All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Tuesday, March 15, 2011

درمان با داروهای گياهی چينی

داروخانه ی سنتی چينی

.

سفرنامه ی زارا مجيدپور به چين- قسمت سوم

.
٢٤ اسفند ١٣٨٩
.
شهرزادنیوز: در یک مهمانی با "شيئو می اِی" آشنا می شوم و چندی نمی گذرد که مصاحبت با او سخت برايم گرانقدر می گردد. شيئو می اِی مدرس تاريخ در دانشگاه است و در رشته ی خود صاحب نظر اما سخت بی ادعا.
.
هر گاه که از کنار داروخانه های سنتی چينی می گذشتم، اندکی کنار شيشه بزرگ داروخانه می ايستادم و با کنجکاوی به کسانی نگاه می کردم که از پاکت های حاوی داروهای گياهی مشت مشت بر می گرفتند و بعد از وزن کردن آن توسط ترازوهای کوچک دستيشان، آن را روی پارچه ی سفيد روی پیشخوان می ريختند.
.
چند باری در اين مورد با شيئو می اِی سخن گفته بودم، روزی با من تماس می گيرد که فردايش با او برای ملاقات پزشک خانوادگيشان همراه شوم. آن روز، در طول مسير، شيئو می اِی می گويد: "دکتر خونوادگی ما هشتاد سالشه." پدر و پدر بزرگش از پزشکان دربار سلسله ی چينگ بودند- آخرين سلسله پادشاهی در چين. به همراه شيئو می اِی وارد ساختمانی می شويم که ابتدا داروخانه ی گياهی آن توجه ام را جلب می کند. دقايقی بعد به همراه پرستاری وارد اتاق پزشک می شويم، پيرمرد سر پا و محکم است و موهای رنگ کرده سياه رنگش او را پانزده، بيست سالی جوانتر از سن واقعی اش نشان می دهد.
.
شيئو می ای مرا به دکتر معرفی می کند و پيرمرد دست استخوانی اش را به سمت من دراز می کند. همچنان که پزشک مشغول نوشتن نسخه ی جديد داروست، شيئو می ای مرا مورد خطاب قرار می دهد. "می خوای دکتر نبضت رو کنترل کنه؟" و بدون اين که منتظر پاسخم بماند از پزشک می خواهد که نبض مرا کنترل نمايد. چندان تمايلی به اين کار ندارم، اما شيئو می ای ادامه می دهد: "اين دکتر با گرفتن نبضت، چيزهای جالبی بهت ميگه!"
.
پزشک نوشتن نسخه را تمام می کند و در حالی که به من لبخند می زند و دندانهای نازيبا اما اصلش را نشان می دهد، از من می خواهد که روی صندلی مقابلش بنشينم و دستم را روی بالشتک کوچکی که در سمت او و روی ميز قرار دارد بگذارم. سپس با چهار انگشتش شروع به کنترل نبضم می کند اما انگار با انگشتانش روی رگم ضرب می گيرد، گاه ضربه ای آرام و گاه با اندکی فشار.
.
"تو گياهخواری، نه؟" اين جمله را دکتر می گويد، سپس ادامه می دهد: "بايد دست از گياهخواری برداری و گوشت بخوری." بدون آن که سرش را بلند کند و يا از ضرب گرفتن انگشتانش اندکی بکاهد اين بار از نوشيدنی مورد علاقه ام سخن می گويد و مرا از نوشيدن آن برحذر می نمايد.
.
دقايقی بعد از مطب دکتر خارج می شويم. شيئو می ای می پرسد: "چطور بود؟" پاسخ می دهم: "معلومه که تو قبلا درباره ی من باهاش حرف زدی." قيافه ی شيئو می ای ناگهان تغيير می کند و با لحنی بسيار سرد که از او بعيد بود، می گويد:"من يه کلمه هم درباره ی تو با دکتر حرف نزده بودم!"
.
