All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Tuesday, March 30, 2010

فروش زنان جوان موزامبيکی به هفتصد دلار

عکس از سايت سی ام اف دی. اورگ

برگردان: زارا مجيدپور

١٠ فروردین ١٣٨٩

شهرزادنیوز: در بسياری از کشورهای جنوب آفريقا از جمله موزامبيک قانون ضد قاچاق انسان به تصويب رسيده است. از تصويب اين قانون در کشور ما بيش از يک دهه می گذرد، اما تحقيقات نشان داده است که سنديکای قاچاق انسان تقريبا از مصونيت مجازات در آفريقای جنوبی برخوردارند.

کاوش ما چهارهفته‌ی پیش از شهر ژوهانسبورگ آغاز شد. روزنامه‌نگار ما - سيتی پرس- با عنوان جعلی صاحب يک روسپی‌خانه، خواستار خريد زنان جوان تن فروش موزامبيکی شد. در ژوهانسبورگ ما به همدست سنديکای موزامبيکی، کسی که از سال 2004 با باند قاچاق دختران و زنان در اين شهرهمکاری می‌کند، معرفی شديم. زنان و دختران به باشگاه‌ها يا روسپی خانه‌های رندبرگ و هيلبرئو - در ژوهانسبورگ- تحويل داده می‌شوند


بنا به گفته‌ی او "بعضی از اونا شانزده ساله بودن." در موزامبيک به دختران گفته می‌شود که به عنوان گارسون به آفريقای جنوبی می‌روند، اما زمانی که به مقصد می‌رسند، قاچاقچيان به آنان می‌گويند که در واقع می‌بايست تن‌فروشی نمايند

کسانی که از اين کار سر باز زنند، تحت خشونت جسمی قرار می گيرند و حتی به آنها تجاوز می‌شود تا زمانی که به انجام آن رضايت دهند. قاچاقچيان، بدون اطلاع از هويت واقعي‌مان، به ما اجازه دادند که همراه آنان به ماپوتو- پايتخت موزامبيک- مسافرت نمايیم، جايی که ما به چهار تن از اعضای سنديکا معرفی شديم

ما اغلب مکالمات را- به صورت مخفی- ضبط نموديم. امبرتو کيوئه يکی از مردانی بود که ديدار نموديم، او کارمند بانکی در ماپوتو است و مسئول ارسال عکس دختران به مشتريان. اعضای سنديکا شامل پانزده نفر موزامبيکی و چند فرد چينی می‌باشند، بعلاوه افرادی که "حمل و نقل کننده‌ها"، "به خدمت درآورندگان"، "جستجوگران"، و "نگهبانان" خوانده می‌شوند. ما درخواست کردیم با رييس سنديکا که تاجری است به نام جتوله، ملاقات کنیم، اما او پيام فرستاد که زمانی با ما ديدارخواهد نمود که ما زنان را خريداری کرده باشيم

نندو ماسينگی، ساکن رستنويل ژوهانسبورگ، حمل و نقل کننده‌ی اصلی محسوب می شود. او به صورت هفتگی به ماپوتو سفر می‌کند و با استفاده از اتومبيل ايسوزو دو کابينه‌اش، زنان را به- آفريقای جنوبی- منتقل می‌نمايد. بنا به گفته‌ خودش، پليس‌ها "دوستانه" به او کمک می‌کنند تا او زنان را از طريق پست مرزی لمبومبو قاچاق نمايد

ماسينگی می‌گويد: "هفته پيش سه دختر، دو تا موزامبيکی و يک چينی – رو در ماپوتوی موزامبيک سوار کردم و آنها را در هيلبرئو تحويل دادم. حالا اونا رفته ن."

کار جوزه ماچاوا و آنتنيو تاولا يافتن اعضا و نيروی جديد- دختران و زنان جوان برای فروش- و نگهبانی از آنان است. از آنان سوال کرديم که آيا سنديکا قادر است دختران زير سن قانونی را به دست آورد؟ تاولا پاسخ داد: "بله، ما می‌تونيم هر زمانی اونا رو به دست بياريم. اين کار آسونه، فقط وقت لازم داريم."

