All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Friday, February 25, 2011

سياره ای به نام کشور چين

مجسمه ای در گوشه ی ميدان تين ان مِن، شهر پکن
.
.
سفرنامه ی زارا مجيدپور به چين- قسمت اول

.
٦ اسفند ١٣٨٩

شهرزادنیوز: با وجود آن که با تاريخ و ساختار نظام سياسی چين - قبل و بعد از انقلاب - به خوبی آشنا بودم، اما تصوير چندان واقعی ای از آن کهن سرزمين در ذهن نداشتم. اولين بار با "چينی"ها در فروشگاههای چينی که در شهرهای مختلف کشور آفريقای جنوبی، که هر از چندی چون قارچ سر از خاک بيرون می آورند، آشنا شدم. کسانی که به سختی به زبان انگليسی سخن می گفتند و اغلب کارگر سياه پوستی از ديگر کشورهای آفريقای را استخدام نموده و معمولا آنان بودند که به سوالات مشتريها پاسخ می دادند.
.
بدترين ساعت روز برای سرک کشيدن به اين فروشگاهها ظهر تابستان بود، از يک سو ديدن برخی از مردان فروشنده چينی با "عرق گير" در مغازه ها و يا راهروهای فروشگاه خوشايند نبود و از طرف ديگر از داخل هر مغازه، بوی غذای بر می خواست که مجموع اين بوها چنان هوای داخل فروشگاه را سنگين می ساخت و شامه را می آزرد که چاره ای جز فرار از آن نبود.

