All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Sunday, March 23, 2008

ترک سرزمین

عکس از رويترز ، اعتراض زيمباوه ايها به سياست رابرت موگابه


سایمون ، نوجوان سیاه پوست ِ زیمباوه ای به همراه صدها زیمباوه ای دیگر با عبور از مرز، خود را به آفریقای جنوبی رسانده بود. از او می پرسم: بخاطر ورود غیرقانونی ممکن است تو را به زیمباوه باز گردانند در آن صورت چه خواهی کرد؟ با خونسردی می گوید: دوباره بر می گردم، اینجا می توانم کاری پیدا کنم و دیگر گرسنه نمانم


اخبار روز: www.akhbar-rooz.com

آدينه ۲ فروردين ۱٣٨۷ - ۲۱ مارس ۲۰۰٨


در دوران دانشجویی در دانشکده ی سیاسی، کمتر دانشجویی فرق کشور آفریقائی چون نیجریه را با بوتسوانا می دانست. برای خیلیها، تمام کشورهای آفریقائی یک تصویر کلی داشت. فرقی هم نمی کرد کجای این قاره ی پهناور باشد. تصویری که تلوزیون تغذیه کننده اصلی آن بود. برای ما، دکتر ولایتی وزیر امورخارجه ی سابق، کاشف کشورهای آفریقائی محسوب می شد! و آن گاه که می خواستیم از کشوری دور و ناشناخته! مثال زنیم از بورکینافاسو، آنگولا یا زیمباوه نام می بردیم، گویا که آن کشورها آخر دنیا بودند!

سرنوشت چنان رقم خورد که یکی از همان کشورهای قاره ی سیاه خانه و اقامتگاهم شد. اولین بار که خانواده ی "زیمباوه"ای مهاجری را در کشور بوتسوانا ملاقات نمودم در شگفت شدم که مگر زیمباوه ای هم سفید و مو بلوند می شود؟ چند ماهی از گرفتن زمینهای کشاورزی سفیدپوستان زیمباوه ای توسط دولت موگابه می گذشت. خانواده های زیادی، علاوه بر دارائیهای خود، چیزی بسیار با ارزشتر را نیز پشت سر گذاشته بودند، سرزمینی که "وطن" می نامیدنش.

خانواده "اسپنسر" چند ماه بعد از تصاحب زمینهایشان به مهاجرت اجباری تن داده بودند. در خانه اشان در بوتسوانا، هنوز همه چیز رنگ و بوی زیمباوه را داشت. مجسمه های زیبای سنگی زیمباوه ای در جای جای خانه خودنمائی میکرد. نقشه ی چوبی بزرگی از آفریقا که در اتاق پذیرائی آویزان بود از عمق علاقه اشان به این قاره حکایت می کرد. هربار که از زیمباوه سخن می گفتند به وضوح درد در چهره هایشان هویدا می شد.

آنروزها انبان دانشم نسبت به این قاره پهناور و زیبا سخت تهی بود و این را همان روزهای اول دریافتم. در بازدیدم از کشور بوتسوانا به همراه دوستی، مهمان این خانواده ی زیمباوه ای شدم. وقتی میزبانم از تصرف زمینها و آوارگیشان شکوه می کرد ناآگاهانه پرسیدم: شما که انگلیسی تبارید نه زیمباوه ای! چرا به خانه اتان انگلستان بر نمی گردید؟ پدر خانواده با نگاهی مهربان پاسخ داد: ما اهل زیمباوه ایم نه انگلستان! پدر بزرگ من از انگلستان به زیمباوه آمد اما پدرم، من و فرزندانم همگی در زیمباوه بدنیا آمدیم و در آنجا بزرگ شدیم. از انگلیسی تباریمان فقط همین پوست سفید و موی بلوند را به میراث برده ایم و بلافاصله ادامه داد: تصور کن که فرزندان و نوادگان تو در آفریقای جنوبی بدنیا آیند، در آن کشور بزرگ شوند و سرزمینی جز آن کشور را "وطن" ندانند و روزی دولت آفریقای جنوبی تصمیم گیرد تمام دارائیهای آنان را تصرف نماید آن هم بخاطر رنگ پوستشان و یا به این دلیل که آنان بعد از چندین نسل، هنوز "اهل " و بومی آن کشور محسوب نمی شوند آیا تو این "حق" را برای آن دولت قائل خواهی شد؟... مرد زیمباوه ای، پاسخ منفیم را در سکوتم فهمید.

تنها سفید پوستان زیمباوه ای طعم تلخ مهاجرت را نچشیدند. در چند سال اخیر متخصصان و روشنفکران سیاه پوست زیمباوه ای نیز مهاجرت را به ماندن ترجیح دادند.

