All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Saturday, April 9, 2011

يتيم خانه ای در پکن و فرزندخواندگی کودکان چين


.

نويسنده: زارا مجیدپور
.

٢٠ فروردین ١٣٩٠

شهرزادنیوز: ندانستن زبان مادری کودکان، اولين مشکل پيش رويم در ارتباط با کودکان در يتيم خانه ای در پکن بود. کلاس های زبان چينی به کندی پيش می رفت و جوابگوی نياز فوری ام نبود، بنابراين از "شيئو می اِی" کمک طلبيدم.

اين مشکلی بود که در گذشته در مکانی مشابه در"سوتو"ی ژوهانسبورگ، بزرگترين شهرک سياه پوست نشين در آفريقای جنوبی، نيز با آن روبرو بودم. روزهای اول ورودم به يتيم خانه ی سوتو روزهای راحتی نبود به خصوص که برای رفتن به آن جا زمان نسبتا طولانی را صرف رفت و آمد می کردم، دريغ از يک گفتگوی ساده با کودکی.

کودکان همگی زير شش سال قرار داشتند و هيچ کدام به زبان انگليسی آشنايی نداشتند، مربيان آموزش نديده و داوطلب نيز همگی به زبان "زولو"- يکی از نه زبان سياه پوستان آفريقای جنوبی- با کودکان سخن می گفتند. برای حل مشکل، دست به دامان "سلينا" ی خدمتکار شدم و از او خواستم که به من اندکی زبان مادريش، زولو، را بياموزد به خصوص جملاتی که برای ارتباط با کودکان نيازمند بودم. سلينا با لبخندی بر لب و برقی در چشمهايش بلافاصله درخواستم را پذيرفت.

پيش از ورودم به يتيم خانه، ناآگاهانه بر اين گمان بودم که می توان هر چند اندک به کودکان سياه پوست بی سرپرست کمک نمايم، اما تنها چند هفته بعد بود که دريافتم سخت در اشتباهم. اين کودکان بودند که مرا بی هيچ شرطی به جمع بی آلايش خود پذيرفتند و چون معلمانی کوچک به من نکته ها آموختند.

اندام کوچک و نحيف چندين نفر از آنان به ويروس اچ آی وی- ايدز آلوده بود، ميراثی شوم از سوی والدينشان. با آن که نسبت به بيماری اچ آی وی - ايدز و راههای بسيار محدود انتقال آن آگاه بودم اما همواره از تماس با افراد مبتلا واهمه داشتم.

در جمع آن کودکان سياه پوست بود که دريافتم می توان بی هيچ ترس و دلشوره ای کودکان مبتلا به اچ آی وی- ايدز را در آغوش کشيد، آنان را نوازش نمود و بر گونه های زيبايشان بوسه زد. کودکانی که با دريافت مثقالی محبت، خرواری از آن را نثارم می کردند.

يتيم خانه ای در پکن


در هفته های نخستين ورودم به پکن، يتيم خانه ای می جستم که دوست نو يافته ای به نام "آنا" به کمکم شتافت. او مرا به مدير يتيم خانه ای که خود چند ماهی بود به آنجا رفت و آمد داشت معرفی نمود و قرار بر آن شد که در برنامه ی هفتگی آنان چهار ساعت از دو روز هفته به من اختصاص يابد.


روز اول با آنا همراه شدم، او قبل از آن که به ساختمان اصلی وارد شويم ساختمان روبرو را نشانم می دهد و می گويد: "اين ساختمون شماره يکه که از نوزادهای چند روزه تا بچه های دوساله در اونجا نگهداری ميشن. بچه های بين دو تا شش سال هم تو ساختمون شماره دو نگهداری ميشن. اغلب داوطلب ها معمولا به ساختمون شماره دو ميان." و سپس می افزايد: " بچه های که به جای يتيم خونه های دولتی گذرشون به اينجا می افته واقعا بچه های خوش شانسی هستند."

