All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Tuesday, November 10, 2009

خليج اژدها

روستای شناور در هالونگ بی




سفرنامه زارا مجیدپور به ویتنام- ۴


١٩ آبان ١٣٨٨

شهرزادنیوز: با مينی بوسی هانوی را به سمت خليج اژدها يا "هالونگ بی" ترک می کنيم. مسير سه ساعت و نيمه با توقف های ساعت به ساعت راننده طولانی تر به نظر می رسد. در هر توقفی راهنما اعلام می کند که می توانيم از بازارچه ها ديدن يا درستر "خريد" نماییم. اگر چه تمام بازارچه‌های سر راه شبيه به هم بودند، اما حضور زنان و دختران هنرمند ويتنامی حال و هوای خاصی به هر یک از آنها بخشيده بود. زنان و دخترانی که با استفاده از نخهای ابريشمی، روزها و ساعتها بر پارچه ها سوزن می زدند تا بر آنها نقشهای زيبايی بيافرينند


به شهر هالونگ می رسيم؛ شهری که در گذری سريع، زيبا به نظر نمی رسد. مينی بوس در اسکله متوقف می شود و ما بعد از توقفی کوتاه، سوار بر قايق موتوری به سمت کشتی ای که در خليج لنگر انداخته حرکت می کنيم.
در کشتی راهنما به هريک از ما کليد اتاقی را می دهد؛ اتاقی شامل تخت و رختخوابی تميز و مرتب و تلویزيونی که تصويرش واضح نيست. در هر اتاق حمام و دستشويی نیز تعبيه شده است. بعد از صرف انواع و اقسام غذاهای دريايی در رستوران کشتی به سمت عرشه حرکت می کنم. هر چه کشتی به داخل خليج تونکين پيش می رفت، بر زيبايی طبيعت اطرافمان افزوده می شد و شايد به همین خاطر يونسکو خليج اژدها را به عنوان ميراث بشريت اعلام نموده است



روستای شناور، يکی ديگر از مکانهای ديدنی هالونگ بی است. در نزديکی روستا، کشتی متوقف می شود و ما با استفاده از قايق موتوری به يکی از خانه های شناور وارد می شويم. مشغول بر تن کردن جليقه ی نجات هستم که چشمم به دختر روستايی می افتد که مشغول خرد کردن صيفی جات است، دختر قسمتهای غيرقابل استفاده صيفی جات را پشت سر هم داخل آب می اندازد و با اين کار منظره ی ناخوشايندی را به وجود می آورد


راهنما دو غار نسبتا دور را با انگشت نشانمان می دهد. همه اعضای گروه به سمت غار بزرگ تر حرکت می کنند و من به سمت غار کوچک تر پارو می زنم. بی گمان کاياک سواری تجربه دلپذيری است، به خصوص در خليج تونکين. بر دهانه غار تاريخی نقش بسته است، تاريخی که به اواسط جنگ جهانی دوم باز می گردد

دهانه را پشت سر می گذارم و خود را در محاصره ی صخره ها می يابم، صخره هایی که سر به آسمان داشتند و پای بر آب. صدايی نبود، تنها سکوت بود و آرامش. آرامش بود و زيبايی و چشمهایی که شکارچی زيباييها بودند

روز دوم

کشتی در اسکله جزيره "کت بای" پهلو می گيرد. ابتدا به سمت غاری می رويم که به گفته ی راهنما دو هزار ساله است. چراغهای رنگين زيبايی غار را چند برابر کرده است. راهنما از اژدهایی سخن می گويد که روزگاری غار خانه اش بوده است. در سخنهای پر آب و تاب او مرز افسانه و واقعيت در هم و برهم می شود و گويا او باکی ندارد از برهم زدن اين مرز


طبق گفته ی راهنما، بيش از سه هزار جزيره در خليج اژدها وجود دارد، ساعتی بعد عازم يکی ديگر از اين جزاير می شويم که به جزيره ی ميمون ها مشهور است. به محض ورود به ساحل، چند ميمون کنجکاوانه به ما نگاه می کنند. راهنما از ما می خواهد که از هر گونه تماس با ميمونها اجتناب ورزيم و تأکید می کند که احتمال حمله ی آنان وجود دارد

در خانه های کوچکی که از درخت بامبو تهيه شده اسکان می گيريم. قرار است شب را در اين جزيره کوچک و زيبا به صبح رسانيم. آب و آفتاب تک تک ما را برای شنا به ساحل می کشاند، اما به محض ورود به آب، موج ها، سنگهای ریز و درشت را به پاهايمان می کوبد. سنگی بودن ساحل، چند نفر را به سمت نيمکت های ساحل باز می گرداند تا در آن جا حمام آفتاب گيرند اما بقيه بدون توجه به سنگی بودن ساحل، تن به آب گرم خليج می سپارند


در جزيره اين فرصت فراهم می شد که با "گِرِيگ و گِييل" به گفتگو بنشينم. زوج جوان انگليسی که به وسيله ی موتورسيکلت‌هايشان، سفر خود را از بريتانيا آغاز نموده و بعد از گذشت سه هفته به مغولستان وارد شدند. آنها در آن سفر که برای اهداف خيرخواهانه صورت گرفته بود، از هجده کشور عبور کردند

.
از گييل در مورد خوش‌ترين خاطراتش می پرسم و او می گويد که در گذارشان از يکی از شهرهای کوچک ترکيه، چند زن برقع پوش زمانی که او را با کت و شلوار چرمی و سوار بر موتورسيکلت مشاهده کردند، برايش آرزوی موفقيت کرده بودند. گييل انتظار نداشت که چنان پر مهر مورد تشويق زنان برقع پوش قرار گيرد


گييل و گريگ مسير بازگشت را پيش روی دارند اما نه از راه آمده. اين دو جوان عاشق سفر، هيچ عجله‌ای برای پايان گرفتن سفرشان نداشتند





Friday, October 30, 2009

من زشتم و نمی تونم شوهر پيدا کنم

لبخند از لبان ژان محو نمی شد

سفرنامه زارا مجیدپور به ویتنام – 3



٧ آبان ١٣٨٨
شهرزادنیوز: در جاده ی سراسر خاکی و سربالايی روستای "تا-ون" حرکت می کنيم. خانه ای که قرار است شب را در آن به سر بريم در انتهای دهکده قرار دارد. در بالکن خانه، صاحب خانه لبخند بر لب به ما خوشامد می گويد و از ما می خواهد که وارد شويم تا خانه را نشانمان دهد. در سالن بزرگ خانه، پانزده تخت خواب به چشم می خورد که با پرده های نازکی از يکديگر جدا شده اند. يک يخچال، يک کمد بزرگ و يک کمد کوچک که به جای زير تلویزيونی هم از آن استفاده می شود، تمام اثاثيه ی سالن را تشکيل می دهد. اتاق کناری، آشپرخانه است با اجاق هيزمی در وسط. بوی هيزم سوخته در سراسر خانه پيچيده است.

در بالکن دو ميز و چند صندلی چيده شده است. گرما و طولانی بودن مسير همگي مان را تشنه و خسته کرده است. در بالکن خانه ی روستايی با آن نمای زيبايش، شيشه های آبجو و قوطی های کوکا کولاست که پشت سر هم خالی می شدند

.
ژان گاه با اعضای گروه گپ می زد و گاه در آشپزخانه به زن صاحب خانه در تهيه ی غذا کمک می کرد. از او می‌خواهم که با يکديگر به گفتگو بنشينيم و او با همان لبخندی که از لبانش محو نمی شود، تقاضايم را می پذيرد. ژان علاوه بر زبان مادری – زبان قوم همونگ سياه- و ويتنامی، به خوبی انگليسی صحبت می کند. او با زبان‌های اسپانيايی و فرانسه نيز اندکی آشناست و بنا به گفته ی خودش، زبان‌های خارجی را در طول 5 سال گذشته از گردشگران آموخته است.


از او می پرسم: چی شد که شغل راهنمای تور رو انتخاب کردی و چند وقته اين کار رو انجام ميدی؟ پاسخ می‌دهد: "چهار سال پيش بابام مرد، از اون وقت به بعد وضع زندگی ما بدتر شد. من دو تا خواهر و دو تا برادر کوچکتر از خودم دارم. مادرم کار درست و حسابی نداره، اون تو شاليزارمون که خيلی کوچيکه کار می کنه، بعد از درو هم می‌شينه تو خونه و سوزن دوزی می کنه. پارسال که کلاس نهم بودم، مجبور شدم ترک تحصيل کنم، از اون وقت شروع کردم به کار کردن تا خرج خانوادمو دربيارم. اوايل من هم مثل خيلي های ديگه چيزهایی رو سوزن دوزی می کردم و به توریست ها می فروختم، تا سه ماه پيش که تونستم به عنوان راهنمای تور شروع به کار کنم."


از او درباره ی دستمزدش می پرسم و او مغرورانه جواب می دهد: "خانواده من خانواده ی فقيريه، ما خونمون خيلی کوچيکه و تلویزيون هم نداريم، اما دستمزد من برای خورد و خوراک خانوادم کافيه" و اضافه می کند: "بعضی وقتها از مادرم بدم می‌آد، اون تو خونه مي شينه و کار خونه نمی کنه. من هم بيرون کار می کنم و هم تو خونه. عصرها از سر کار که برمی گردم تازه کارم تو خونه شروع ميشه، هم لباس می شورم و هم غذا درست می کنم."


می پرسم: "در روستاهای اين منطقه دخترها خيلی زود ازدواج می کنند تو خيال ازدواج نداری؟" ژان بلند می خندد و می‌گويد: "تو روستاهای اين اطراف دخترای خوشگل زود شوهر می کنند، من زشتم و نمی تونم شوهر پيدا کنم. تو روستا، اگه دختری زود ازدواج نکنه مردم مي گن که حتما دختر خوبی نيست که کسی به خواستگاريش نمی ره، دوست دارم با يه مرد خوب ازدواج کنم. اون برام يه خونه بسازه و من تو اون خونه راحت زندگی کنم."


از او درباره ی بزرگترين آرزويش می پرسم و او جواب می دهد: "دوست دارم برم هانوی- پايتخت-؛ من تو روستا به دنيا آمدم و بزرگترين شهری که در تموم عمرم ديدم همين شهر ساپاست که اونم يه شهر خيلی کوچيکيه. يکی از دوستام دوبار رفته هانوی، می گفت که شهر هانوی خيلی بزرگه و مردم اونجا خوب و راحت زندگی می کنند."


صاحب‌خانه اعلام می کند که شام آماده است. روی ميز انواع و اقسام غذاهای محلی به چشم می خورد. همگی با اشتهای تمام شروع به خوردن می کنيم. بعد از پايان غذا، ژان جلوی هر فردی گيلاسی می گذارد و سپس از بطری ای که در دست دارد، گيلاسها را پر می کند. او در حالی که بطری را نشان می دهد، می گويد: "اين شراب برنجه که ما بهش ميگيم "آب شنگولی". گيلاسهای شراب بالا می رود و با نوشيدن اولين گيلاس، طعم تلخ آن، نيمی از اعضای گروه را از ميدان به در می کند، اما گيلاسهای ديگران هم چنان پر و خالی می شوند و گونه ی می خواران بيشتر گل می اندازد، باده نوشی کم حرف ترين افراد گروه را نيز به روده درازی کشانده است.


