All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Tuesday, December 2, 2008

درمان ايدز، به شرط تيغ‌زنی

عکس از سايت پزشکان بدون مرز

1387-09-12
نویسنده: زارا مجيدپور


شهرزادنیوز: برای ملاقات دوست پزشکی به سمت بيمارستان کوچکی در حومه‌ی شهر ژوهانسبورگ حرکت می‌کنم. در يک کيلومتری بيمارستان، کنار جاده فرعی‌ی خاکی‌ای که انواع و اقسام قطعات اوراق شده اتومبيل به چشم می‌خورد، دو مرد بساط خود را پهن کرده‌اند


وجود بطری‌های قد و نيم قد در بساطشان کنجکاوی مرا برمی‌انگیزد، بنابراين به سمت‌شان می‌روم. مرد جوان سياه پوست، لبخندی بر لبش می‌نشیند و مرد دوم که ميانسالی را پشت سر گذاشته، گره‌ای به ابروانش می‌اندازد

مقابل مرد ترش‌روی می ایستم و به زبان سياه پوستان "زولو" با او احوالپرسی می کنم. او که کمی غافلگير شده است، لبخندی می‌زند که گره ابروانش را می‌گشاید

می‌پرسد: "دکتری يا مشتری؟" می‌دانم که اگر بگویم "هيچ کدام" گفتگويم با او خاتمه می‌یابد، بنابراين سوالش را ناديده می‌گيرم و می‌پرسم: "چه داروهایی داريد؟



مرد به بطری‌ها و قوطی‌ها اشاره می‌کند و می‌گويد: "همه چيز، از سردرد تا کمردرد، از اسهال تا قلب درد." نگاهی دقيق به محتوای شيشه‌ها و قوطی‌ها می‌اندازم، پر هستند از مايعات رنگارنگ بی نام به همراه اعضای خشک شده‌ی بدن حيوانات که مشخص نیست، به چه حيوانی تعلق دارند. روی تمام اقلام چيده شده در بساط مرد، لايه‌ی ضخيمی گرد و خاک نشسته است

می‌پرسم: "داروی ايدز هم داريد؟" با صدای بلندی پاسخ می‌دهد: "البته!" مکثی می‌کند و سپس ادامه می‌دهد: "اما بايد سفارش بدی. چند روز طول مي‌کشه که موتی (دارو) ساخته بشه." مرد ميانسال، جادوگر قبيله نیست، فقط موتی‌فروشی است که در صورت درخواست مشتري، موتی‌ی تقاضا شده را به جادوگر قبيله سفارش می‌دهد
از موتی‌فروش می‌پرسم: "وجود بيمارستانی در يک کيلومتری اين جا، از تعداد مشتری‌های شما نکاسته است؟

خنده‌ی بلندی سر می‌دهد و با دست به سمت بيمارستان اشاره می‌کند و با صدایی که غرور در آن موج می‌زند، فاتحانه می‌گويد: "وقتی کسی از اون جا نتيجه نگرفت مياد سراغ من، خيلی‌ها هم که اصلا به اون جا (بيمارستان) نمی‌رند و مشتری دائم خودم هستند


بعد از چند سوال و جواب ديگر از مرد خداحافظی می‌کنم و به سوی بيمارستان راه می افتم. دکتر "اَلن" را بارها به مناسبت‌های مختلف ملاقات کرده‌ام، اما هيچ گاه فرصت گفتگو با او را نيافته‌ام. علت انتخاب و گفتگو با او، موقعيت جغرافيايی محل کارش است؛ بيمارستانی در منطقه‌ی سياه پوست‌نشين حومه‌ی شهر ژوهانسبورگ با مردمانی بسيار فقير

از اَلن درباره ی نقش خرافات در باور بيماران مبتلا به اچ آی وی- ايدز می‌پرسم. او پاسخ می‌دهد: "به تازگی زن جوان سياه پوستی
رو با اچ آی وی مثبت به بيمارستان آوردند، آن هم نه به خاطر بيماريش بلکه به دليل جراحاتش. اين زن بعد از آن که می‌فهمه آچ آی وی مثبته برای درمان بيماريش پيش جادوگر قبيله مي‌ره و جادوگر هم برای اين که "خون کثيف" را از بدن زن خارج کنه با تيغ در سراسر بدن او خراش ايجاد می‌کنه

الن کمی تامل می‌کند، سپس ادامه می‌دهد: "افراد زيادی رو ديدم که بدنشونو به تيغ جادوگرها سپرده‌اند، اما اين زن با تموم آن‌ها فرق داشت؛ جادوگر تمام نقاط بدن زن را تیغ زده بود، صورت، گردن، انگشت‌ها. البته برخی از اين خراش‌ها، اصلا خراش نبودند بلکه بريدگی‌های عميقی بودند که بايد بخيه می‌خوردند



می‌گويم: "استفاده از چنين تيغی می‌تواند ديگران را هم آلوده کند." الن سری به نشانه‌ی تاييد تکان می‌دهد و اضافه می‌کند: "ممکنه جادوگر از تيغ آلوده بارها و بارها و برای مقاصد مختلف استفاده کنه؛ کافيه تيغ آلوده، با خون فرد سالم تماس پیدا کنه و از اين طريق احتمال زيادی وجود داره که فرد سالم به جمع بيماران اضافه بشه


می‌پرسم: "می‌توان باورمندی به خرافات را يکی از مهم‌ترين دلايلی دانست که بيماران تمايلی ندارند به مراکز درمانی مراجعه و تحت درمان قرار گيرند؟



الن پاسخ می‌دهد: "به نظر من، در قاره‌ی آفريقا و به خصوص در بين سياه‌پوستان، خرافات از قدرت زيادی برخورداره، ربطی هم به مذهب يا تحصيلات فرد نداره، من افراد تحصيل کرده و مسيحی‌ای رو می‌شناسم که به خرافات باور دارند. فاجعه زمانيه که اين باور خرافی به فرد اجازه مي‌ده که فرد ديگری رو قربانی‌ی باور غلط خودش کنه


بيشترين بيماران مبتلا به اچ آی وی- ايدز در جنوب قاره آفريقا زندگی می‌کنند؛ در کشور آفريقای جنوبی از هر 5 نفر يک نفر به اين بيماری مبتلاست. خانم دکتر "مانتو شآبلالا" که تا چند ماه پيش وزیر بهداشت اين کشور بود، به بيماران اچ آی وی- ايدز توصيه می‌کرد برای درمان بيماري‌شان از "سير، ليمو و لبو" استفاده کنند! توصيه‌ی دکتر مانتو باعث شد که او را به طنز "دکتر لبو" بنامند