چند ماه بعد زمانی که به يکی از يتيم خانه های دولتی وارد شدم به درستی گفته ی آن روز آنا پی بردم. در مکان دولتی چندين ساختمان جداگانه قرار داشت که هر ساختمانی متعلق به يک گروه سنی خاصی بود. بر اساس درخواستم به قسمت مهد کودک راهنمايی شدم که کودکان يک تا شش سال در آنجا نگهداری می شدند. اگر چه سالن مهد بزرگ بود اما ديوارهايش کثيف و کف آن برهنه بود.

در دو گوشه ی سالن چند اسباب بازی ديده می شد که نسبت به تعداد کودکان حاضر در آنجا چندان به چشم نمی آمد. روزهای زمستان سالن سرد و روزهای تابستان گرم و آزار دهنده بود. روزهای تابستان دست و پا و صورت کودکان پر از جای نيش پشه ها بود، دو سه باری هم در سالن مهد کودک، پايم به ادرار کودکان آلوده شد. علاوه بر دو مربی نه چندان آموزش ديده، دو دختر حدود دوازده ساله که خود در ساختمان ديگر اقامت داشتند از کودکان نگهداری می کردند.

در مقايسه با يتيم خانه دولتی، يتيم خانه غير دولتی، بيشتر به يک مهدکودک خوب شباهت داشت ،محلی که پنج سال پيش به همت دو زن غير چينی تاسيس شده بود. در گوشه ای از سالن پيانو کوچکی قرار داشت، ديوارها رنگ کرده و با حروف الفبای انگليسی، چندين عکس از حيوانات، نقاشی کودکان و عکس های آنان تزيين شده بود. موکتی کف سالن را می پوشاند و کمدی پر از اسباب بازی در گوشه ای ديگر خودنمايی می کرد.

آن مکان تنها به کودکان دارای مشکلات جسمی اختصاص داشت و من در نگاه اول به جز سه کودک بقيه را سالم يافتم. از آنا در اين باره سوال می نمايم و او پاسخم می دهد که هر يک از کودکان از يک يا چند مشکل جسمی رنج می برند. او اطاقی را نشان می دهد که پرونده های کودکان در آن نگهداری می شود و پيشنهاد می کند که قبل از آشنايی پرونده های آنان را مطالعه نمايم. تنها شش پرونده را در آن اتاق می يابم، گويا پرونده های ديگر در ساختمان شماره يک قرار داشت. با کنجکاوی سرگرم خواندن آنها می شوم.

در شبی تابستانی "شيئو يُون"، نوزاد دختری که تنها چند روز از تولدش می گذشت، را قنداق پيچ در سبدی در کنار در اداره ی پليسی می يابند. در داخل سبد علاوه بر نوزاد، مبلغ سيصد يوان- حدود چهل و پنج دلار- قرار داده شده بود. علت رها کردن نوزاد، شش انگشتی بودن دستانش و اندکی کوتاهی يکی از پاهايش بود.

صفحاتی از پرونده به جراحی های موفق دخترک و جدا کردن دو انگشت اضافی و ظاهر طبيعی دستانش اختصاص داشت. در حالی که به عکسهای شيئو يون زيبا و خندان که با نگاهی شيطنت آميز به دوربين نگاه می کند می نگرم با خود می انديشم که داستان دخترک به افسانه ها شبيه است تا به واقعيت، اما حضورش در يتيم خانه از واقعی بودن او حکايت می کند، واقعيتی تلخ و سخت گزنده.

چند کودک به در بسته می کوبند، از جايم بر می خيزم و در را باز می کنم، اما همگی با خنده و سر و صدا فرار می کنند. دوباره در را می بندم و مشغول خواندن پرونده ی ديگری می شوم. "لونگ" پسرک سه ساله ای است که از مشکل استخوانی در رنج است. والدين او از راه گدايی و به نمايش گذاشتن مشکلات جسمی فرزندشان امرار معاش می کردند و شبها نيز زير پل ها به سر می بردند.

لونگ از والدينش جدا شده و به يتيم خانه فرستاده می شود. بعد ها لونگ را پر سر و صدا ترين و شادترين پسر يتيم خانه يافتم که شادی در وجودش و لبخند هميشگی بر لبهايش او را از ديگر کودکان متمايز می ساخت. با خاتمه يافتن خواندن پرونده ها، به سالن وارد می شوم در حالی که احساس می کنم شش کودک حاضر در ميان ديگر کودکان را چندی است می شناسم.