ژان، با آن سن و سالش، پا به پای مردان و زنان باده نوشی می کند. به هنگام شب بخير گفتن، ژان مرا مخاطب قرار می دهد و می گويد: "تو فرهنگ ما اگه نخوای پا به پای ديگرون شراب بخوری، حداقل بايد سه تا گيلاس بخوری و گرنه به صاحب‌خونه توهين کردی." شانه های دختر شاد و خندان را که با نوشيدن آب شنگولی، شنگول تر شده می فشارم و می‌گويم: مطمئنم تو منو از شرمندگی صاحب خونه در مي آری.


در طول دوهفته گذشته، کيلومترها پياده روی کرده‌ام و ماهيچه های پايم سخت گرفته و خسته اند و هنوز دو هفته ديگر تا پايان مسافرت پيش رو دارم. هيچ چيزی نمی‌توانست مرا بيدار نگاه دارد، نه باده نوشی و خنده های بلند همراهانم و نه رختخواب بدون ملحفه با آن بوی دود و هيزم سوخته‌اش. فردا به هانوی باز می گردم و بعد از توقفی چند ساعته به سمت خليج اژدها يا "هالونگ بِی" حرکت خواهم کرد، هالونگ بِی ی زيبا با آن طبيعت شاعرانه و فراموش نشدنی اش.





Wednesday, October 28, 2009

کودکان دستفروش روستا

دخترکهای دستفروش در شهر کوچک ساپا



سفرنامه زارا مجیدپور به ویتنام – 2



٢ آبان ١٣٨٨

شهرزادنیوز: بعد از ديدار از روستای کت کت به سمت روستای" سين چای" حرکت می کنيم، روستايی که ساکنانش را هومونگهای سياه تشکيل می‌دهند. از ژان درباره‌ی حلقه ی قهوه ای رنگ روی پيشانی زنان و دختران و آبی بودن سر انگشتانشان سوال می کنم. پاسخ می دهد: "در روستا چند زن هستند که اگه کسی سردرد داشته باشه پيش اونا ميره، اونا يه زغال داغ رو توی شاخ بوفالو ميندازند و شاخ رو روی پيشونی کسی که سردرد داره می زارند، چند لحظه نگه ميدارند و بعد اونو از رو پيشونی بر می‌دارند. چند روز طول ميکشه تا حلقه ی قهوه ای رنگ از رو پيشونی پاک بشه." می‌پرسم: با اين کار سردرد خوب ميشه؟ می‌گويد: "بعضی وقتها خوب ميشه، بعضی وقتها درد کمتر ميشه." مرد هلندی همراهمان با شوخ طبعی می‌گويد: "اگر رو پيشونی من هم يه زغال داغ بزاريد سردرد که هيچ، اسمم هم يادم ميره



ژان درختی را نشان می دهد و ادامه می دهد: "اسم اين درخت، اين دی گوئه، از برگهای اين درخت برای رنگرزی استفاده می کنيم، همينه که سرانگشتامون آبی رنگه."



در گذرمان از دهکده، کودکی که از کنارمان می‌گذرد سرفه می‌کند، آن هم سرفه‌ای خشک و پشت سرهم. بر روی پوست سر کودکی ديگر، لکه‌های سياهی دیده می شوند و موهای بسيار کم پشتش نيز نتوانسته لکه‌ها را بپوشاند. سياهی پوست تن پسر بچه ای کاملا برهنه نشان می داد که مدتهاست تن به آب نزده است. دختر بچه های 7-8 ساله دور مانده از دوران خوش کودکی؛ به جای بازی و شيطنت، کودکی را بر پشت خود حمل می کردند و هم زمان مشغول دستفروشی بودند.



سراشیبی تند مسير بازگشت، عده ای را به نفس نفس زدن انداخته است. کنار جاده چند مرد بومی با موتورسيکلت هايشان منتظر گردشگران از رمق افتاده‌اند تا در قبال دريافت سه دلار آنان را به هتلشان بازگردانند. بعد از استراحتی کوتاه به سمت بازارچه تره باری که در خيابان اصلی ساپاست، حرکت می کنم. ابتدای بازارچه به انواع و اقسام ميوه ها و سبزيجات تازه اختصاص داشت و انتهای آن به گوشت مرغ و خوک. در جای جای اين قسمت قفس هایی به چشم می خورد که يکی پر از پرندگان کوچک بی آرام و قرار بود ديگری پر از قورباغه هایی که انگار زير لب غر می زدند.



در کنار يکی از اين قفس ها، مردی مشغول جدا کردن لاک یک لاک پشت و خارج کردن اعما و احشای آن بود. کمی آن طرف‌تر، سينی فلزی که بر روی چهاريايه ای قرار داشت، توجه ام را جلب نمود. نزديکتر که شدم لاشه ی تکه تکه شده سگی را مشاهده کردم با سری جدا شده در يک سو و دست و پای بريده شده در سوی ديگر؛ آن هم با سس مخصوص که در کيسه های پلاستيکی کوچکی ریخته شده بود.



يک هفته بعد در دهکده‌ای در 150 کيلومتری شهر هانوی، زن و مرد روستايی را ديدم که قفس بزرگی را با هفت، هشت سگ در داخل آن بر روی ترک موتور سيکلتشان سوار می‌کردند. به خوبی می‌دانستم چه بر سر سگ ها خواهد آمد، ناراحتيم از مشاهده اين صحنه گويا باعث تفريح راهنمايم شده بود که بلافاصله با آب و تاب از خوشمزگی گوشت سگ تعريف کرد و با لبخندی بر لب اعلام نمود که در صورت تمايلم، او می‌تواند مرا به يکی از رستورانهای مخصوص گوشت سگ ببرد. بنا به گفته‌ی راهنما، ويتنامی‌ها تنها از سگهای ويتنامی استفاده می‌کنند، نه سگهای خارجی. ناگفته نبايد گذاشت که برخی از غذاهای اين کشور نه تنها خوشمزه بلکه بسيار مطبوع است، يکی از آنها" فواِ" نام دارد که غذای سوپ مانندی است با ترکيبی از مرغ يا گوشت به همراه رشته های تهيه شده از برنج و سبزيجات تازه چون پيازچه يا گشنيز. اين غذای ساده با سس نسبتا تند و ليموی تازه همراهش طعم فراموش نشدنی دارد و در برخی شهرها مثل هانوی به عنوان صبحانه استفاده می شود.



روز دوم، ساعت 9 صبح به سمت دهکده های"لئوچای"و "تا- ون" حرکت می کنيم. برنامه آن بود که بعد از پياده روی مسير 12 کيلومتری، شب را در خانه ی يکی از روستاييان به صبح رسانيم. ناهمواری راه و سراشيبی تند آن، ما را به نفس نفس انداخته بود اما ديدن چالاکی زنان سالخورده همونگ و زنان جوان با کودکان بر پشتشان که پا به پای ما پيش می آمدند، سبب شد که کسی از خستگی دم نزند.



در نزديکی رودخانه" مونگ هوآ" گروهی از زنان قوم"زئو" منتظرمان بودند. چهره های زنان زئو با روسري‌های قرمز منگوله‌دارشان بسيار متفاوت از زنان هومونگ سياه بود. به دليل رنگ روسريشان، آنان را زئوهای قرمز نيز می‌نامند. دختران اين قوم بعد از ازدواجشان موهای ابرو و بالای پيشانی خود را می تراشند و اين تراشيدن موها به خصوص ابروها از زيبايی چهره زنان جوان بسيار می‌کاهد.



برای صرف ناهار به تنها رستوران محلی وارد می شويم؛ هنوز خستگی راه از تن به در نکرده ايم که زنان همونگ سياه و زئوهای قرمز ما را در حلقه ی خود می‌گيرند. چند زن کالاهايشان را يکی يکی نشانم می دهند ومن به دو کيفی که روز قبل خريده‌ام، اشاره می‌کنم. زنی از زئوها می گويد که کيفها را از همونگها خريده ام و حالا نوبت خريد از آنهاست و چند گوشواره در دستم می گذارد.
افراد گروه برای آن که زنان فروشنده دست از سرشان بردارند، نوشيدنی سفارش می دهند و شروع به صحبت با يکديگر می‌کنند. اما زنان محلی نه تنها ميدان را خالی نمی کنند، بلکه بر اصرارشان نيز بيشتر می افزايند.
يکی از زنان همونگ با صدای بلند و با انگليسی نه چندان درستی، همگيمان را مخاطب قرار داد و گفت: "شماها پول داريد نوشيدنی و سيگار بخريد، اما پول نداريد از ما خريد کنيد." هنوز جمله زن تمام نشده بود که "برنی"، پزشک استراليايی همراهمان که عنان صبر را از کف داده بود، کيفی را از دست همان زن بيرون کشيد و با تندی که در صدايش نهفته بود رو به ژان کرد و گفت: "اين کيف، ويتنامی نيست، چينيه. من ويتنام نيومدم که کيف چينی بخرم، کيفها، مچ بندها هيچ کدومشون سوزن‌دوزی دستی نشدند. اين زنها همشون يه تيکه پارچه دستشون گرفتند و اونو سوزن‌دوزی می‌کنند و توريستهای بيچاره هم فکر می‌کنند تموم وسايل اينا صنايع دستيه. تو به عنوان راهنمای تور بايد به اين زنها بگی که اسم اين کار تقلبه و اگر به اين کارشون ادامه بدند، به زودی ديگه گردشگری به اينجا نمی‌آد."



ژان که به خاطر عمل ديگران مورد عتاب و سرزنش برنی قرار گرفته بود، با دست پاچگی گفت: "اگر من چيزی به اينا بگم، می گند که دختر خوبی نيستم ونمی زارم که اونا کار و کاسبی کنند." چند لحظه بعد از تمام شدن حرف ژان، پايه‌ی صندلی پلاستيکی يکی از اعضای گروه می‌شکند و مرد نقش بر زمين می‌شود. ديدن اين صحنه همه را به خنده می‌اندازد، حتی برنی خشمگين را.



به هنگام خروج از رستوران، مدير رستوران از مردی که پايه ی صندليش شکسته بود، می‌خواهد که پول صندلی را بپردازد. مرد اعتراض می کند و می‌گويد: "شما بايد از من معذرت خواهی کنيد، نه اين که پول صندلی درب و داغونتو از من بخواهيد!" اما مدير گوشش به حرفهای مشتری بدهکار نيست و هم چنان خسارت را می خواهد. همه اعضای گروه منتظرند ومرد هم چنان که غرغر می کند، پول طلب شده را که چند برابر قيمت واقعی است را به زن می پردازد






Tuesday, October 27, 2009

شاليزارهای پلکانی

شاليزارهای پلکانی خارج از شهر ساپا

سفرنامه زارا مجیدپور به ويتنام -1


٢٨ مهر ١٣٨٨


شهرزادنیوز: با قطار"هانوی" را به مقصد "ساپا" پشت سر می گذارم، شهر کوچک ساپا در استان "لئوسای" ويتنام قرار دارد. استانی در شمال غربی این سرزمين و هم مرز با کشور چين

.
بعد از گذشت هشت ساعت و تحمل تکان‌های شديد و سروصدای آزاردهنده قطار به ساپا می‌رسم. خارج از ايستگاه، راننده‌ی هتل با پلاکاردی در دست، منتظرمسافرانش است و بعد از يافتن شان، آنان را به سمت اتومبيل هدايت می نمايد، چند دقيقه بعد به سمت هتل حرکت می کنيم. اتومبيل در جاده کوهستانی پيچ در پيچ و پر فراز و نشيب حرکت می کند و ما همگی به محيط اطرافمان که لحظه به لحظه بر زيبايي اش افزوده می شود خيره می شويم؛ زيبايی ای که حتی پر حرف ترين مسافران را نيز به سکوت می کشاند