چند روز بعد در ماپوتو قاچاقچيان زنان - به دليل جلب شدن اطمينان شان- موافقت کردند که کالاهای انسانی خود را به ما نشان دهند. دو هفته‌ی پيش به يک آپارتمان درب و داغان و کثيف در مرکز شهر وارد شديم؛ جايی که سه زن موزامبيکی، ظاهرا همگی هجده ساله به مبلغ پنج هزار رند- واحد پول آفريقای جنوبی - برای فروش به ما عرضه شدند.

زن مسن‌تری که از پالميرا، آليس و ماريا مواظبت می کرد به آنان دستور داده بود که برای جلوه‌گری لباس‌های زيبا بر تن نمايند و به ما نيز اجازه داده شد که از آنان عکس بگيريم. دختران جوان با خوشحالی جلوی دوربين ژست می‌گرفتند، آنان هنوز بر اين گمان بودند که به عنوان گارسون به آفريقای جنوبی خواهند رفت.

قاچاقچيان می‌گويند: "پنج هزار رند- معادل تقريبی هفتصد دلار آمريکا- برای هر زن؛ بعلاوه حمل و نقل و"آماده‌سازی" آنان برای تن فروشی. آنان به ما اطمينان می‌دهند که زمانی که دخترها به ما تحويل داده می‌شوند با آنها "صحبت" شده و آنان آمادگی همبستری با مردان را خواهند داشت.

تاولا می‌گويد: "در آفريقای جنوبی يک بارمستقيم به اونا مي گيم.- و سپس ما را مخاطب می‌سازد و ادامه می‌دهد- نگران نباش، تو هيچ مشکلی با اونا نخواهی داشت. ما باهاشون صحبت می‌کنيم." در طول تحقيقات پی می‌بريم که "صحبت کردن" گاهی شامل تعدی جنسی و تجاوز است.

هنگام ورود دختران به خانه‌های امن در ژوهانسبورگ، پاسپورت و پول آنان توسط قاچاقچيان ضبط می‌شود و به آنان گفته می‌شود که می‌بايست تن‌فروشی کنند. کسانی که به خواسته قاچاقپيان تن در ندهند و يا در برابر خواست آنان مقاومت نمايند، تهديد می‌شوند، مورد حمله قرار می‌گيرند و يا به آنان تعدی جنسی می‌شود و سپس به باشگاه‌ها يا روسپی‌خانه‌ها تحويل داده می‌شوند.
روز بعد ما به سمت راندون، عمارتی در ماتول که در حومه‌ی شهر ماپوتو است، حرکت کرديم. خیلی زود شش زن چينی به همراه محموله‌ی کشتی‌ی به شهر بندری بيرا، در مرکز موزامبيک وارد شدند.
چند نفر عضو سنديکا، زنان را به ماپوتو منتقل کردند، جايی که اعضای چينی سنديکا و چند تن ديگر از گروه تبهکار زنان را تا خانه- امن- اسکورت نمودند. قاچاقچيان به ما گفتند که تا به حال چهار زن چينی فروخته شده‌اند و غير قابل دسترس می‌باشند، اما هنوز دو دختر چينی يکی نوزده ساله و ديگری بيست ساله، به قيمت ده هزار رند برای هر يک- معادل تقريبی هزار و چهار صد دلار آمريکا- فروشی می‌باشند.

به ما گفته شد که آنان تمايل به تن‌فروشی دارند و می‌دانند که چه چيزی در آفريقای جنوبی در انتظارشان است. تاولا می‌گويد: "اونا با روی گشاده و رضايت اون کار رو انجام می‌دن. در حقيقت در حال حاضر اونا به ما پيام دادن."

خبرنگار ما موافقت نمود که دو زن موزامبيکی و دو زن چينی را خريداری نمايد. ما از سنديکا درخواست کرديم که زن‌ها را تا بازگشت ما به موزامبيک و هماهنگی برای انتقالشان به ژوهانسبورگ و تحويل به روسپی‌خانه ساختگی و قلابي‌مان نگاه دارند.

سه شنبه، هنگام ملاقات دوباره با تاولا، ماچاوا و ماسينگی، پی برديم که سه زن از پنج زنی که برای خريد به ما ارائه شده بودند، به ژوهانسبورگ و يکی به شهر دربن منتقل شده اند. قاچاقچيان گفتند که آنان قادرند دختران موزامبيکی بيشتری به دست آورند و شنبه دو زن چينی ديگر به موزامبيک وارد خواهند شد. آنان هنوز فروشی هستند و می‌توانند يکشنبه در ژوهانسبورگ باشند.