آنا دخترک محبوب خود را در آغوش گرفته و می گويد: "اين دختر پنج سالشه و ناشنواست و به خاطر گرون بودن هزينه گفتار درمانی قادر به سخن گفتن نيست. اگر من و شوهرم ده پانزده سال جوونتر بوديم اين دختر رو به فرزند خوندگی می گرفتيم اما حالا ما جای پدر بزرگ و مادر بزرگ اونيم." دخترک در حالی که با گردنبند آنا بازی می کند بوسه ای از او دريافت می کند.

فرزند خواندگی کودکان چينی

دو هفته بعد با هماهنگی قبلی به ساختمان شماره يک وارد می شوم و با پزشکی که هر از چندی به کودکان يتيم خانه سرکشی می کند آشنا می شوم. او مرا به طبقه دوم ساختمان راهنمايی می کند و به دو نوزاد چند روزه ای که در تخت خوابشان آرميده اند اشاره می کند.

هنگامی که تور تخت را کنار می زنم اولين چيزی که به چشم می خورد شکاف لب و کام هر دو کودک است، شکافی که از آن با عنوان "لب شکری" نام برده می شود. پزشک می گويد:"اين بچه ها با دو تا عمل جراحی صورتشون به صورت طبيعی در می آد، اما والدين اين بچه ها که در روستاها و شهرهای دور افتاده زندگی می کنن يا اين رو نمی دونن و يا به دليل فقر خانواده قادر به تامين هزينه عمل نيستن. اونا می تونن تنها يه بچه داشته باشن و ترجيح می دن که يه بچه سالم داشته باشند."


به طبقه اول باز می گرديم، پزشک سه کودک را نشان می دهد و می گويد:"اينا هم وقتی اينجا اومدن مثل اون دو تا نوزاد لب شکری بودند، اما حالا فقط يه خط نازک و کوچيک رو لب بالايشون وجود داره." از پزشک درباره پرداخت کنندگان هزينه عمل ها سوال می کنم و او پاسخ می دهد: "همه ی هزينه يتيم خونه اعم از کرايه ساختمانها تا جراحيها توسط مردم خير، چند شرکت و کارخانه و حتی چند سفارتخونه ی خارجی تامين ميشه. برخی از اين جراحی ها در پکن و برخی از جراحی های مهمتر در کشور سنگاپور انجام می گيره."

.بر روی ديوار سالنی که جشن شش سالگی تاسيس يتيم خانه در آن برگزار می شود، عکس های ده کودک که در طول پنج سال گذشته به فرزند خواندگی پذيرفته شده اند به همراه نامه هایی از سوی والدينشان به چشم می خورد. نام کودکان به اسامی انگليسی تغيير کرده بود، آنها همگی در ايالتهای مختلف آمريکا به سر می برند.

شرکت کنندگان در جشن به جز مربيان، همگی غير چينی بودند، حضور چند فرد خارجی با فرزندان چينی تبارشان در آن جمع به راستی مايه خوشحالی بود. موسس يتيم خانه در حالی که از شادی اشک می ريزد، می گويد: "امسال سال خوبی برای ما بود.

در طول امسال، ده بچه صاحب خانواده شدن و به زودی به خانواده های جديدشون ملحق ميشن." او سپس ليستی را از جيب لباسش بيرون می آورد و نام ده کودک را قرائت می کند. شيئو يون، لونگ و دخترک محبوب آنا جزو آن ليست بودند


.

Wednesday, April 6, 2011

نوه مهاتما گاندی از نلسون مندلا و پدر بزرگ خود می گوید




مصاحبه زارا مجيدپور با اِلا گاندی



١٥ فروردین ١٣٩٠

شهرزاد نیوز: اِلا گاندی در سال 1940 در استان کووازولو – ناتال آفريقای جنوبی به دنيا آمد، هفت سال بعد از تولد او هند به رهبری پدر بزرگش، مهاتما گاندی، استقلال خود را کسب نمود. پدرش، مانيلا، سردبير روزنامه گجراتی- انگليسی بود و مادرش بنيانگذار مدرسه غير نژادپرستی در "خانه گاندی" در رژيم آپارتايد.