.
چشم‌اندازهای طبيعی، سبک معماری متفاوت ساختمانهای ساپا، کليسای کاتوليک برجا مانده از دوران استعمار فرانسه و وجود رستوران‌ها و ميکده‌های غير بومی سبب شده است که ساپا به يک شهر کوچک اروپايی شباهت داشته باشد تا شهری در خاور دور

.
در لابی هتل چند دختر جوان قبيله "هومونگ سياه" نام اعضای گروهشان را با صدای بلند می خوانند و دقايقی بعد همگی در دسته های کوچک به همراه راهنماهای محلی به مقصدهای مختلف حرکت می کنيم. "ژان" دختر نوجوانيست که راهنمایی گروه ما را در اين سفر سه روزه بر عهده دارد
.
او به هريک از ما نقشه‌ای می‌دهد و در مورد مسير شش کيلومتری منتهی به دهکده "کت کت" توضيحاتی ارائه می دهد. در خارج از ساختمان هتل، عده ای از زنان و دختران قبيله هومونگ سياه مشغول سوزن دوزی اند، اما تا گروهها به راه می افتند بلافاصله دست از کار می‌کشند و با گردشگران همراه می شوند. قد بسيار کوتاه، لباسهای رنگين و سوزن دوزی شده، موهای بلند و گوشواره های بزرگ و سنگين شان چيزهای است که در اولين برخورد توجه ام را به خود جلب می کند

.
دختران بومی همراهمان با وجود کم سواديشان، به خوبی انگليسی صحبت می کردند. هريک از آنان با فردی از گروه هم کلام می شد و از او درباره ی مليت، سن و غيره سوالاتی می پرسید. گه گاهی آنها گياه خودرويی را از کنار جاده می کندند و با انگشتان ماهر و هنر آفرينشان پرنده ی کوچکی ساخته و آن را به دست گردشگر طرف صحبتشان می دادند

.
رشته کوههای نه چندان بلند با پوشش انبوه از گياهان و درختان از يک سو و شاليزارهای پلکانی از سوی ديگر منظره بی بديلی را به وجود آورده بود. اگر چه مسير سراشيبی و راه پيمایی در آن آسان بود، اما بعد از نيم ساعت پياده روی، ژان جلوی يک مغازه ی محلی ايستاد و اعلام نمود که برای دقايقی می توانيم استراحت کنیم. به محض توقف گروه، يک دفعه زنان و دختران هومونگ سياه، انواع و اقسام کيف، گوشواره، دست بند و کلاه را از سبدهایی که بر دوش می‌کشيدند، خارج نموده و با اصرار از ما خواستند که از آنان خريد کنیم
.
هر يک چيزی خريديم، اما فروشندگان محلی که از خريد ما راضی نبودند هم چنان محصولات بيشتری را به ما نشان می دادند و در اين کار چنان سماجتی از خود به خرج دادند که کاسه صبر دو نفر از اعضای گروه لبريز شد. روز اول اگرچه اعضای گروه با لبخند به سوالات بوميان پاسخ می دادند، اما روزهای بعد اکثر سوالات تکراری همراهان محلي مان ناديده گرفته می شد؛ زيرا همگی به خوبی می دانستيم که نتيجه ی سوالات عموما يک طرفه به کجا ختم خواهد شد





Tuesday, September 29, 2009

شوی قذافی در سازمان ملل


نويسنده: زارا مجيدپور


٦ مهر ١٣٨٨
شهرزاد نیوز: معمر قذافی، رهبر ليبی، در زمره ی رهبرانی است که به آداب و تشريفات ديپلماتيک سخت بی تفاوت و بی اعتناست. از همين روی حضورش در مجامع بين المللی همواره خبرساز است. قذافی با پيروزی در کودتای نظامی سال 1969 حکومت را در ليبی به دست گرفت و امسال بعد از گذشت 40 سال، برای اولين بار توانست در سازمان ملل حضور يافته و در نشست ساليانه مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی نمايد.

قذافی در سخنراني اش از يک سو شورای امنيت را " شورای ترور" خواند و از سوی ديگر از بودجه ی هفت تريليون و هفتصد ميلياری دلاری که به دستور همین شورا قرار بود از طرف کشورهای اروپايی به کشورهای آفريقايی پرداخت شود، با لحنی طلبکارانه سوال نمود


رهبر ليبی به منشور سازمان ملل که بر حقوق مساوی همه کشورهای عضو تاکيد دارد، اشاره نمود و سپس منشور را در حضور نمايندگان کشورهای جهان پاره کرده و آن را به سمت هيات رييسه مجمع عمومی پرتاب نمود


معمر قذافی در حالی از حکومت 40 ساله و "بدون مشکل" خود در ليبی سخن می راند که سانسور شديد و اختناق و سرکوب در کشور ليبی حاکم است. بنا به گفته ی وزير مشاور در امور حقوق بشر دولت فرانسه "مردم در ليبی ناپديد می شوند و کسی نمی داند چه بر سر آنها آمده است". ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر در طرابلس تنها يکی از اين موارد است. عليرغم این که سالها حکومت قذافی اعلام کرده که در ربودن امام موسی صدر نقشی نداشته است، اما سرانجام در سال 2002 قذافی رسما به ناپديد شدن صدر در طرابلس اعتراف نمود


قذافی اين"شاه شاهان" در جريان بازداشت و زندانی شدن دو روزه ی پسرش "هانيبال" در سوييس، آن هم به دليل ضرب و شتم خدمتکاران، خواهان تقسيم آن کشور بين همسايگانش می شود، اما تا سالها کسی نمی توانست در ليبی از ماجرای زندان "بوسليم" و کشته شدن هزار نفر سخن بگويد تا آن که در سال 2008 "سيف الاسلام" فرزند ديگرش، برای اولين بار از محاکمه عاملان آن واقعه خبر داد.





Friday, August 28, 2009

ترديد درباره‌ی جنسيت سريع‌ترين دونده‌ی زن جهان




نگارش و ترجمه: زارا مجيدپور


٣ شهریور ١٣٨٨

شهرزادنیوز: "کاستر سِمِنيا" ديگر آن دختر بچه‌ی بی نام و نشانی نيست که در خانه‌ی پدر بزرگش در استان "ليمپوپو" به سر می‌برد و در روستايشان با پسرهای همسن و سالش فوتبال بازی می‌کرد. کاستر سمنيا با شرکت در دوازدهمين دوره بازي‌های دوميدانی 800 متر توانست با کسب مدال طلا، عنوان سريع‌ترين دونده‌ی زن جهان را از آن خود نمايد.
اگر چه کاستر سمنيا، به عنوان يک زن ورزشکار در مسابقات دوميدانی برلين حاضر شد اما چهره و صدای نه چندان زنانه‌اش، اندام عضلانی و برد آسان او سبب گشت که فدراسيون بين‌المللی دوميدانی از او بخواهد که برای از بين بردن ترديدها و شايعات مبنی بر مرد يا دوجنسی بودنش، به آزمايش‌های تعيين جنسيت تن دهد. آزمايشاتی که نتيجه‌اش هفته‌ها به طول خواهد انجاميد.


اين اولين بار نيست که جنسيت اين زن دونده زير سوال می‌رود. به گفته‌ی مربي‌اش "مايکل سِمی" در اوايل سال جاری، کاستر در جواب کسانی که از ورود و استفاده‌ی او از توالتی زنانه ممانعت به عمل آوردند، گفت: "می‌خواین شلوارم رو پايين بکشم تا بتونين ببينيد که من زنم؟" مايکل سِمی درباره کاستر سمنيا می‌گويد: "چيزی که در مورد او استثنايیه اينه که وقتی جنسيتش رو زير سوال می‌برند، او هم چنان آرامش و متانت خودشو حفظ می‌کنه".



مدير دبيرستانی که کاستر در آن تحصيل می‌نمود در گفتگو با نشريه آفريکانس"بِلد" درباره‌ی دانش‌آموز سابقش که به جای دامن، شلوار می‌پوشيد و با پسرها فوتبال بازی می‌کرد گفت: "وقتی کاستر سمنيا کلاس يازدهم بود برای اولين بار فهميدم که او يه دختره." طبق گفته‌ی مدير سابق دبيرستان، زمانی که پسرها و دخترهای مدرسه برای مسابقات دوميدانی دو تيم جداگانه تشکيل دادند، کاستر به تيم دخترها پيوست و آن زمان بود که مدير متوجه جنسيت مونث کاستر شد.


"لئونارد چونه نه"، رييس گروه ورزشکاران آفريقای جنوبی، "نژادپرستان آفريقای جنوبی" راعامل اصلی اتهام وارد شده به کاستر سمنيا می‌داند که با نوشتن نامه‌ای به فدراسيون بين‌المللی دوميدانی باعث بروز چنين افتضاحی شده‌اند. چونه نه، بر اين باور است که ترديد درباره جنسيت کاستر، يک مساله کاملا "نژادپرستانه" است و هيچ ربطی به چهره، صدا و فيزيک بدن اين ورزشکار ندارد.



پدر کاستر آرزو می‌کند که منتقدان دست از سر "دختر طلايی" بردارند. او درباره‌ی فرزندش چنين می‌گويد: "او دختر کوچولوی منه. من اونو بزرگ کردم و هيچ وقت هم درباره‌ی جنسيتش شک نداشتم. او يک زنه و من می‌تونم يک ميليون بار اينو تکرارکنم".



در سال 1960، ورزشکاران می‌بايست برای تعيين جنسيتشان، در برابر چندين پزشک لخت و عور ظاهر می‌شدند. خانم "سوزان اراسموس" در نوشته‌ای با نام "جدال بر سر زن يا مرد بودن" ابراز اميدواری می‌کند که اين روزها، به جای استفاده از روش‌های تحقيرآميز گذشته برای تعيين جنسيت ورزشکاران، از آزمايش‌های علمی استفاده می‌شود، هر چند که نتايج اين گونه آزمايش‌ها نيز هميشه صحيح و دقيق نمی‌باشد.




Tuesday, July 21, 2009

در انتظار مرگ نلسون مندلا در نودویکمین سالگرد تولدش



نويسنده: زارا مجيدپور



٣٠ تیر ١٣٨٨

شهرزادنیوز: در کمپين انتخابات رياست جمهوری سال 2009 در آفريقای جنوبی، تلوزيون آن کشور، تصوير نلسون مندلا را در حمايت از "جيکوب زوما" رييس حزب حاکم کنگره مردم آفريقا نشان داد. پخش صحنه ی حضور نلسون مندلای 90 ساله با آن ضعف جسمانی در حالی که با کمک نوه اش" مند-لا" به سختی گام برميداشت، سبب گشت که عده ای مند-لا را برای کسب پست سياسی از طرف حزب حاکم و واداشتن نلسون مندلا برای حضور در کمپين زوما مورد انتقاد قرار دادند.


به گفته‌ی منتقدان، مند-لا با اين کار نه تنها سلامت بزرگ مرد آفريقای جنوبی را به خطر انداخته، بلکه فرصتی را برای حزب حاکم مهيا ساخت تا از حضور ومحبوبيت نلسون مندلا به نفع خود بهره‌برداری سياسی نمايد. مند-لا مندلا، در رد اتهامات پاسخ داد که هيچ دخالتی در اين کار نداشته و پدر بزرگش به خواست و ميل خود در کمپين شرکت نموده است. قابل ذکر است که بعد از پيروزی حزب حاکم ای اِن سی، مند-لا به پارلمان راه يافت.


