سبب شد که والدينش او را رها نمايند و پسرک چند ساعت پس از تولدش به يتيم خانه ای سپرده شد. چندی بعد اسکار کوچک توسط خانواده ای آمريکايی به فرزند خواندگی پذيرفته شد.

Oscar-and-Natalie-3

قتل يا تصادف
در ابتدای اين ماجرا، نويسنده ی يکی از روزنامه های "آفريکانس"، زبان آفريقای جنوبی، در نوشته ای به اس ام اس دريافتی ريوا از طرف يکی از بازيکنان صاحب نام آن کشور اشاره نمود که گويا دريافت آن ديگ حسادت اسکار را به جوش آورده و اين آغازی می گردد برای جدل لفظی بين آن دو که در نهايت به قتل زن جوان ختم می گردد.

اما بنا به گفته ی پيستوريوس، باز بودن در بالکن خانه سبب می شود که او بپندارد دزدی به خانه اش وارد شده است. از همين روی از زير تختخواب اسلحه اش را خارج نموده و با تصور این که دزد در دستشويی مخفی شده، به سمت او شليک نموده است. اين گفته سئوالات بسياری را به وجود می آورد. مثلا با توجه به اين که اسلحه در زير تختخواب، قسمتی که ريوا روی آن خوابيده بود، قرار داشته، چرا هنگام برداشتن اسلحه متوجه عدم حضور او نشده است؟

چنان چه دادگاه پيستوريوس به اين نتيجه برسد که قتل ريوا استين کمپ نه از روی عمد بلکه تصادفی بوده، اين موضوع رهايی پيستوريوس از اين پرونده را به دنبال نخواهد داشت.

بر اساس قوانين آفريقای جنوبی، فرد مسلح نه تنها نمی تواند به سوی شخصی ناديده شليک نمايد، بلکه خطر جانی آنی می بايست شخص مسلح را تهديد نمايد که در اين صورت اجازه شليک به او داده شود. از همين روی چنانچه بيگناهی اسکار پيستوريوس در قتل ريوا ثابت شود در قسمتی که شخص ناديده ای را به ضرب گلوله از پای درآورده گناهکار تشخيص داده خواهد شد.

در جريان دادگاه سئوالات بسياری می بايست پاسخ داده شوند، از همين روی عجيب نخواهد بود که مسير پرونده قتل ريوا استين کمپ طولانی گردد. ريوا اگر چه شهرتی جهانی چون دوست پسرش نداشت، اما در داخل آفريقای جنوبی مانکن صاحب نامی بود. مانکنی زيبا، جوان و باهوش. کسی که می توانست زندگی طولانی همراه با موفقيت های بسيار را پيش رو داشته باشد.

بی گمان اسکار پيستوريوس نه تنها قهرمان ملی آفريقای جنوبی، بلکه الگوی صدها نفر در جهان بود و چنانچه گفته ی دادستان پرونده که تمامی شواهد عليه اسکار پيستوريوس است به اثبات برسد، قتل ريوا استين کمپ پايانی خواهد بود برای ستاره ای در اوج به نام اسکار پيستوريوس. بعد از متهم به قتل شدن پيستوريوس، کمپانی های بزرگ حامی او چون "نايک" نه تنها از صحنه خارج شدند و پوسترهای بزرگ تبلغاتی او را پايين کشيدند، بلکه قردادهای خود را با او يک جانبه لغو نمودند.