از بخت بلند، اِلا در خانواده ای چشم به دنيا گشود که بر اين باور بود که زنان می بايست آزادانه حرف خود را بزنند. از همين رو او توانست اولين زن هندی تبار از نسل خود باشد که آن چه را می پسنديد و به آن باور داشت از راه تحصيل و انتشار نظراتش در باره برابری زن و مرد در سراسر جامعه دنبال نمايد.

اِلا به عنوان يکی از معروفترين فعالان زن رنگين پوست در آفريقای جنوبی مورد احترام است. در اوت سال 2006 وی سخنران اصلی در مجمع زنان در کيوتو ژاپن بود. او در آنجا خود را اينگونه توصيف نمود: "من به عنوان يک فعال اجتماعی، سياسی و مذهبی به اينجا آمده ام؛ اما پیش از همه اينها، من يک زن هستم." اِلا با تبليغ خستگی ناپذير منع خشونت عليه زنان، پا در جا پای پدر بزرگش گذاشته است.

او علاقه ای به يادگيری زبان آفريکانس- زبان سفيد پوستان هلندی تبار و زبان رسمی در دوران رژيم آپارتايد- نداشت و به همين دليل رشته ی تحصيلي اش حقوق را رها نموده به علوم اجتماعی روی آورد که سال ها در آن به فعاليت مشغول بود. او حدود هشت سال و نيم در حبس خانگی به سر برد. پس از انتقال قدرت به حکومت دمکراتيک در سال 1994 به پارلمان راه يافت و از سال 1994 تا 2004 در پارلمان- به عنوان عضوی فعال- خدمت نمود.
.
سرمشق و الگوی شما "آلبرت لوتولی"،"نلسون مندلا" و "والتر سی سولو" بوده اند که همگی در مبارزه مسلحانه درگير بودند. از سوی ديگر، الهام بخش شما پدربزرگتان مهاتما گاندی بود که معتقد به مبارزه غير خشونت آميز بود. چگونه از اين فلسفه های کاملا متضاد الهام گرفتيد؟

خود مهاتما گاندی با افرادی چون "شوبهاس چاندرا بوس" و "جايپراکاش نارايان" همکاری می کرد که هر دوی آنها از راه های متفاوت در مبارزه مسلحانه برای استقلال هند فعاليت می کردند. اولی در ارتش هند و دومی در جنبش زير زمينی که به فعاليت های خرابکارانه مشغول بود. عامل مشترک اين دو ميهن پرستی و عشق به انسان بود.

اين يکی از عوامل مشترک ما در چهار رکن مبارزه در آفريقای جنوبی بود؛ يعنی مبارزه دمکراتيک مردمی در کشور همراه با اصل عدم خشونت. جنبش زير زمينی، يعنی ارتش آزادی بخش معتقد به راهکارهای خشونت آميز و جنبش ضد آپارتايد که به روش غير خشونت آميز باور داشت.

ماندلا، سی سولو و لوتولی با صدای رسا از جنبش همراه با عدم خشونت حمايت کرده و اعلام نمودند که تنها زمانی به راه حل های جايگزين روی خواهند آورد که حکومت آشتی ناپذير گردد و جنبش را ممنوع و محدود نمايد.

به عنوان نوه مهاتما گاندی و دوست نلسون مندلا، تفاوت آن دو را در مبارزه در چه می بينيد؟


انگيزه هر دوی آنها عشق به آزادی و حرمت انسان بود. و در راه رسيدن به اين مقصد خستگی ناپذير و جان بر کف تلاش نمودند تا به هدف خود دست يابند. تفاوت شيوه های اين دو نفر تفاوت عمده ای نيست. گاندی، به عنوان رهبر معنوی و رهبر سياسی مطرح است و نلسون مندلا، به عنوان رهبر سياسی با اعتقادات اخلاقی قوی. از همين روی، جنبش های آنها با اين تفاوت متمايز می شود.