در هفته‌های اخير بار ديگر نام نوه ی 35 ساله ی نلسون مندلا به رسانه‌ها ی آن کشور راه يافت. بنا به افشاگری يکی از نمايندگان پارلمان، مند-لا مندلا، کليه حق و حقوق تصويربرداری از مراسم خاکسپاری پدر بزرگش، نلسون مندلا، را در قبال مبلغ سه ميليون رند- حدود 367 هزاردلار آمريکا- را به شبکه سخن پراکنی آفريقای جنوبی- اِس اِی بی سی واگذار نموده است. گويا اِس اِی بی سی، برای جبران کمبود بودجه خود به خصوص در سالهای اخير، حق مراسم خاکسپاری مندلا را که از آن به عنوان "پروژه ای اِم" ياد می کنند، خريداری نموده تا با فروش آن به شبکه های بين المللی سود هنگفتی را بدست آورد.


مند-لا در پاسخ خبرنگار روزنامه ی استار که از او درباره ی اين قرارداد سوال کرده بود، گفت:" نمی دونم در مورد چی حرف می زنيد". او کليه اتهام ها را بی اساس و اشتباه خواند. اگر چه سخنگوی اِس ای بی سی، نيز چون مند-لا، وجود چنين معامله و پروژه ا ی اِم را انکار کرده است، اما شواهد نشان می دهد که در چند ماه اخير، اِس اِی بی سی، در شهر کوچک " گُونو"؛ زادگاه مندلا و احتمالا محل دفنش، مبلغ 400 هزار رند- حدود 49 هزار دلار- سرمايه گذاری نموده است. با استفاده از اين سرمايه، چند کافه نت در شهر گُونو راه اندازی شده است.



اِس اِی بی سی، راه اندازی اين کافه نت ها را به منظور استفاده ی مردم به خصوص جوانان گُونو عنوان نموده، اما به نقل از رسانه ها، راه اندازی شبکه ی اينترنت نه برای استفاده ی مردم گُونو بلکه برای پوشش خبری مراسم تدفين نلسون مندلا سرمايه گذاری شده است. در آن زمان خبرنگاران خارجی برای پوشش دادن اخبار به شبکه اينترنت کافه نت ها نيازخواهند داشت و برای استفاده از آن نيز حاضرند ارقام کلانی پرداخت نمايند. گويا، چندين خبرگزاری بزرگ جهان با عده ای از ساکنان گُونو قراردادهایی را به امضا رسانده اند تا در روزهای مراسم خاکسپاری، از خانه های آنان برای اسکان موقت تيم خبرنگارانشان استفاده نمايند.


بی گمان نام مندلا، يکی از معروف ترين نامهای جهان است و مند-لا مندلا نيز نام و اعتبارش را مديون پدربزرگش می باشد. به دليل انتساب نلسون مندلا، به خانواده ی پادشاهی قبيله "کووزا"، مند-لا توانست به عنوان رييس طايفه ی"اِم ويزو" انتخاب گردد. اِم ويزو يکی از طايفه های قبيله کووزاست با جمعيتی حدود 250 هزار نفر. آنان در اطراف شهر گُونو در استان دماغه شرقی زندگی می کنند. نلسون مندلا صاحب دو فرزند پسر بود. پسر ارشدش در تصادف رانندگی کشته شد و فرزند ديگرش" ماک گتو"، پدر مند-لا، در سال 2000 به دليل ابتلا به ايدز درگذشت.




ژوهانسبورگ- آفريقای جنوبی


Thursday, July 16, 2009

جام جهانی فوتبال 2010 و قاچاق انسان




مترجم: زارا مجيدپور
٢٥ تیر ١٣٨٨

شهرزادنیوز: "لوئی سدی باکا"، سفير ايالات متحده، هشدار داد که در جام جهانی فوتبال 2010، آفريقای جنوبی با افزايش تن فروشی و قاچاق انسان روبرو خواهد بود. بنا به گفته ی او، سال 2010 تن فروشی و روسپيگری کودکان افزايش خواهد يافت و فاحشه خانه‌ها نيز به شهرها نزديکتر خواهند شد.


سدی باکا که در شهر پرتوريا سخن می گفت اعلام نمود که "براساس گزارش سال 2008 که در ژوئن امسال منتشر شد، 12.3 ميليون نفر در سراسر دنيا قربانی قاچاق انسانند. اکثر قربانيان به دليل پيشنهاد کار به دام قاچاقچيان گرفتار می شوند و سپس در کشور خارجی مورد سوء استفاده قرار گرفته و بدون هيچ حمايتی به حال خود رها می شوند." او اضافه کرد: "مردان، زنان و کودکان فقير چون برده گان، به عنوان مستخدم و يا کارگر مزرعه مورد بهره برداری قرار می گيرند. در عین حال - زنان و دختران- تحت فشار قرار می گيرند تا برای کسب درآمد بيشتر برای قاچاقچيان به تن فروشی روی آورند."


سفير آمريکا تأکید کرد: "پليس می بايست برای مبارزه با قاچاق انسانها، با مردم همکاری نمايد. پليس تنها به مساله ی تن فروشی متمرکز شده است نه قاچاق انسان. زنان تن فروش ابتدا قربانی قاچاقچيان می شوند و سپس تحت فشار آنان، به تن فروشی روی می آورند. آفريقای جنوبی می بايست در زمينه ی مبارزه با قاچاق انسان فعالتر عمل نمايد. دولت اين کشور به قاچاق جنسی بيشتر از "قاچاق کارگر" توجه نشان می دهد." او اشاره نمود که به خدمت گرفتن افراد در ارتش برای دراز مدت نيز گونه ی ديگری از برده داری محسوب می شود. وی ادامه داد: "ما درباره ی دکترها يا معلمها صحبت نمی کنيم... به عنوان مثال در کشور اريتره، دولت افرادی را مجبور می کند که به عنوان گارسون و با نام خدمات ملی در رستورانها کار می کنند- بدون آن که اين افراد اختياری در انتخاب شغلشان داشته باشند.


براساس گزارش وزارت خارجه ايالات متحده در سال 2008، آفريقای جنوبی منبع، محل عبور و کشور مقصد برای قاچاق مردان، زنها و کودکان می باشد. گزارش مذکور خاطر نشان می کند که دختران اين کشور در داخل سرزمينشان به عنوان مستخدم و يا در تجارت جنسی و پسرها نيز درزمينه‌های چون دستفروشی، خدمات غذايی- مثل تحويل غذا در منازل- و کارهای کشاورزی مورد استثمار قرار می گيرند.


اسناد و مدارک نشان می دهد که کودکان آفريقای جنوبی، برای حفظ شغل اعضای خانواده اشان در مزرعه و يا برای حفظ مکان اسکانشان، به عنوان کارگر بدون مزد برای صاحبان مزارع کار می کنند. زنان و دختران ديگر کشورهای آفريقايی نیز به منظور تجارت جنسی، مستخدم و يا ديگر کارهای خدماتی به آفريقای جنوبی قاچاق می گردنند و گاه به منظور تجارت جنسی به کشورهای اروپايی فرستاده می شوند.


مردان جوان و پسر بچه های موزامبيکی، زيمباوه ای و مالاويايی برای کار در مزارع به آفريقای جنوبی قاچاق می شوند. گاه آنان بعد از ماهها کار سخت و قبل از آن که حقوقشان را از مزرعه دار دريافت نمايند، توسط پليس دستگير می شوند. پليس آنان را به دليل ورود غير قانونی، به کشورهايشان ديپورت می کند. گروههای جنايی سازمان يافته شامل گروههای با مليت نيجريه ای، چينی و کشورهای اروپای شرقی درکشور آفريقای جنوبی فعالند. اين گروهها به همراه باندهای داخلی، وسايل تسهيل قاچاق انسانها را به خصوص در زمينه تجارت جنسی فراهم می آورند.



Monday, July 6, 2009

حکومت اتحاد ملی



نويسنده: زارا مجيدپور


اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه ۱۴ تير ۱٣٨٨ - ۵ ژوئيه ۲۰۰۹


در فضای به شدت پلیسی، بسته و غیر دموکراتیک در کشور، مردم خسته از استبداد به پای صندوقهای رای رفتند تا رییس جمهور آینده خود را انتخاب نمایند. رییس جمهور وقت با برخورداری از حمایت سران نظامی، حزبی و بهره مند از ثروت کشور، رقیب انتخاباتی اش را "عروسک خیمه شب بازی قدرتهای بزرگ" نامید و برایش خط و نشانها کشید


انتظار می رفت که یکی دو روز بعد از انتخابات نتایج آن اعلام گردد، اما کمیسیون انتخاباتی که خود دست چین شده ی رییس جمهور بود اعلام نتایج را شش هفته به تاخیر انداخت. برخلاف تعلل عمدی اعضای کمیسیون، شبه نظامیان وابسته به دولت و پلیس بلافاصله سرکوب مخالفان رییس جمهور را آغاز نمودند


شبه نظامیان که عمدتا در شاخه جوانان حزب حاکم "زانوپی اف" عضویت داشتند، خانه ها و کلبه های مخالفان رییس جمهور "موگابه" را به آتش کشیده و یا آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند. پلیس باتوم به دست بسیاری از طرفداران" سانگیرای" رقیب انتخاباتی را دستگیر نمود.
در زیمباوه، هیچ رسانه ی منتقدی قابل تحمل نیست و به شدت سرکوب می شود. در آستانه انتخابات، حکومت زیمباوه به خبرنگاران خارجی اجازه داد که به این کشور سفر نمایند تا از نزدیک شاهد حضور مردم در انتخابات باشند. حوادث بعد از انتخابات نشان داد که موگابه و اطرافیانش از حضور مردم به نفع خود بهره برداری سیاسی نمودند. با آغاز خشونت بی حد و حصر نیروهای نظامی و امنیتی علیه مردم و به تصویر کشیدن آن توسط خبرنگاران، رژیم از آنان خواست که بلافاصله خاک زیمباوه را ترک نمایند؛ البته در این میان چند نفر از آنان دستگیر شدند


به دلیل بسته شدن راههای خبر رسانی، تنی چند از مردم زیمباوه با استفاده از دوربین موبایلهایشان از صحنه های سرکوب مخالفان توسط پلیس فیلمبرداری نمودند. آنان با وجود کنترل شدید دولت بر اینترنت و مسدود کردن اغلب سایتها توانستند فیلمها را در اختیار خبرگزاریهای بزرگ قرار دهند. اگر چه تصاویر و فیلم های ارسالی بسیار محدود بود اما توانست توجه افکار عمومی مردم جهان را به مساله ی سرکوب مخالفان در زیمباوه جلب نماید


"چکمه های سیاه" و "بریگارد پنجم" برای فعالین سیاسی زیمباوه ای نام آشنایست. اعضای بریگارد پنجم در کشور کره شمالی آموزش دیده اند. به دستور موگابه، از این گروه در جریان قتل عام ۲۰ هزار نفری قبیله "ماتبله" استفاده شد. چکمه های سیاه یا پلیس ضد شورش زیمباوه نقش ویژه ای در سرکوب مخالفان بر عهده دارند. بعد از پایان انتخابات، تعدادی از دانشجویان و اعضای رده بالای حزب مخالف حکومت، توسط اعضای چکمه های سیاه مورد شکنجه قرار گرفتند


چند فعال سیاسی زیمباوه ای پناهنده به آفریقای جنوبی، از حضور افراد پلیس در خانه های مخالفان خبر دادند. بنا به گفته ی آنان، افراد پلیس از افراد هوادار سانگیرای می پرسیدند: "با کدام دستت رای دادی؟" هوادار بی خبر از همه جا، دستی که با آن برگه ی انتخابات را پر نموده بود نشان می داد و پلیس نیز بلافاصله دست او را در حضور اعضای خانواده اش قطع می نمود. در جریان سرکوب مخالفان، دهها نفر کشته، بیش از دو هزار نفر مورد ضرب و شتم قرار گرفته و حدود ۵ هزار نفر ناپدید شدند. عده ای عضوی از بدنشان قطع گشت و چند نفر نیز زنده به آتش کشیده شدند