در اين ضمن، واسطه ما با وزير کشور موزامبيک تماس گرفت و او را از فعاليتهای سنديکا مطلع ساخت. در موزامبيک پليس تحت فرمان وزارت کشور است. سه شنبه ما با مقامات عاليرتبه در وزارت خانه ملاقات کرديم.
روز چهارشنبه طی ملاقات ديگری با اعضای سنديکا در ميخانه‌ای در مرکز ماپوتو، يک تيم پليس با پوشش غير رسمی، تاولا، ماچا و ماسينگی را دستگير کرد. پالميرای هجده ساله که تصور می‌رفت همان روز به آفريقای جنوبی منتقل شده، از قاچاقچيان گرفته شد و احتمالا به عنوان شاهد عليه آنان استفاده خواهد شد.

عبدل کريما عيسی، رييس شبکه ی ضد قاچاق کودکان در جنوب آفريقا می‌گويد: "در موزامبيک هيچ فردی به دليل قاچاق انسان محکوم نشده، اگر چه اين قانون در سال 2008 تصويب شده است



منبع: سيتی پرس، ۲۱ مارس2010

Wednesday, March 10, 2010

سفر به فیلیپین: اهميت قد و وزن در انتخاب خدمتکار

مجسمه های زيبا در شهر سيبو کشور فيليپين


زارا مجيدپور


١٩ اسفند ١٣٨٨
شهرزادنیوز: در يکی از خيابانهای فرعی شهر مانيل زن جوانی با سطل آب بزرگی در دستش از بقالی خارج شد. چند قدم دورتر از بقالی، کارتونی روی زمين پهن و نوزادی روی آن قرار داشت، در حالی که تنها دو سه تکه پارچه ی روی هم قرار گرفته حد فاصله کودک بود با کارتون. دو خواهر و دو برادر کوچک با اختلاف سنی نه چندان زياد کنار زن ايستاده بودند.


زن جوان بی توجه به گريه نوزاد، همان جا لباس کوچکترين پسر را از تنش در آورد و با کاسه ای پلاستيکی از سطل آب برداشت و روی سر پسرک ریخت. از کنار نوزاد که می گذشتم چشمم به چمدان رنگ و رو رفته ای افتاد که حکايت از کارتون خوابی زن و پنج کودکش می کرد


در برخی از نقاط شهر آژانس‌هایی وجود داشت که ديوار خارجی شيشه‌ای آن‌ها با برگه‌های تقاضای نيروی انسانی با انواع تخصص و عموما خدمتکار پوشيده شده بود. در چند متری يکی از اين آن‌ها آگهی‌ای بر روی ديوار ساختمانی نصب شده بود که وجود محدوديت‌هایی در قد و وزن افراد متقاضی خدمتکاری، دو شرط لازم برای استخدام محسوب می شد
.
يکی از شاخصه های بد شهر مانيل گدايی کودکان است. اگر چه در شهرهای چون سيبو هم شاهد چنين پديده ای بودم، اما اين مساله در مانيل به عنوان پايتخت و بزرگترين شهر فيليپين بعد بسيار وسيعتری داشت. نکته ای که اين مساله را آزار دهنده تر می کرد اين بود که برخی از اين کودکان نه تنها از سر و وضع مناسبی برخوردار بودند، بلکه به خوبی به زبان انگليسی صحبت می کردند و با ديدن توريستها دستشان را بلافاصله برای گدايی پيش می آوردند.

وجود ساختمانهای تاريخی و کليساهای قديمی به شهر مانيل اعتبار خاص بخشيده است، هرچند گشت و گذار در مرکز و جنوب شهر چندان خاطره انگيز نبود. از گوشه ی اغلب ديوارها تا زير پل ها، بوی تند ادرار مشام را سخت می آزرد و فقر و آلودگی در همان برخورد اول خود را نشان می داد.