شما از سال 1994 تا 2004 به عنوان عضوی از حزب حاکم کنگره ملی آفريقا -اِی اِن سی- در پارلمان بوديد. چرا قبل از به پايان رسيدن دوره دوم نمايندگی استعفا داديد؟

استعفای من قبل از اتمام دوره دوم چند دليل داشت: - من به حوزه انتخابيه خود اعلام کرده بودم که تمايل ندارم برای دوره ديگر نماينده شوم، اما آنها به انجام اين کار اصرار داشتند. يک توافق ضمنی وجود داشت که من قبل از اتمام دوره استعفا بدهم و دليلش آن بود که احساس می کردم ديگر افراد در حوزه انتخابيه نيز بايد در فعاليت پارلمانی تجربه کسب نمايند.

- فکر می کردم که در بيرون از پارلمان برای کشورم و در سطح بين المللی بيشتر می توانم فعاليت نمايم.

- احساس می کردم که پنج سال دوم نمايندگی در پارلمان، سال های خدمت است و برای اين که ارائه خدمت کارآمد و رضايت بخش باشد می بايست جامعه را هم نسبت به نقش خود و هم چنين نقش دولت آگاه کرد. اين کار در خارج از پارلمان و به عنوان يک فعال سازمان های غير دولتی -اِن جی او- به صورتی اثر گذارتر می توانست انجام شود.


شما گفتيد که "چون يک سياه بينديش نه چون يک هندی تبار" الهام بخش شما در مبارزه بود. در دوران رژيم آپارتايد چه فرقی بين يک سياه پوست آفريقايی و يک هندی تبار بود؟

ويژگی منحصر به فرد رژیم آپارتايد این بود که با تقسيم کردن جوامع و قوميت ها به حيات خود ادامه می داد. هر گروه به حفظ هويت خود تشويق می شد نه به يک هويت ملی آفريقای جنوبی. روشن است که اموری چون ورزش و مانند آن مخصوص سفيدپوستان بود و سياهان اجازه رقابت در ورزش آن هم در سطح بين المللی و يا نمايندگی کردن کشور خود را نداشتند.

در واقع اهالی آفريقای جنوبی به مردم سفيدپوست خلاصه می گشت و بقيه ما با هويت قومی خودمان شناسايی می شديم، بعضی به زبان زولو بعضی به زبان کوزآ و برخی به زبان سوتو صحبت می کنند و غيره. ما به عنوان مردم ستمديده تصميم گرفتيم از اين قوميت خارج شده و به عنوان مردم تحت ستم آفريقای جنوبی زير پرچم آگاهی سياهان متحد شويم. اما اين برای من هدف نبود. من خود را اهل آفريقای جنوبی می دانم و می ديدم که اولين گام می بايست اتحاد سياهان ستمديده و سپس اتحاد اهالی آفريقای جنوبی باشد.

شما با نلسون مندلا قبل از آزادی اش از زندان ملاقات کرديد. فکر می کنيد بعد از گذشت شانزده سال از انتقال قدرت – از سفيدها به سياه ها- به اهداف خود دست يافته ايد؟


به هيچ وجه. بايد به اين نگاه کرد که هدف ما چه بود، اهداف ما تا حدود زيادی در منشور آزادی تعريف شده بود. در ده بند آن منشور، به طور کلی خواسته های اهالی آفريقای جنوبی بيان شده است. نژاد پرستی که همواره در کشور چهره نشان می دهد، به هيچ وجه خواست ما نبود.

در حال حاضر فاصله بين فقير و غنی افزايش يافته است و عدم دسترسی به امکانات اوليه چون تحصيلات، بهداشت و ديگر نيازهای زندگی نشان می دهد که ما هنوز به اهداف خود دست نيافته ايم. اما سئوال اينجاست که کدام کشور است که همه مشکلات گذشته اش را يک شبه حل نموده بدون آن که متوسل به خودکامگی و خشونت شده باشد.