حزب جنبش برای تغییرات دموکراتیک- ام دی سی-؛ حزب اپوزسیون حکومت، از پیروزی خود در انتخابات خبر داد که بلافاصله با هشدار مقامات امنیتی روبرو گشت. مقامات امنیتی اعلام نمودند که اعلام زود هنگام خبر پیروزی مانند تصمیم برای "کودتا" است و با آن به شدت برخورد خواهند نمود.
بعد از ۶ هفته، کمیسیون انتخابات اعلام نمود که سانگیرای ۴۷ درصد و موگابه ۴٣ درصد از آری را به خود اختصاص داده اند. بنا به گفته ی کمیسیون، به دلیل آن که هیچ کدام از دو نامزد نتوانسته اند اکثریت آری را کسب نمایند؛ انتخابات به دور دوم کشیده خواهد شد. در آن انتخابات حزب جنبش برای تغییرات دموکراتیک توانست ۱۱۰ کرسی پارلمان را از آن خود کند در حالی که حزب زانو پی اف به رهبری موگابه تنها ۹۶ کرسی را به دست آورد

.
بعد از خاتمه انتخابات میزان خشونت علیه مخالفان چنان بالا گرفت که سانگیرای رسما اعلام نمود که در دور دوم شرکت نخواهد کرد. موگابه؛ قبل از اعلام نتایج دور دوم، دعوتنامه های به چند تن از شخصیتهای سیاسی کشورها ارسال نمود تا در مراسم تحلیف ریاست جمهوریش حضور یابند.
شورای امنیت سازمان ملل اگر چه علیه سرکوب وحشیانه مردم زیمباوه اعتراض نمود اما عملا به دلیل حمایت کشورهای چین و روسیه از موگابه؛ نتوانست قطعنامه ای علیه حکومت زیمباوه صادر نماید. سانگیرای تلاش کرد که حمایت رهبران کشور آفریقایی را کسب نماید. اگر چه روسای کشورهای بوتسوانا، زامبیا و نخست وزیر کنیا با او همراه گشتند اما در مقابل رهبرانی چون عمر بونگو رییس جمهور گابن از موگابه حمایت نمودند. موگابه با توجه به شناختش از رهبران آفریقا اعلام نمود که هیچ کشور آفریقایی جرات سرنگونی حکومتش را ندارد و درخواست بوتسوانا برای کناره گیریش را نیز" باد هوا" خواند

.
جامعه توسعه جنوب آفریقا- سدک- "تابو امبکی" رییس جمهور سابق آفریقای جنوبی را به عنوان مذاکره کننده اصلی بحران زیمباوه برگزید. در جریان گفتگوها، نگاه غیرمنصفانه و یکطرفانه امبکی نارضایتی سانگیرای را به همراه داشت. او بارها از جامعه توسعه جنوب آفریقا درخواست نمود که فرد دیگری را به عنوان میانجی گر معرفی نماید.
بعد از بازگشت تابو امبکی از اجلاس سران گروه هشت در هوکایدوی ژاپن و انتقاد آنان از عملکرد او به عنوان میانجیگر، دور تازه ای از مذاکرات آغاز گشت. رابرت موگابه حاضر شد که با مورگن سانگیرای دولت اتحاد ملی را تشکیل دهد. در فوریه ۲۰۰۹ سانگیرای به عنوان نخست وزیر سوگند یاد نمود در حالی که موگابه مقام ریاست جمهوری خود را هم چنان حفظ می نمود.
برخی از هواداران حزب جنبش برای تغییرات دموکراتیک، سانگیرای را به دلیل پذیرش پست نخست وزیری در حکومت موگابه مورد انتقاد قرار دادند.


در مقابل آن گروه؛ دسته ی دیگر از هواداران بر این باور بودند که قبول پست نخست وزیری توسط سانگیرای با توجه به شرایط حاضر به نفع کشور و مردم زیمباوه است
زیمباوه ای که روزی سبد نان آفریقا بود اینک در قفسه های فروشگاهیش نانی یافت نمی شد. اقلامی چون شکر، شیر و... سر از بازارهای سیاه در آورده بود. بیمارستانها خالی از دارو و پمپ بنزینها خالی از بنزین بود. هزاران نفر از مردم زیمباوه که به دلیل نبود آب آشامیدنی سالم به بیماری وبا مبتلا گشته بودند جان باختند. رییس جمهور موگابه به جای مهار بحران بهداشتی؛ دولتهای آمریکا و بریتانیا را متهم نمود که با پخش میکروب وبا تلاش می کنند حکومت او را سرنگون نمایند

.
اسکناسهای آن کشور به پشیزی نمی ارزید و به جای آن از پولهای کشورهای آفریقای جنوبی- رند- و دولار آمریکا در معاملات استفاده می شد. چندین سال تحریم علیه زیمباوه تنها بر شانه ی مردم عادی سنگینی می کرد، مردمی که با فقر، گرسنگی و ایدز دست و پنجه نرم می کردند. در چنین شرایطی بود که سانگیرای، مردی که بارها به دستور موگابه دستگیر و شکنجه شده بود به عنوان نخست وزیر زیمباوه سوگند یاد کرد
.

Tuesday, June 23, 2009

مگوييد به تماشايش بنشينم

اينک اما اوست

خفته ی خوابی نه بيداريش در دنبال

و خزه ها و گياه ِ هرز

غنچه ی جمجمه اش را

به سر انگشتانِ اطمينان

می شکوفانند

و ترانه سازِ خونش باز می آيد (لورکا)

ملکه باران



نويسنده: زارا مجیدپور

٢٩ خرداد ١٣٨٨

شهرزادنیوز: برای اعضای شورای سلطنتی که سخت به سنت‌ها و آداب و رسوم پايبندند، چندان آسان نبود که بر سر دختر جوانِ گريزان از سنت‌ها، تاج نهاده و او را به عنوان ملکه‌ی خود انتخاب نمايند.

بر اساس آداب و رسوم قبيله، شاهزاده خانم جوان "ماکُوبُو" می‌بايست به جای شلوار جين و تی شرتهای مورد علاقه‌اش، تن پوشی سنتی بر تن می‌کرد و برای آموختن راز و رمزها به اعماق بيشه‌زارها می‌رفت. اما ماکوبُوی جوان و دانش‌آموخته، به ديسکوهای شهر سرک می‌کشيد و يا با موبايلش سرگرم بود.

بر اساس باور مردم قبيله‌ی "بالوبدو"، شاه‌دختی که به عنوان "ملکه‌ی باران" انتخاب می‌شود، حق ازدواج ندارد و اين وظيفه‌ی شورای سلطنتی است که برای او، مرد يا مردانی از طبقه ی اشراف بر گزينند. آميزش ملکه با مردی باید صورت بگیرد که خون اصيل در رگ‌هايش جریان داشته باشد؛ نه برای لذت جنسی بلکه برای تولد فرزند دختری که به عنوان وليعهد، جانشين ملکه بشود. اما ماکُوبُو، بی اعتنا به چنين سنتی، مردی بی بهره از تبار اشرافی را برای خود برگزيد و از او صاحب فرزندانی شد.

در سال2001 مادر بزرگ ماکُوبُو درگذشت، در حالی که دو روز قبل از آن که روی در نقاب خاک کشد، مرگ دختر و وليعهدش را شاهد بود. دو سال بعد از مرگ ملکه و وليعهدش، شورای سلطنتی، تنها وارث آنان، یعنی شاهزاده خانم ماکُوبُو را به عنوان ملکه‌ی باران انتخاب نمود. شاه دخت ماکُوبُو، در سن 25 سالگی در حالی که جوان‌ترين ملکه محسوب می‌شد، به عنوان ملکه‌ی باران و با لقب "موجاجی" ششم بر تخت نشست. موجاجی در زبان بومی، به معنای "فرمانروای روز" است. به خواست شورای سلطنتی، ماکوبُو از دوست پسر و پدر فرزندانش "ديويد موهاله" جدا شد.

19june2009malakeh-baran-2حکايت ملکه‌ی باران

قصه‌های بسياری درباره‌ی ملکه‌ی باران وجود دارد که در اين نوشته به يکی از آن‌ها که بيشتر متداول است، پرداخته می‌شود. حدود 400 سال پيش، در بخش جنوب شرقی سرزمينی که امروزه کشور زيمباوه ناميده می‌شود، خانواده‌ای سلطنتی حکم می‌راند. دو قرن بعد از شکل‌گيری اين فرمانروايی، يکی از پادشاهان آن خانواده به نام "مُونُومُوتاپه" خوابی ديد. در آن خواب، اجداد و نياکان پادشاه، او را از توطئه‌ی پسرانش آگاه ساخته و به او پند دادند که برای حفظ سلطنتش، همگی پسرها را به قتل رسانده، سپس با دخترش بياميزد. طبق گفته‌ی اجداد پادشاه، فرزند دختری که از اين آميزش به دنيا می‌آمد، می‌بايست به عنوان ملکه‌ی باران انتخاب می‌گشت.

اولين کودک فرمانروا از دخترش نوزاد پسری بود که بلافاصله توسط پادشاه به قتل رسيد، اما فرزند دوم دختری بود که"مآسِله کووانه" نام گرفت. در سال 1800 او به عنوان اولين ملکه‌ی باران و با لقب مُوجاجی اول بر تخت نشست. باورمندان به ملکه‌ی باران بر اين عقيده هستند که او بر رودخانه‌ها و ابرها فرمان می‌راند و با وجود چنين قدرتی، او قادر است باران نازل نمايد.

19june2009malakeh-baran-3ملکه‌ی باران در انظار عمومی ظاهر نمی‌شود به همين دليل، ديدار از او برای افراد عادی ميسر نيست. عده‌ای از زنان بزرگ‌زاده و اشرافی که در زبان بومی از آنان به عنوان "همسر" نام برده می‌شود، در خدمت ملکه می‌باشند. ملکه‌ی باران از احترام بسيار زيادی نزد اغلب سياه پوستان آفريقای جنوبی و حتی ديگر کشورهای آفريقايی برخوردار است.

سرزمينی که امروزه تحت فرمانروايی ملکه قرار دارد، ديگر چون گذشته وسيع نيست و تنها 170 روستا را در برمی‌گيرد؛ منطقه‌ی بسيار کوچکی در استان "پيترزبرگ" يا "ليم پُوپُو" در کشور آفريقای جنوبی. در ديار تحت فرمان ملکه، وجود درختان باوباب از جمله کهن‌سال‌ترين باوباب جهان، طبيعت زيبای آن را منحصر به فرد نموده است. البته وجود دخاير معدنی ارزشمندی چون الماس، طلا، زمرد و غيره نيز بر ثروت طبيعی این سرزمين افزوده است.

ماکوبُو دو سال بعد از تاج‌گذاريش، به بيماری ناشناخته‌ای مبتلا گشت که دو روز بعد از انتقالش به بيمارستان درگذشت. منابع رسمی علت مرگ ملکه‌ی باران را مننژيت مزمن اعلام نمودند، اما برخی از کارکنان بيمارستان بيماری ايدز را عامل مرگ او می‌دانند.