فيليپين تنها کليساها، مجسمه ها و مکانهای تاريخی زيبا ندارد. سواحل شنهای سفيد در کنار دريای آبی رنگ و وجود امکانات برای ورزشهای مختلف آبی و البته خونگرمی مردم و رفتار دوستانه اشان سبب شده است که توريست های خارجی بسياری به اين کشور سفر نمايند. غواصی در آب های اين کشور با مرجانهای رنگارنگ و انواع ماهی های خوش نقش و رنگار، کاياک سواری و جت اسکی تجربه ی فراموش نشدنی را در ياد علاقمندان به اين رشته ها باقی می گذارد.

Wednesday, March 3, 2010

سفر به فيليپين

کالسکه ای در شهر مانيل پايتخت فيليپين

زارا مجيدپور



١٢ اسفند ١٣٨٨
شهرزادنیوز: دو مامور در چند متری در ورودی هتل تاکسی را متوقف می کنند. يکی از آن ها ميله ی بلندی را که آيينه ی نسبتا بزرگی در انتهای آن تعبيه شده، زیر اتومبيل هدايت می کند و هم چنان که آهسته دور تاکسی می چرخد اتومبيل را با دقت و وسواس کنترل می نمايد. مامور ميله به دست را با نگاهم دنبال می کردم که در تاکسی سمت من باز شد و کله ی سگی بزرگ و سياه رنگ وارد اتومبيل شد. سگ لحظه ای بو کشيد، سپس نگهبانش سه در ديگر تاکسی را باز نمود تا سگ برای کاری که به خوبی برای انجامش تربيت شده، عمل نمايد

بعد از گذشت از کنترل اوليه، به راننده اجازه داده شد که به سمت هتل حرکت نمايد. درِ ورودی هتل توسط مردی باز می شود و با احترام بسيار خوشامد می گويد. با باز شدن در چشمم به دستگاه قدی فلزياب می افتد که عموما در محيط هایی چون فرودگاه از آن استفاده می شود

قبل از عبور از دستگاه فلز ياب، دخترجوانی می خواهد که کيف دستی ام را بر روی صفحه ی متحرک دستگاه ديگری بگذارم تا مامور مربوطه با استفاده از اشعه ايکس محتويات داخل کيف دستی ام را در مانيتور روبرويش مشاهده نمايد. اين اولين بار بود که با چنين بازرسی ای در هتلی مواجه می شدم. هرچند تمام مراحل بازرسی با احترام بسيار و خوش رويی کارمندان هتل همراه بود، اما تکرار چند باره ی آن به هنگام هر بار ورود که در روز چندين بار تکرار می شد، چندان خوشايند نبود

يونيفورم دختران جوان قسمت پذيرش، پيراهن بلند مغزپسته ای با کمری تنگ بود با کتی نازک با سر آستين های پف کرده که قامت دخترها را نه تنها بلند بالا نشان می داد، بلکه بر زيبايی چهره آنان نيز می افزود. لوسترهای بزرگ طلايی رنگ که از سقف آويزان بودند و دو پرده ی بزرگ نقاشی زيبای رنگ روغن که دیوارها را می آراستند، با صدای موسيقی که توسط چند نوازنده در انتهای سالن نواخته می شد فضای زيبا و آرامش بخشی را ايجاد نموده بود

در شهر مانيل انواع و اقسام وسايل نقليه عمومی به چشم می خورد. از دوچرخه و موتور سيکلت گرفته تا درشکه و اتومبيل. به سمت پارک ريزال حرکت می کنم. در پارک، مجسمه و بنای يادبود دکتر خوزه ريزال، قهرمان ملی کشور فيليپين، قرار دارد. در چند متری بنای يادبود، زنجيری نصب شده که از ورود افراد و نزديک شدن به مجسمه ممانعت به عمل می آورد

روز تعطيل آخر هفته است و پارک مملو از جمعيت. برخی زير سايه ی درختان خوابيده يا استراحت می کنند و برخی ديگر مشغول گفتگو هستند. وجود کودکان بسيار خانواده‌ها، نکته ای بود که بلافاصله توجه ام را جلب نمود. اغلب زوج ها، گاه بسيار جوان، کودکی در آغوش داشتند و هر چه سن زوج ها به نظر بيشتر می رسید، تعداد فرزندانشان نيز بيشتر بود