تیموتی، پزشک متخصص سیاه پوست زیمباوه ای که به تازگی به همراه خانواده اش به آفریقای جنوبی مهاجرت نموده در یکی از روستاهای مرزی این کشور به طبابت مشغول است. تیموتی که متخصص اطفال است درباره علت مهاجرتش می گوید: اگر عضو حزب زآنو- پی اف – حزب موگابه – باشید به راحتی می توانید به مراتب بالا صعود نماید و اگر با سیاستهای دولت سازگار نباشید مهاجرت آخرین راه حل است.
البته عضویت در این حزب برای اعضایش امنیتی به وجود نمی آورد. چندین نفر از وزرای دولت موگابه و افراد عالیرتبه حکومتش هم در زندان بسر می برند و ادامه می دهد : در سال استقلال من به عنوان یک جوان زیمباوه ای "رابرت موگابه" را می ستودم. برای من و خیلیهای دیگر او تنها قهرمان و رهبر استقلال نبود. ما تمام آمال و آرزوهایمان را در او می دیدیم. در سخنرانیهایش با شادی و امید به صحبتهایش گوش می دادیم. اما حالا بعد از حدود سی سال، هیچ چیزی از زیمباوه باقی نمانده است. دیگر نمی توانستم در بیمارستان شاهد مرگ کودکان باشم، کودکانی که برای نجات از مرگ، به دارو نیازمند بودند اما داروئی در بیمارستانها یافت نمیشد. بالاخره تصمیم گرفتم به آفریقای جنوبی مهاجرت نمایم و حالا در این روستاهای مرزی به کارم ادامه میدهم. حداقل اینجا، کودکی بخاطر نبود دارو نمی میرد.

برای کسانی چون تیموتی ِ پزشک یا خانواده ی اسپنسر مهاجرت با تمام سختیهایش بسیار آسانتر از دیگر مردم زیمباوه است. بارها از تلوزیون شاهد بودم که چگونه پناهجویان زیمباوه ای با عبوراز روی سیم خاردارهای مرز، خود را به کشور آفریقای جنوبی می رساندند. دیدن این صحنه ها چند لحظه ای حس همدردی را در بیننده بیدار می نمود اما بعد از گذشت دقایقی همه چیزبه ورطه ی فراموش سپرده می شد، اما دیدار و همصحبتی با پناهجویان زیمباوه ای چیزی نبود که بتوان آن را به راحتی فراموش نمود.

با "سایمون" نوجوان سیاه پوست زیمباوه ای که در یکی از مراکز مرزی آفریقای جنوبی بسر می برد ملاقات نمودم. او نیز به همراه صدها زیمباوه ای دیگر با عبور از مرز، خود را به آفریقای جنوبی رسانده بود. از او می پرسم: بخاطر ورود غیرقانونی ممکن است تو را به زیمباوه باز گردانند در آن صورت چه خواهی کرد؟ گفته ام هیچ واکنشی در چهره ی نوجوانش بر نمی انگیزد. با خونسردی می گوید: دوباره بر می گردم، اینجا می توانم کاری پیدا کنم و دیگر گرسنه نمانم. آدم گرسنه به هر کاری دست می زند به هر کاری. سپس دستهایش را در جیبهای شلوارش فرو می برد وآن گاه جیبهای خالی را بیرون می آورد و ادامه می دهد: خالی خالیست... لباس مندرس تنش، تمام دارائی اوست از این جهان.
می پرسم: پدر و مادرت کجایند؟
سایمون: چند سال پیش هر دویشان بخاطر ایدز درگذشتند بعد از مرگ آنان من با مادربزرگم زندگی می کردم او نیز دوماه پیش درگذشت... به چهره ی نوجوانش می نگرم او می بایست پشت میز مدرسه بنشیند و برای آینده ای درخشان نقشه کشد اما روزگار با سایمون نوجوانان سخت نامهربان بود... و من هیچ ندارم برای گفتن، دستش را می فشارم و می گذرم.

سلینا، زن خدمتکار اهل آفریقای جنوبی، از زنان زیمباوه ای گله می کند که در قبال یکروز کار، به نصف درآمد روزانه ی یک خدمتکار بومی قانعند، از این روی کارفرمایان آنان را بر بومیان ترجیح می دهند. او همچنین از حضور مردان زیمباوه ای در سرزمینش شکوه می کند و از آنان بعنوان مسبب اصلی افزایش جرم و جنایت در آفریقای جنوبی نام می برد، شکوه ای که از دیگران نیز بسیار شنیده ام و من به سایمون نوجوان می اندیشم با آن جیبهای خالی که برای سیر کردن شکم گرسنه ی خود از سرزمینش گریخته بود و به خود می گویم: آیا ما ایرانیها برای "افغانها" میزبانان خوبی بوده ایم؟

zaramajidpour@yahoo.co.uk