در آفريقای جنوبی، چنانچه فرد مبتلا به ايدز درگذرد، از بيماری ايدز به عنوان علت مرگ نام برده نمی‌شود. البته ديويد موهاله، پدر فرزندان ماکوبُو، اعضای شورای سلطنتی را متهم ساخت که با خوراندن سم به زندگی ملکه پايان داده اند. از ماکوبُو موجاجی ششم، دختری به نام شاهزاده "ماسالانابو" به جا مانده است، اما شورای سلطنتی تمايل ندارد او را به عنوان موجاجی هفتم برگزيند زيرا که پدر او از بزرگ‌زادگان قبيله محسوب نمی‌گردد.


Tuesday, June 9, 2009

در آفریقای جنوبی هر سه دقیقه یک کودک قربانی تجاوز

عکس از ديجيتال جورنال

ترجمه و تلخيص: زارا مجيدپور

١٩ خرداد ١٣٨٨

شهرزادنیوز: در گزارش يکی از اتحاديه‌های تجاری - ساليدارتی - آفريقای جنوبی آمده است که در این کشور در هر سه دقيقه، يک کودک مورد تجاوز قرار می‌گيرد و روزانه شصت پرونده به کودکان قربانی تجاوز اختصاص دارد. اين در حالی است که 88 درصد قربانيان، هرگز مساله تعدی را گزارش نمی کنند.

خانم" ماريانا کريل" در اين باره می‌گويد: "هر روز 530 کودک مورد تجاوز قرار می‌گيرند، هر سه دقيقه، يک تجاوز". او اضافه می‌کند: "در آفريقای جنوبی آمار کودکانی که مورد سوء رفتار قرار می‌گيرند رو به افزايش است. به عنوان مثال، در سال 08 -2007، هزار و چهارصد و ده کودک به قتل رسيدند که اين رقم 22 درصد بيشتر از سال قبل می‌باشد. 45 درصد از آمار تجاوز و تعدی در کشور، به کودکان مربوط می‌شود.

به گفته‌ی خانم کريل، برای اولين بار در تاريخ کشور آفريقای جنوبی، شغل مددکاری اجتماعی در زمره‌ی شغل‌های کمیاب قرار گرفته است. در سال 2007، دوازده هزار و پانصد نفر به عنوان مددکار ثبت نام کردند، اما چندی بعد به دليل شرایط بد و سختی کار، عده‌ای از آنان شغل خود را ترک نمودند. برخی از سازمان‌ها مثل نگهداری و پرورش کودکان آفريقای جنوبی، روزانه با بيش از دو ميليون کودک و خانواده‌های آنان سر و کار دارد. هر مددکار اجتماعی سالانه می‌بايست به طور متوسط با شصت کودک و خانواده‌ی آنان همکاری نمايد، اما در اینجا هر مددکار مجبور است به دويست کودک و خانواده‌اش کمک رساند.

در شهر ژوهانسبورگ، پايتخت اقتصادی کشور آفريقای جنوبی، 10 هزار کودک تن‌فروشی می‌کنند. در سراسر کشور شبکه‌ها و باندهایی وجود دارند که کودکان را به تن‌فروشی و يا فروش مواد مخدر وادار می‌نمايند. برخی از افراد سرشناس و ثروتمند کشور در اين باندها و شبکه‌ها فعال می‌باشند.

مردانی که تمايل دارند با کودکان زير 10 سال روابط جنسی برقرار نمايند، با پرداخت مقداری پول به يکی از باندهای تجارت جنسی کودکان، به خواسته‌شان می‌رسند. دختر بچه‌ها بين 2 هزار و پانصد تا 12 هزار راند - حدود 300 تا 1500 دلار- خريد و فروش می‌شوند.


در شهر "پورت اليزابت" درآمد روزانه‌ی کودکانی که تن‌فروشی می‌کنند و يا مواد مخدر می‌فروشند، بين 1500 تا 5000 هزار راند - حدود 180 تا 600 دلار- متغير است که البته بخش عمده‌ای از اين سود به جيب رؤسای کودکان می‌رود. کودکانی که از دستورات اطاعت نکنند با تنبيه شديد بدنی رو به رو خواهند شد و يا تا دم مرگ، گرسنگی خواهند کشيد.



Thursday, May 21, 2009

چريک ديروز، وزير دفاع امروز

عکس از اينجی نريينگ نيوز - خانم ليندی وِ سی سُولو


1388-02-29
نویسنده: زارا مجيدپور


شهرزادنیوز: "ليندی وِ سی سُولو" اولين زنی است که به عنوان وزير دفاع کشورآفريقای جنوبی انتخاب شد. بی گمان، سابقه و تجربه‌ی نظامی- اطلاعاتی او، يکی از مهم‌ترين دلايل انتخابش به عنوان وزير دفاع می‌باشد.

والدين ليندی وِ، والتر و آلبرتينا سی سوُلو، از مهم‌ترين فعالان سياسی عليه رژيم آپارتايد به شمار می‌آيند. درسال 1940 پدرش به حزب کنگره ملی آفريقا- اِی اِن سی- پيوست و 21 سال بعد به عنوان يکی از رهبران این حزب، به همراه افرادی چون نلسون ماندلا، شاخه نظامی حزب "اِی اِن سی"، به نام "اُم کُونتو- ای سی سُوئه" را تاسيس نمود. اُم کُونتو- ای سی سُوئه به زبان سياه‌پوستان زولو به معنی "نيزه ملت" است. شاخه‌ی نظامی نيزه ملت، با حزب کمونيست آفريقای جنوبی همکاری می‌نمود و حتی برخی از اعضای حزب اِی ان سی در حزب کمونيست نيز عضويت داشتند.

ليندی وِ در سال 1954 در چنين خانواده‌ای چشم به جهان گشود؛ در حالی که اولين دختر و چهارمين فرزند خانواده محسوب می‌شد. او بيشترين دوران تحصيلش را در کشور همسايه آفريقای جنوبی، سوآزيلند، سپری کرد و توانست در رشته تاريخ مدرک ليسانس خود را دريافت نمايد. ليندی وِ مدتی سردبيری تايمز سوآزيلند را بر عهده داشت و بعدها مدرک فوق ليسانسش را از دانشگاه يورک اخذ نمود.

در سال 1975 وقتی که برای بازديد از خانواده‌اش به آفريقای جنوبی بازگشت، توسط نيروهای امنيتی به عنوان تروريست دستگير شد. او از دوران يازده ماهه‌ی زندانش چنين ياد می‌کند: "اوايل چندان بد نبود، می‌تونستم با زنداني‌های ديگه ارتباط برقرار کنم". اما اين دوران چندان طولانی نبود. او به عنوان يک زندانی سياسی بارها مورد شکنجه جسمی و روحی قرار گرفت.

"به من گفتند که مادر و دو برادرم دستگير شدن و تو خونه‌مون کسی نيست که مواظب بچه‌ها باشه، حرفاشونو باور می‌کردم و خيلی ناراحت می‌شدم".
او بعد از آزادی، به کشور موزامبيک رفت و به شاخه‌ی نظامی نيزه ملت پيوست. ليندی وِ، در دوران مبارزات سياسی- نظامی‌اش، در زمينه‌ی فعاليت‌های اطلاعاتی نيزمهارت کسب نمود.

در سال 1990 زمانی که "دِکلرک"، آخرين رييس جمهور سفيدپوست رژيم آپارتايد، با نلسون ماندلا برای انتقال قدرت مذاکره می‌نمود، ليندی وِ سی سُولو به کشورش بازگشت و در همان سال به عنوان نماينده به پارلمان راه يافت. در کابينه‌ی رييس جمهور سابق "تابو امبکی" پست وزير مسکن به او سپرده شد و در کابينه‌ی جديد، رييس جمهور "جيکوب زوما" او را به مقام وزارت دفاع منصوب نمود.



Thursday, April 23, 2009

انتخابات رياست جمهوری در آفريقای جنوبی


حمايت نلسون مندلا از جيکوب زوما در انتخابات رياست جمهوری












Friday, April 17, 2009

شاید آخرین فرصت

عکس از سايت اس بی اس، جيکوب زوما، رييس حزب ای ان سی

نويسنده: زارا مجیدپور

در صورت پیروزی ای ان سی، رهبران این حزب می بایست راه کارهای را برای مشکلات این کشور بیابند، در غیر این صورت، شاید انتخابات امسال، آخرین سالی باشد که ای اِن سی، به عنوان پرطرفدارترین حزب، در عرصه ی سیاسی کشور آفریقای جنوبی، حضور خواهد داشت
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com چهارشنبه ۲۶ فروردين ۱٣٨٨ - ۱۵ آوريل ۲۰۰۹

پیشگفتار

بعد از انتخابات ریاست بر حزب کنگره ملی آفریقا در سال ۲۰۰۷ و انتخاب "جیکوب زوما" این انتظار می رود که او به
عنوان رییس جمهور آینده کشور آفریقای جنوبی انتخاب شود؛ انتخاباتی که چند روز دیگر برگزار خواهد شد.تنها دو هفته قبل از برگزاری انتخابات، داستان کل آفریقای جنوبی، از ادامه ی محاکمه ی جیکوب زوما منصرف شد! براساس دادخواست دادستانی دادگاه، شانزده فقره اتهام از جمله فساد، پولشویی و اخاذی، در پرونده جیکوب زوما مطرح بود.


خانم هلن زیله، رهبر حزب اپوزسیون اتحاد دموکراتیک در این باره می گوید: "دادستان کل؛ دقیقا می داند چه بر سر دادستان قبلی "ووسی پیکوولی" آمد. او می داند که اگر رفتارش مثل یک عضو حزب ای ان سی نباشد، در آینده شغلی نخواهد داشت


حامیان جیکوب زوما


اتحادیه ی جوانان کمونیست، کنفدراسیون اتحادیه ی کارگری و حزب کمونیست آفریقای جنوبی، مهم ترین حامیان زوما محسوب می شوند. البته این حمایتها با قول و قرارهای همراه است و جیکوب زوما موظف است در دوران ریاست جمهوریش به تعهدات خود پایبند باشد. درصد قابل توجهی از افراد پایین جامعه نیز از حامیان زوما محسوب می شوند، تهیدستان امیدوارند در دوران ریاست جمهوری او وضع زندگی آنان نیز بهبود یابد.


زوما برای آن که رای سفیدپوستان را نیز کسب نماید به تازگی از شهر "اورانیا" بازدید نمود. ساکنان این شهر کوچک را "آفریکانر"های تشکیل می دهند؛ که به آداب و رسوم خود سخت پایبندند. بازماندگان برخی از سیاستمداران رژیم آپارتاید، در این شهر زندگی می کنند. چندی پیش، زوما، با بازرگانان و سرمایه داران آفریکانر نیز دیدار نمود. او در این دیدار، از آنان، به عنوان تنها قبیله ی سفیدپوست قاره ی سیاه نام برد. به گفته ی او در بین سفیدپوستان ساکن در آفریقای جنوبی، تنها آفریکانرها هستند که حقیقتا اهل این کشور محسوب می شوند. البته می بایست از آقای زوما سوال نمود پس تکلیف دیگر سفیدپوستان که نسل اندر نسل در آن سرزمین متولد شدند چه می شود؟


برخی بر این باورند که زوما؛ تلاش می نماید که از فاصله ها کاسته و ملت رنگین کمان را به هم نزدیک سازد، خواسته ای که نلسون مندلا نیز در دوران ریاست جمهوریش برای تحقق آن تلاش نمود هر چند جانشین او "تابو امبکی"ریس جمهور سابق، نه تنها زحمات او را بر باد داد بلکه با اتخاذ سیاستهای نامعقول بر این فاصله ها نیز افزود. در مقابل بعضی نیز، بر این اعتقادند که کوشش های زوما؛ برای اتحاد و یکپارچگی ملی نیست بلکه او به خوبی آگاه است که حمایت چپ ها از او، سرمایه داران را نگران ساخته است و در صورت خروج سرمایه در دوران ریاست جمهوریش، آفریقای جنوبی، با بحران جدی اقتصادی روبرو خواهد شد؛ دیدار او با کارآفرینان، تلاشی است برای زودودن این نگرانی.