مرد ميانسالی با ديدن من پسر بچه ی 5-6 ساله ای را چنان به سرعت به سمتم هل داد که کودک اندکی تعادلش به هم خورد. کودک انگشتان کوچک و از کثيفی سياه شده ی دستش را جوری جمع کرد که انگار لقمه ی بسيار کوچکی در ميان آنهاست و دائم آن را به دهانش نزديک و دور می کرد و نشان می داد که پولی می خواهد برای غذا. به مرد نگاه می کنم و او در حالی که به من لبخند می زند و دندانهای زرد و جرم گرفته اش را نشانم می دهد، با دست به کودک اشاره می کند و چند بار کلمه‌ی پول را تکرار می کند

در خيابان نزديک به پارک چند کالسکه به چشم می خورد. کالسکه رانی به سمتم می آيد و در حالی که صفحه ای که حاوی چند عکس از مکان‌های تاريخی را نشانم می دهد، می گويد: " نيم ساعت کالسکه سواری در اينترا می روس و محله چينی ها، هزار پزو." بلافاصله در ذهنم چرتکه می اندازم و هزار پزوی فيليپين را با رند- واحد پول آفريقای جنوبی- می سنجم. گران نيست اما قبول نمی کنم. همان قاعده‌ی هميشگی، توريست بودن و دولا پهنا حساب کردن مردم ميزبان به خصوص در کشورهای آسيايی و آفريقايی

"نيم ساعت گردش در اينترا می روس و محله ی چينی ها، دويست و پنجاه پزو." اين را مرد جوان کالسکه ران ديگری می گويد. پيشنهادش را می پذيرم، به خصوص که اسب او بر خلاف قبلی دهانش کف آلود نیست.
مرد کالسکه ران روی صندلی اش می نشيند و در حالی که افسار حيوان را به دست می گيرد، می گويد: "اسم من جريه و اسم اين اسب هم رامول"

رامول حرکت می کند و صدای برخورد سم اش با آسفالت خيابان صدای خوش و گوش نوازی را ايجاد می‌کند. در اولين چهار راه جری بی توجه به چراغ قرمز رامول را وادار می کند که به راهش ادامه دهد. چندين اتومبيل از پهلو به سمت کالسکه حرکت می کنند و با صدای بوق بلند و ممتدشان حيوان بيچاره را می ترسانند

من که شاهد بی توجهی مرد جوان نسبت به اسب هستم، می پرسم: اسب و کالسکه مال خودته؟ پاسخ می دهد: "نه. متعلق به يک شرکته و من يکی از کالسکه رانهاش هستم." سپس لحن کلامش تغيير می کند و ادامه می دهد: "شرکت فقط سی درصد هر کرايه رو به من ميده و من با اين پول بايد هزينه خودم و زن و بچه هامو دربيارم"

از او تعداد فرزندانش را می پرسم." پنج تا" با کنجکاوی سوال می کنم: چند سالته؟ می گويد:" بيست و نه سال." انگار که خودم را مخاطب ساخته ام با صدای نه چندان بلند می گويم: بيست و نه سال و پنج تا بچه؟ جری که صدايم را شنيده، بلند می خندد و می گويد:" اينجا همه بچه زياد دارند"

از مکانهای ياد شده بدون هيچ توقفی عبور می کنيم و من اسم و مکانهایی را که جری از آن ها نام می برد و يا نشانم می دهد، در دفترچه ای می نويسم تا فردا تمام اين مکانهای تاريخی را با دقت و بی هيچ شتابی دوباره ببينم. در مسير حرکت مان از کنار چندين کارتون خواب می‌گذريم. روزهای بعد شاهد تعداد بسيار زيادی از کارتون خوابها بودم که در گوشه گوشه شهر مانيل پراکنده بودند

جری کالسکه را کنار پارک ريزال متوقف می کند و می گويد:" دو ساعت گردش ميشه هزار پزو." به ساعتم نگاه می‌کنم. از زمان سوار شدن تا پياده شدن دقيقا نيم ساعت گذشته بود. در حالی که دويست و پنجاه پزو به دستش می دهم می گويم: نيم ساعت گردش دويست و پنجاه پزو. مرد جوان پول را در جيبش می گذارد و سوار کالسکه اش می شود، انگار نه انگار که تا چند لحظه ی پيش تقاضای هزار پزو برای دو ساعت گردش کرده بود