ايالات متحده آمريکا و بخش های بزرگی از اروپا هنوز با همین مشکلات ما دست و پنجه نرم می کنند. از اين رو اگر دست در دست هم بدهيم و بايکديگر همکاری نمائيم، شايد بتوانيم راه حل را آسانتر پيدا کنیم؛ چرا که مشکلات اين کشور با توسعه طلبی غرب آغاز شده است.

به عنوان يک فعال سياسی، فکر می کنيد که رهبران حزب حاکم کنگره ملی آفريقا به آرمان های بنيانگذاران آن وفادارند؟

به نظرمن بسياری از رهبران حزب کنگره ملی آفريقا از نظر از خود گذشتگی، تعهد، سخت کوشی و با وجدان بودن از بهترين رهبران دنيا هستند. اما افرادی هم هستند که با انگيزه شخصی وارد اين ميدان شده اند و مثل همتايانشان در ديگر کشورها، مانع توسعه کشور می شوند.

اما خبر خوبی می توانم به شما بدهم و آن اين است که در حکومت ما برخلاف حکومت های کشورهای ديگر، لازم نيست که سی سال زمان طول بکشد تا اين افراد و شيوه هايشان افشا شوند.

اهداف شما از انتشار ماهنامه "ساتياگراها" که به تازگی آن را شروع کرده ايد چيست؟


"ساتياگراها" ارزش های نيکو، اطلاع رسانی، آگاهی و آموزش را تبليغ می کند. اين نشريه ضد خشونت گرايی است و واقعيت ها را بيان می کند و به جامعه در تفسير آنچه اتفاق می افتد، کمک می کند.

بهترين خاطره ی دوران کودکی که از پدر بزرگتان مهاتما گاندی به ياد داريد، کدام است؟

وقتی او ترور شد من هفت ساله بودم. او برای من يک پدر بزرگ دوست داشتنی بود. او عاشق بچه ها بود. من بعضی از لحظه های واقعا شاد زندگيم را با او گذرانده ام. بعضی وقت ها با هم سر يک سفره غذا می خورديم، گاهی با هم بازی می کرديم و گاهی نيز سعی می کرديم ريسندگی ياد بگيريم.

ذهن پرسشگر من بعضی از مسائل مهم در زندگی او همچون ساده زيستی و زندگی در جمع را متوجه می شد يا انظباط او وقتی که سکوت و قناعت را رعايت می کرد؛ اما من در آن سن نمی توانستم ديپلماسی، فعاليت سياسی و يا فعاليت های اجتماعی او را درک نمايم


.

Monday, April 4, 2011

Ela Gandhi, on Nelson Mandela and her grandfather

Ela Gandhi

.

An interview with Ela Gandhi by Zara Majidpour


Ela Gandhi was born in 1940 in Kwazulu Natal, South Africa and seven years later India became independent under the leadership of her grandfather Mahatma Gandhi. Her father Manila was the editor of Gujarati-English newspaper and her mother started a non-racial school at Gandhi’s house during the apartheid regime.

.Ela was fortunate to be born into a family that believed that women should have a voice thereby enabling her as an Indian woman of her generation to pursue issues close to her heart by gaining an education and spreading her views on equality throughout the community.

.In South Africa, Ela is revered as one of the most famous female activists of colour. In August 2006, she was the key note speaker at the Women’s Assembly in Kyoto, Japan and she described herself as follows:” I come here as a social, political and religious activist, but above all I am a woman.”


Ela has tirelessly followed in her grandfather’s footsteps by promoting non-violence against women. Ela was not interested in learning Afrikaans which is why she gave up law and subsequently studied social science which she practised for many years.

She was under house arrest for about eight and a half years. After the transfer of power to the democratic government in 1994, she served as a member of parliament from 1994 to 2004.

.Your role models were Albert Luthuli, Nelson Mandela and Walter Sisulu who were all involved in the armed struggle. On the other hand you were inspired by your grandfather Mahatma Gandhi who believed in non violent resistance. How did you get inspired by these completely opposing philosophies?

Gandhi himself worked with Shubhas Chandra Bose and Jayprakash Narayan both were in different ways part of the armed struggle in India, in the army out of the country in the case of the former and in the underground movement engaging in sabotage activity in the case of the latter.