انتخابات امسال، فرصت طلایی برای حزب حاکم بی گمان انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹؛ دشوارترین انتخاباتی است که حزب حاکم، از زمان به دست گرفتن قدرت در سال ۱۹۹۴ با آن روبروست. اگر چه جیکوب زوما، در سخنرانی اعلام نمود که "این حزب تا بازگشت مسیح قدرت را از آن خود خواهد داشت" اما واقعیت آن است که حزب ای اِن سی، چون گذشته قدرتمند نیست. تاسیس حزب کنگره ملت؛ از بطن ای اِن سی، از اختلاف و چند دستگی در حزب حکایت می نمود.


سنگ اندازی و مانع تراشی حزب حاکم، علیه حزب کنگره ملت؛ هم نتوانست مانع حضور این حزب جدید اپوزسیون آفریقای جنوبی در انتخابات شود و این انتظار می رود که در این دوره از انتخابات؛ کنگره ملت؛ درصد قابل توجهی از آرا را از آن خود نماید. البته کنگره ملت، برای خیلی از شهروندان آفریقای جنوبی شناخته شده نیست. این حزب هنوز نتوانسته ایدوئولوژی و سیاست مشخصی را به مردم ارائه نماید و در کادر رهبری نیز با مشکلاتی روبروست.


حزب جدید، از حمایت طبقه ی متوسط سیاه پوست، درصدی از طبقه ی متوسط سفیدپوست و عده ای از هندی تبارها برخوردار است. در انتخابات دوره ی قبل، حزب حاکم توانست هفتاد درصد از کرسیهای پارلمان را از آن خود کند. پیش بینی می شود در این دوره از انتخابات؛ با توجه به حضور کنگره ملت، حزب ای اِن سی، حدود پنجاه و پنج درصد کرسیهای پارلمان را از آن خود نماید.


در صورت پیروزی ای ان سی، رهبران این حزب می بایست راه کارهای را برای مشکلات این کشور بیابند، در غیر این صورت، شاید انتخابات امسال، آخرین سالی باشد که ای اِن سی، به عنوان پرطرفدارترین حزب، در عرصه ی سیاسی کشور آفریقای جنوبی، حضور خواهد داشت. در سال ۲۰۱۴، احزابی چون اتحاد دموکراتیک، کنگره ملت و دموکراتهای مستقل، قدرتمندتر از پیش در انتخابات شرکت خواهند نمود

Friday, April 3, 2009

کشوری ارزان با دخترانی زيبا

عکس از سايت آرسوپرايزينگ ولد- کشور زيبای ی مادگاسکار


1388-01-14
نویسنده ترجمه و تلخيص: زارا مجيدپور


شهرزادنیوز: در فرودگاه "آنتاناناريوو"، پايتخت کشور ماداگاسکار، پوسترهای تبليغاتی به چشم می‌خورد که بر روی آن‌ها نوشته شده: مردم ماداگاسکار به توريست‌های جنسی خوشامد نمی‌گويند. تابلوهای بزرگ کنار بزرگراه‌ها و گذرگاهای عمومی نيز به جهانگردان هشدار می‌دهند که مسئولين، افرادی را که با کودکان- بومی- روابط جنسی برقرار نمايند تحت پيگرد قانونی قرار خواهند داد

کشور ماداگاسکار، جزيره‌ی پهناوريست که در شرق قاره‌ی آفريقا قرار دارد. مسئولين این سرزمين تلاش می‌کنند که نام ماداگاسکار را از ليست کشورهای توريست جنسی خارج نمايند. پارلمان نيز، قوانينی را عليه سوء استفاده‌ی جنسی از کودکان وضع نموده است که بر اساس آن، تعدادی از مسافران خارجی متخلف به مجازات رسيدند


با تاريک شدن هوا، خيابان‌های شهر توريستی" توليآرا" از آن تن‌فروشان است؛ آنان برای جهانگردان بوسه می‌فرستند و برايشان دست تکان می‌دهند تا بدين وسيله مشتری برای خود دست و پا نمايند. يکی از کارکنان سازمان غير دولتی "بل آونير" که در زمينه آموزش و بهداشت خدماتی به افراد، به ویژه تن‌فروشان ارائه می‌کند، می گويد: "اينجا کشور ارزونيه و زن‌ها هم خوشگلند. کنترل چندانی وجود نداره؛ شما می‌تونيد اينجا بيائيد و هر کاری که دلتون می‌خواد انجام بديد


در دفتر سازمان، زن ‌تن فروشی به نام "اِلين" با يکی از همکاران خود شوخی می‌کند و با کاندوم‌های اهدايی بل آونير بازی می‌کند. زمانی که از او درباره‌ی کارش سوال می‌شود، دست از شوخ‌طبعی برمی‌دارد و با چهره‌ای جدی می‌گويد: "من به هيچ مشتريم "نه" نمی‌گم، ما پول لازم داريم. اگر دختری يه مشتری موطلايی مثلا يه فرانسوی يا آمريکايی پيدا کنه، خيلی خوش شانسه. بعضی از خارجي‌ها دخترهای جوون ماداگاسکاری رو خيلی دوست دارند


اغلب افرادی که برای روابط جنسی به ماداگاسکار وارد می شوند از کشورهای اروپايی چون فرانسه، ايتاليا، اسپانيا، آلمان، سوئيس و يا از جزاير همسايه‌ی ماداگاسکار چون موريس و ريونيوون می‌باشند. اگر چه اغلب قربانيان را دختر بچه‌ها تشکیل می دهند، اما گزارش‌ها نشان می‌دهد که آمار مردان خارجی جهانگردی که تمايل دارند با پسر بچه‌ها روابط جنسی داشته باشند نيز رو به افزايش است


گروه‌های مدافع حقوق کودکان می‌گويند که به خاطر فساد، مبارزه عليه استثمار کودکان با سختی و دشواريهای بسياری همراه است. يکی از آن مشکلات، حمايت والدين کودکان تن فروش، از "شغل" فرزندانشان می‌باشد. در برخی خانواده‌ها، کودکان و نوجوانان نه تنها نان‌آوران خانواده محسوب می‌شوند، بلکه تن‌فروشی نيز چون يک کسب و کار از نسلی به نسل ديگر منتقل می‌شود. ماداگاسکار در مقايسه با ديگر کشورهای آفريقايی- به خصوص کشورهای جنوب اين قاره- از آمار پايين مبتلايان به اچ آی وی- ايدز برخوردار است، اما اين مساله می تواند به سرعت تغيير نمايد


اِلين درباره‌ی استفاده از کاندوم می‌گويد: "خيلی از مشتريها نمی‌خوان از کاندوم استفاده کنن، اونا دلار يا يوروی بيشتری می‌دن تا از کاندوم استفاده نکنن؛ منم با گرفتن پول بيشتر، به اين کار راضی ميشم

توضیح شهرزادنیوز: تیتر اصلی مطلب "مردم ماداگاسکار به توريست‌های جنسی خوشامد نمی‌گويند" در ترجمه به "کشوری زیبا با دخترانی ارزان" تغییر یافته است.





Friday, March 20, 2009

ولخرجی‌های بانوی اول زیمبابوه

عکس از سايت سيدنی مورنينگ هرولد

1387-12-30
نویسنده: زارا مجيدپور


شهرزاد نیوز: "گريس" به لباس و کفشهای گران قيمتی که توسط معروفترين طراحان جهان تهيه می شوند، سخت علاقه مند است. او سه هزار جفت از بهترين کفش های دنيا را در اختیار دارد. گريس تنها در مدت دو ساعت گردش در فروشگاههای شهر پاريس 75 هزار پوند خرج کرد. در طول 15 سالی که از ازدواجش می گذرد، مبلغ 2.1 ميليون پوند را در فروشگاههای کشورهای مختلف هزينه
نموده است1

اگر تصور می کنيد گريس، يکی از ستارگان مشهور هاليوود يا يکی از زنان ثروتمند جهان است، سخت در اشتباهيد


اين زن کسی نيست جز گريس موگابه، زن رابرت موگابه، رييس جمهور کشور زيمباوه. بی گمان خريد کردن با "پول شخصی" به هر ميزان حق هر انسانی است؛ اما اگر فرد "بيت‌المال" را جيب شخصی خود بپندارد، آن وقت است که مشکل آغاز می شود

رابرت موگابه پس از درگذشت همسر اولش، در سال 1994 با منشی اش گريس به شیوه سنتی و دو سال بعد از آن براساس کليسای کاتوليک ازدواج نمود. تا زمانی که تحريم عليه کشور وضع نگشته بود، بانوی ی اول زيمباوه علاقمند بود که در شهرهای اروپايی اوقات خود را به خريد کردن سپری نمايد. اما در سالهای اخير او مجبور شده است به فروشگاههای کشورهای جنوب شرق آسيا قناعت نمايد

.
گريس 40 سال از همسر 85 ساله اش جوانتر است. گفته می شود که رابرت موگابه به روابط همسر جوانش با دو مرد بازرگان در فواصل زمانی مختلف مشکوک شده بود. البته يکی از دو
فرد مذکور در حادثه ی رانندگی کشته شد. کشته شدن مخالفان سياسی يا افراد "مساله دار" در حادثه ی رانندگی، قضيه ی تازه ای در این کشور نيست.
چند روز پيش همسر نخست وزير نيز به همين روش کشته شد. البته گفته می شود که هدف اصلی، "مورگن سانگيرای"، نخست وزير، بود نه همسرش. سانگيرای رقيب اصلی رابرت موگابه در سه دوره انتخابات رياست جمهوری گذشته بود که سرانجام با ميانجيگری کشور آفريفای جنوبی، موگابه حاضر شد او را به عنوان نخست وزير بپذيرد


اگر چه کشور زيمباوه به لحاظ معادن زير زمينی بسيار غنی است و روزگاری به خاطر رونق صنعت کشاورزيش"سبد نان آفريقا" خوانده می شد، اما سياست اعضای رده بالای حزب حاکم - زانو پی اف - و در راس آن شخص موگابه، باعث شد که امروزه مردم آن سرزمين برای سير کردن شکمهای گرسنه اشان به کمکهای جهانی نيازمند باشند. زيمباوه در بين کشورهای جهان دارای بالاترين نرخ تورم است. تورم در آن کشور به حدود پنج سکستيليون- عدد پنج به همراه 21 صفر(2)- رسيده است و هر روز نيز اين عدد بزرگتر می شود

.
در فروشگاههای اين کشور مواد اصلی چون نان، شکر، شير يافت نمی شود و به دليل تورم "دلار زيمباوه" مدتی است که ديگر در داخل آن کشور مبادله نمی شود و يا به سختی مبادله می شود. مثلا برای تهيه يک قرص نان، می بايست ميليونها دلار زيمباوه پرداخت نمود و هر روز نيز بر قيمت آن افزوده می شود. به دليل بی ارزشی واحد پول ملی، از ارزهای خارجی به خصوص "رند" آفريقای جنوبی استفاده می شود. يکی از دلايل استفاده از رند در زيمباوه، حضور 5 ميليون زيمباوه ای در آفريقای جنوبی است که اغلب برای
سير نگاه داشتن اعضای خانواده اشان، هر ماه مبلغی از دستمزد خود را برای آنان ارسال می نمايند