.
"اين چينی ها واقعا خنگن، هيچ کاری رو درست و حسابی انجام نمی دن!" اين جمله ای بود که در همان اوايل ورودم به چين، بارها از طرف اطرافيانم، آن هم با مليت های مختلف می شنيدم که البته گاه با لحن تمسخر و کلمات قويتری همراه می شد.
.
در همان چند روز ورودم به پکن، پايتخت چين، دريافتم که از چهار زبانی که می دانم، تنها از زبان انگليسی، آن هم در مکانهای بسيار محدود چون محل کار و اندکی هم در مجتمع محل زندگيم می توانم استفاده نمايم و اين در حالی بود که برای ارتباط برقرار کردن ساده و ابتدايی با چينی ها در مکانهای عمومی با مشکلات فراوانی روبرو می شدم. در هفته های نخست اقامتم در چين، گاه احساس می کردم که به جای سياره ی زمين در سياره ی ديگری که نامش چين است، به سر می برم.
.
رويارويی مشکلات
.
روزی برای نصب تابلوهای نقاشی بر ديوارهای خانه ام، با يکی از زنان جوان شاغل در مديريت مجتمع تماس می گيرم و از او درخواست می نمايم که کارگری را برای نصب تابلوها به خانه ام بفرستد. او تعداد تابلوها را می پرسد و بعد از یک حساب سرانگشتی، هزينه را اعلام می نمايد که بلافاصله می پذيرم.
..
ساعتی بعد در خانه را به روی دو کارگر می گشايم. پای هر ديوار تابلویی قرار می دهم و از آن جا که زبان مشترکی برای گفتگو با کارگران وجود ندارد و با اين خيال که زن جوان آنان را از خواسته ام مطلع نموده و کارگران نيز به کار خود واردند، آنان را به حال خود رها نموده و مشغول کار خود می شوم.
.
صدای دِریل کردن ديوار و گفتگوی دو مرد چينی سکوت خانه را پی در پی می شکند. بعد از دقايقی يکی از کارگرها صدا می زند:" شيئو جيه اِ، شيئو جيه اِ" (1) به سمت اتاق نشيمن حرکت می کنم، با ديدن تابلوی نقاشی بر ديوار، خشکم می زند. در آن لحظه صدایی در دهنم می پيچد: اين چينی ها واقعا خنگند، هيچ کاری رو درست و حسابی انجام نمی دن.
..
تابلوی نقاشی به جای آن که در مرکز ديوار نصب گردد، در گوشه ی چپ ديوار نصب شده بود. دو مرد چينی در گوشه ای ايستاده و يکی از آنها به تابلو نقاشی زل زل نگاه می کند و لبخند می زند و دندانهای زرد و درب و داغانش را نشانم می دهد. نمی دانم مرد به زيبايی تابلو خيره شده است يا به شاهکار خلق کرده ی خود.
.
برای گرفتن برگه حاوی اثر انگشت که برای انجام کار اداری به آن نياز داشتم، چندين روز جستجو می کنم تا محل مورد نظر را بيابم. چند بار از طبقات ساختمان بالا و پايين می روم و اتاق به اتاق، کسی را می جويم که حداقل چند جمله زبان انگليسی بداند، هر چه بيشتر تلاش می کنم کمتر می يابم. به ناچار سعی می کنم با زبان اشاره به زن کارمندی بفهمانم که چه می خواهم. بعد از گذشت چندين دقيقه از نمايش پانتوميم، سرانجام، زنی کاغذ انگشت نگاری همراه با استمپ حدود چهار سانتی متر در چهار سانتی متر به دستم می دهد که با آن اثر انگشت خود را بگيرم.
.
تلاش می کنم که اثر انگشت قابل قبولی روی کاغذ ثبت کنم آن هم با استمپی که مناسب مهر زدن بود نه اثر انگشت گرفتن. زن کارمند به انگشتان من بِر و بِر نگاه می کند و با آن که کاملا مشخص است در انجام کار ناشی ام، هيچ زحمتی برای کمک به من به خود هموار نمی کند. مشکل اصلی زمانی آغاز می شود که می باید از چهار انگشت همزمان، اثر انگشت بگيرم. با زبان اشاره که گاه با کلمات انگليسی غضب آلودی همراه است، می خواهم به زن بفهمانم که انجام چنين کاری با آن استمپ فوق العاده کوچک، از عهده ام خارج است، اما زن چينی نه تنها توجهی به گفته ها و اشاراتم نمی کند بلکه بدون آن که انگشت خود را آلوده نمايد، به من نشان می دهد که با تکه تکه رنگی کردن انگشتان، چنين کاری ممکن است! سعی می کنم آن چه را که زن نشان داده را در عمل پياده کنم. به زور يکی از انگشتانم را جوهری می کنم و مشغول جوهری کردن انگشت دوم هستم که در می يابم جوهر انگشت اولی کاملا خشک شده است. کاغذی که با تلاش بسيار چند اثر انگشت گاه بسيار پر رنگ و گاه بسيار کمرنگ روی آن ثبت شده را مچاله می کنم و به همراه استمپ به روی ميز زن پرتاب می کنم و به خشم اتاق را ترک می کنم.(2)
.
برای قاب گرفتن کتان نقاشی شده ی فاقد چهارچوب، به مغازه قاب سازی وارد می شوم. هنگامی که کتان نقاشی شده را به مرد جوان چينی می دهم، چشمم به چهارچوبی که در گوشه ی مغازه به ديوار تکيه داده شده می افتد. آن را به مرد نشان می دهم و کوشش می کنم به او بفهمانم که کتان نقاشی شده نيازمند چهارچوب است و قاب. مرد قيمت قاب انتخاب کرده ام را بر روی ماشين حسابی نشان می دهد و من نيز وديعه ای می دهم و از مغازه خارج می شوم. ظاهرا مرد اشاراتم را فهميده، اما دلم شور می زند. از مغازه نقاشی فروشی که بغل دست مغازه ی تابلو سازی است، صدای زنی را می شنوم که دست و پا شکسته با مشتری انگليسی سخن می گويد، با خوشحالی به مغازه ی زن وارد می شوم و بعد از خلاص شدنش از مشتری درباره ی کتان نقاشی شده ام با او حرف می زنم و از زن می خواهم که خواسته ام را به زبان چينی برای مرد تکرار نمايد.
.
زن نيز چنين می کند و من مسرور از اين که بالاخره کاری درست و حسابی انجام خواهد گرفت، از مغازه خارج می شوم. دو روز بعد از ديدن تابلوی نقاشی ام که به ديوار مغازه ی قاب سازی تکيه داده شده بود، دهانم از تعجب خشک می شود. مرد قاب ساز حاشيه ی ده سانتی متر کتان نقاشی شده که آلوده به انواع و اقسام رنگ های کار شده در نقاشی بود را به همراه قسمت اصلی به چارچوب کشيده و سپس قابی بر آن سوار نموده بود.
.
يکی از همکاران چينی ام به من می گويد که برای خريد مايحتاج روزانه بهتر آن است که به فروشگاه های چينی مراجعه نمايم که در اين صورت قيمت کالا در مقايسه با فروشگاه زنجيره ای فرانسوی چون کارفور بسيار ارزانتر خواهد بود. در چند روز گذشته هر کاری چنان خراب از کار در آمده و چنان برای يک ارتباط ساده برقرار نمودن با چينی ها دچار مشکل شده ام که با خود می انديشم که برای دريافت کالاهای مورد نظرم آن هم بدون دردسر، حاضرم با طيب خاطر قيمت بالاتری پرداخت نمايم. تنها چند ساعت لازم بود که به باطل بودن اين انديشه پی ببرم. در فروشگاه کارفور کالاها با مارک غربی موجود بود اما مشکل آن بود که بر روی تمام آنها، به خط چينی نوشته شده بود.(3)
.
برای فائق شدن بر اين مشکل، سعی می کنم کالاهایی را خريداری نمايم که با مارک و شکل آنها آشنا هستم. مثلا نرم کننده ی پوست با مارک "لوکس" می خرم که بطری آن دقيقا شبيه آن چيزی است که در فروشگاه های ديگر کشورها خريده بودم. وقتی به خانه ام باز می گردم، سر وقت خريدها می روم و در می يابم که به جای نرم کننده پوست، "صابون مايع"، به جای شکر قهوه ای معمولی، "شکر قهوه ای با طعم ناخوشايند آلبالو"، به جای شير، "ماست شيرين و پر از شکر و البته بسيار رقيق"، به جای... خريده ام. مجبورم نيمی از کالاهای خريداری شده را روانه سطل آشغال کنم.
.

.
ادامه دارد...
.


.
پانوشت:

1) در زبان چينی (مندرين) به معنی خانم است که معمولا برای دختران و زنان جوان استفاده می شود.

2) بعدها ساختمانی به همراه عده ای کارمند برای گرفتن اثر انگشت خارجيان اختصاص يافت.

3) در فروشگاههای زنجيره ی "جِنی لَو" انواع و اقسام مواد غذايی غير چينی به وفور يافت می شود. جِنی لو یکی از گرانترين فروشگاههای مواد غذايی محسوب می گردد.


.