The common factor was patriotism and love of human beings cherishing a passion for human dignity. This then is a common factor in our four pillars of the South African struggle, viz. the mass democratic struggle in the country wedded to the principles of nonviolence. The underground movement, the liberation army which opted for solutions that were not nonviolent and the anti apartheid movement which was nonviolent. Mandela, Sisulu and Luthuli have been vociferous about their support for the nonviolent movement and have said that they only opted for an alternative after the state became intransigent and banned and gagged the movement.

As Gandhi’s granddaughter and Nelson Mandela’s friend, what were the differences between them in freedom struggle?

Both were driven by a passion for liberation and human dignity and towards this end worked tirelessly and selflessly to attain their goals. The difference is not a huge one. Gandhi stands out as a spiritual leader as well as a political leader; Nelson Mandela stands out as a political leader with a strong moral conviction. Their movements were therefore characterized by this difference.


You were an ANC Member of Parliament from 1994 to 2004. Why did you resign before completing your second term?


There were several reasons that led me to resign before the end of my term. 1. I had indicated to my constituency that I was not keen to stand for another term but they wanted me to stand and there was a tacit agreement that I would not complete the term.


This was because I felt that other people in the constituency should gain experience in parliamentary work.

2. I felt that I could do much more work for my country and internationally outside parliament.


3. I felt that the second five years were about delivery and for delivery of services to be efficient and satisfactory there was need to raise community consciousness both of their own role and the government’s role. This could be done more effectively outside parliament as an NGO worker.

You said thinking black, not Indian inspired you. What were the differences between being an African or Indian during the Apartheid regime?


In South Africa the unique feature of apartheid was that it thrived on dividing the communities and the ethnic groups. Each group was encouraged to develop its own ethnic identity and not a national South African identity.


Obviously because things like sports and so on were only for whites and black people were not allowed to compete in international sports or represent their country. So effectively South Africans were the white people of South Africa and the rest of us were identified by our ethnic identity therefore people speak of Zulu and Xhosa and Sotho etc.


We as the oppressed decided to move away from this ethnicity and unite as oppressed people of South Africa under the black consciousness banner. But this did not for me mean an end in itself. I considered myself a South African, and saw that the first step was to unite as black oppressed and then as South Africans.


You met Nelson Mandela before his release from prison. Do you think you have reached your goals after 16 years of transfer of power?


Not at all. We need to look at what was our goal and to a large part our goals were defined in the freedom charter. The ten clauses spell out generally what South Africans had dreamt of.

The racism that continually emerges is not what we visualized, the gap between the rich and poor which has grown, and the continued lack of access to basic facilities such as education, health care and other requirements of life, are all indicators that we have not reached there yet.

But then which country has been able to surpass problems of the past over night without being totalitarian and ruthless. United States and large parts of Europe still have the same problems we have so perhaps the solution can be more easily found if we join hands as the problem in the country started with the expansionist policies of the West.


Do you think, as a political activist, the current ANC leaders are faithful to the founder’s ideals?


I think that by far many of the ANC’s leaders would rank among the best leaders of the world, selfless, committed hard working and conscientious. But there are elements who are driven by self motivation like those of their counterparts in other countries and are hampering the development of the country.


The good news is that it does not take the ANC government to surface these people and these practices 30 years as does in other countries.


What are your objectives with Satyagraha, the monthly newspaper you started publishing recently?

Satyagraha promotes good values, information and awareness together with education. It is non-confrontational, it states the facts and it helps community interpret what is happening.


What is the best childhood’s memory you have of your grandfather, Mahatma Gandhi?


I was 7 years old when he was assassinated. But to me he was a loving and doting grandfather. I enjoyed some really cherished moments with him, sometimes sharing his meal. Sometimes playing and sometimes trying to learn to spin.


But also my enquiring mind picked up some of the key issues in his life such as his simplicity, his communal living. His discipline when he observed silence and his frugal diet. At that age I was unable to comprehend his diplomacy and political work or his work in the community.


..

This interview was translated into Persian (Farsi) and published in Shahrzadnewswebsite

.