البته بی پولی تنها گريبانگير مردم عادی نيست، بلکه حتی ديپلماتها نيز با آن دست و پنجه نرم می کنند. ماههاست که دولت زيمباوه قادر نيست حقوق آنان را پرداخت نمايد. به تازگی يکی از ديپلماتهای زن زيمباوه ساکن در اتريش "خودکشی" نمود. گفته می شود عدم توانايی او در پرداخت هزينه هايش سبب شد که او خودکشی نمايد. ديپلماتهای زيمباوه ای ساکن در ايران، هند و استراليا نيز به دليل عدم پرداخت کرايه خانه هايشان، برای صاحب خانه ها مشکل آفرين شده اند3


در حالی که بانوی اول زيمباوه در فروشگاههای هنگ کنگ و مالزی ساعات خوشی را به خريد کردن سپری می نمايد، مردم گرسنه ی زيمباوه، علاوه بربيماری مهلک اچ آی وی- ايدز، اين روزها با بيماری "وبا" نيز دست و پنجه نرم می کنند. به نقل از سازمان سلامت جهانی، بيش از چهار هزار نفر به دليل بيماری وبا جان باخته اند و بيش از 80 هزار نفر به آن مبتلا می باشند. اين در حالی است که رييس جمهور آن کشور تا چندی پيش وجود این بيماری را در کشورش انکار می نمود



پانوشت‌ها


1 - www.newszimbabwe.com
2 - ttp://blogs.thetimes.co.za/hartley/2009/02/04/zimbabwe-inflation
3-5000000000000000000000-five-sextillion/








Wednesday, March 11, 2009

پاهامو پيدا نکردم

<

نویسنده: زارا مجيدپور
1387-12-20

شهرزادنیوز: در روزهای عادی با پرداخت مبلغی بيشتر به کنسولگری کشور چين در شهر ژوهانسبورگ، می‌توان ويزای فوری دريافت نمود، اما هر چه به زمان برگزاری المپيک نزديک‌تر می‌شديم دريافت ويزا نيز با تاخير بيش‌تری همراه می‌شد، بگذريم که در آن روزها از ويزای فوری هم خبری نبود. بين تماشای مسابقات المپيک يا پاراالمپيک، دومی را برگزيدم.


در اين که چينی‌ها برای برگزاری المپيک سنگ تمام گذاشته بودند حرفی نبود، هر چند که پاراالمپک نيز دست کمی از المپيک نداشت. اما آن چه که پاراالمپيک را برايم جذابتر می ساخت ديدار مردان و زنان مصمم و با اراده‌ای بود که نقص عضوشان نه تنها آنان را گوشه‌گير، افسرده و منزوی نساخته بود بلکه در ميدانی به اهميت پاراالمپيک، رقابتی ديدنی و تحسين‌برانگيز را به نمايش می گذاشتند. حضور تک تکشان از عزم، اراده و توان بالای انسانی حکايت می‌نمود



علاوه بر تماشا‌ی مسابقات پاراالمپيک با آن اختتاميه‌ی فراموش نشدنی در "لانه ی پرنده"، اين فرصت نيز برايم فراهم شد که با چند تن از ورزشکاران کشورهای مختلف ديدار و گفتگو نمايم که در میان آنها، ملاقات با "سريع‌ترين دونده‌ی بدون پا" بی شک يکی از خاطره‌انگيزترين شان بود. برای اولين بار "آسکار پيستوريوس" را به همراه ورزشکاران پارالمپيکی در ضیافت سفارت آفريقای جنوبی در چين ملاقات نمودم. در آن جمع، اسکار و شناگر قهرمان "ناتالی دِتُوی" نياز به معرفی نداشتند



در مسابقات پاراالمپيک پکن، حضور دو ورزشکار هم‌وطن، اسکار پيستوريوس با سه مدال طلا در 100، 200 و 400 متر و ناتالی دِتُوی با کسب 5 مدال طلا به راستی چشمگير و تحسين‌برانگيز بود. ناتالی تنها ورزشکاريست که علاوه بر پاراالمپيک در المپيک نيز شرکت نمود و در ميان 24 شناگرشرکت کننده، رتبه‌ی شانزدهم را به خود اختصاص داد. در رستوران آفريقای جنوبی در شهر پکن، مهمانی کوچکی‌ی به افتخار آسکار برگزار شد که در آنجا برای دومين بار "دونده‌ی تيغه‌ای" را ملاقات نمودم.

بر سر در وروديه‌ی رستوران پارچه‌ی زردرنگی نصب شده بود که ورود او را خوش‌آمد می‌گفت. اسکار با لبخندی به لب در گوشه‌ای ايستاده بود. اغلب افراد حاضر در دو مهمانی از فروتنی و "خاکی" بودن قهرمان دونده سخن می‌گفتند و او را به خاطر دارا بودن آن خصائل تحسين می‌نمودند. تا زمانی که سراپا ايستاده بود، ظاهرش با يک فرد سالم هيچ تفاوتی نداشت اما به محض آن که قدم از قدم برمی‌داشت پاهای مصنوعی‌اش باعث می‌شد که با تانی گام بردارد



بعد از سخنرانی‌ی کوتاه يکی از برگزارکنندگان ضيافت، از اسکار خواسته شد که برای مدعوين سخنرانی نمايد. او همان طور که لبخند بر لب داشت به شوخی گفت: "من دونده‌ام، نه سخنران" و سپس ادامه داد: "بايد همون حرفهایی که قبلا گفتم رو دوباره تکرار کنم. من اسکار پيستوريوس هستم، 22 سالمه و دونده‌ی رشته‌های 100، 200 و 400 مترم. در 11 ماهگی پاهامو از دست دادم و اصلا هم فکر نمی‌کردم يه روزی دونده بشم. اوایل، من هم مث پسرهای ديگه، رگبی و تنيس بازی می‌کردم اما حالا يه دونده‌ام


زمانی که اسکار از پای تيغه‌ای و سازنده آن و هم چنين از مشکلاتش برای ورود به پاراالمپيک حکايت می‌کرد يکی از پاهای تيغه‌ای و هم چنين يکی از مدال‌های طلايش بين حضار دست به دست می‌شد. وقتی اسکار چند لحظه ای سکوت کرد، يک نفر از ميان جمع او را مخاطب ساخت و گفت: "يه خاطره برامون تعريف کن". اسکار کمی روی صندلی جا به جا شد و بعد از چند لحظه گفت: "اعضای خانواده‌ام به خاطر پا نداشتنم هيچ وقت به من ترحم نمی‌کردند. برای آن‌ها، من هيچ فرقی با يک فرد سالم نداشتم، من هم هميشه از دوستام و هم کلاسي‌هام می‌خواستم که با من مثه يک آدم پادار رفتار کنند. يه شب تو خوابگاه، چند تا از دوستانم؛ پاهای منو قايم کردند و در قسمتی از اتاق که من خوابيده بودم مواد اشتعال‌زا ريختند و آتيش زدند و بعد داد زدند آتيش... آتيش


با داد و هوار بچه‌ها از خواب پريدم و با ديدن آتيش خيلی هول کردم و سعی کردم پاهامو پيدا کنم! اون لحظه کسی تو اتاق نبود که به من کمک کنه و چون نتونستم پاهامو پيدا کنم، شروع کردم به گريه کردن. هنوز چند لحظه از گريه کردنم نگذشته بود که ديدم دوستام در حالی که بلند بلند می‌خندند وارد اتاق شدند و در حالی که آتيش کم جوون رو خاموش می‌کردند به من گفتند: بازم می‌خواهی ما مثل يه آدم پادار با تو رفتار کنيم؟ تازه آن وقت بود که فهميدم تمام ماجرا صحنه‌سازی بوده." حرف آسکار تمام نشده بود که کلمه‌ی" آخی‌ی" بعضی از خانم‌ها از گوشه و کنار شنيده شد اما صدای کف زدن برخی از مردها به همراه خنده‌های بلندشان چنان بر سالن حاکم شد که حتی اسکار را نيز به خنده انداخت


ژوهانسبورگ- آفريقای جنوبی






Wednesday, February 25, 2009

سفر رئیس جمهوری ایران به سه کشور آفریقایی





سفر رئیس جمهوری ایران به سه کشور آفریقایی



محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری ایران در جریان بازدید از سه کشور آفریقایی، عصر روز سه شنبه ششم اسفند، وارد نایروبی پایتخت کنیا شده است


.
آقای احمدی نژاد در بدو ورود، در فرودگاه نایروبی مورد استقبال رسمی رئیس جمهوری کنیا و نخست وزیر این کشور قرار گرفت.
به گزارش رسانه های ایران، آقای احمدی نژاد، پس از مذاکره با همتای کنیایی اش، درمراسم ضیافت شام رسمی رئیس جمهوری کنیا شرکت خواهد کرد

قرار است در جریان دیدار رئیس جمهوری ایران از کنیا، چند سند همکاری بین ۲ کشور نیز به امضا برسد. آقای احمدی نژاد روز چهارشنبه نیز با حضور در اجتماع مسلمانان و گروه‌های مذهبی کنیا به منطقه مومباسا خواهد رفت
کنیا یکی از کشورهای شرق قاره آفریقا است و یکی از صادر کنندگان عمده چای در جهان محسوب می شود. رئیس جمهوری ایران، پس از دیداری کوتاه از کشور جیبوتی وارد کنیا شد و پس از آن نیز عازم کشور کومور خواهد شد.

آقای احمدی نژاد از زمان روی کار آمدن در ایران، اعلام کرده که گسترش روابط با کشورهای آفریقایی را پیگیری خواهد کرد. زارا مجید پور، کارشناس مسائل آفریقا به بخش فارسی بی بی سی گفت که ایران تاکنون ۲ میلیون دلار به کشور کومور کمک کرده و و به جیبوتی نیز نفت صادر می کند.

خانم مجید پور می گوید کنیا نیز مبلغ ۱میلیون ۵۰۰ هزار دلار برای توسعه برنامه های کشاورزی اش از ایران کمک گرفته است

طی سه سال گذشته، رئیس جمهوری ایران به چندین کشور آفریقایی از جمله الجزایر، سودان و گامبیا سفر کرده و همچنین در اجلاس سران اتحادیه آفریقا در گامبیا نیز حضور داشته است


Tuesday, February 24, 2009

رييس جمهور ايران در آفريقا


سفر رييس جمهور ايران به سه کشور آفريقايی کمور، جيبوتی و کنيا

کشور جمهوری فدرال اسلامی کمور در جنوب شرقی قاره ی آفريقا و در شمال غربی کشور مادگاسکار قرار دارد. اين کشور اسلامی در سال 1975 به استقلال رسيد. کشور بسيار کوچک کمور از ثبات سياسی چندانی برخوردار نيست، در طول 33 سالی که از استقلال اين کشور می گذرد 25 کودتا در اين کشور به وقوع پيوسته است
.
کشور جيوتی، در شرق آفريقا قرار دارد و يکی از کشورهای شاخ آفريقاست. جيبوتی نيز چون کمورسالها تحت استعمار فرانسه بود و بالاخره در سال 1977 به استقلال رسيد.94 درصد مردم اين کشور مسلمان می باشند
.
کشور کنيا، يکی از کشورهای مطرح در شرق آفريقاست. حدود هزار سال پيش، عده ای از تجار ايرانی از شيراز و سيستان و بلوچستان به اين کشور وارد شدند و اينک بعد از گذشت چندين قرن، هنوز می شود حضور فرهنگ ايرانی و زبان فارسی را در فرهنگ و به خصوص زبان( سواحيلی)آن مردم مشاهده نمود.



.