چند روز بعد، در يک مهمانی دوستانه، "جين" مرا مخاطب می سازد و می گويد: "شنيدم چند روز پيش به ديدن يه دکتر سنتی چينی رفته بودی؟" از گفته اش تعجب نمی کنم، با وجود راننده های چينی خبر کِش، کنجکاوان به خوبی تغذيه می شوند. من از ملاقاتم با پزشک پير، کنترل نبض و گفته های او به همراه آن چه که از جايگاه داروهای سنتی نزد چينی ها آموخته يا شنيده بودم برای جمع تعريف می کنم.
.
مردان حاضر در مهمانی به کلی منکر خواص داروهای گياهی چينی اند. "ماری" که به زور هيکل تنومندش را در مبل جای داده، تکانی به خود می دهد و با لحنی طعنه وار می گويد: "شايد بهتره من برای پا دردم برم پيش اين دکتره." به ماری نمی گويم که اگر از خوردن خوراکهای بسيار چرب و پر شيرين که با ولع آن ها را می بلعد دست بردارد، پاهای کوتاهش مجبور نخواهند بود وزن صد و سی چهل کيلويی اش را تحمل کنند.
.
بعد از صرف شام، "دِزرِی" از من می خواهد که برايش از دکتر چينی وقت بگيرم و چون زبان چينی نمی داند خواهش می کند که با او همراه شوم. می گويد که در پستان هايش کيست های کوچک آبکی وجود دارد که باعث شده اند در چند ماه گذشته درد بسياری را تحمل نمايد. او از ملاقات با چند پزشک متخصص سخن می گويد که چندان موثر نبوده اند.
.
چند روز بعد به ملاقات پزشک پير می رويم. دِزرِی از دردش سخن می گويد و دکتر در حالی که نبض او را کنترل می کند، چند سوال می پرسد. سپس می گويد: "با مصرف داروی گياهی که برات می نويسم، به زودی دردت از بين می ره." و سپس ادامه می دهد: "داروها رو می بايست سر وقت و نسبتا گرم بنوشی و تا سه ماه، هر ماه يکبار، برای تجديد نسخه به ملاقات من بيای."
.
يک ماه بعد دِزرِی بی خبر به ديدنم می آيد، ابتدا از برطرف شدن دردش خبر می دهد و سپس با کمی دستپاچگی می گويد: "من و تام سالهاست که دلمون بچه می خواد اما به دليل کم تحرکی اسپرم تام، در اين زمينه ناموفق بوديم. بنا به توصيه دکترها، تام هر روز مولتی ويتامين مصرف می کنه، زينک می نوشه و هر روز ورزش می کنه، اما فايده ای نداشته." سپس می افزايد: "فکر کردم خوبه که اين دکتر چينی و داروهای گياهيشو هم امتحان کنيم، تام رو راضی کردم پيش دکتر بياد." آنگاه به چشمهای من زل می زند و ادامه می دهد: "ما زبون چينی بلد نيستيم، ميشه تو با ما بيای؟"
تصور آن که مجبور خواهم شد در حوزه ی خصوصی آنان وارد شده و سوالات دکتر و جوابهای آنان را ترجمه کنم، احساس ناخوشايندی را به زير پوستم می دواند. پشت سر هم بهانه می آورم اما دِزرِی نه تنها از ميدان به در نمی رود، بلکه بر اصرارش نيز بيشتر از قبل می افزايد.
.
بعد از گرفتن وقت ملاقات، به همراه دِزری و تام به ملاقات دکتر می رويم. پيرمرد دائم از تام سوال می کند و او با اندکی خجالت پاسخ می دهد و من با گونه های از شرم سرخ شده، ترجمه می کنم و دِزرِی با شادی و شايد با اميد به پزشک پير نگاه می کند.
.
پزشک می گويد که برای اين مشکل درمانی می شناسد، اما در صورتی که دارويش اثر نبخشيد نمی بايست نا اميد شوند. او از بيمارستانی نام می برد که در تمام چين زبانزد است و توضيح می دهد که در آن بيمارستان، بخش های مختلفی وجود دارد که پزشکان هر بخش در کار خود نامدارند و از همين روی بيماران از سراسر چين به اين بيمارستان مراجعه می کنند. پزشک می خندد و اضافه می کند:"ديدن چند هزار مريض در بيمارستان برای ما چينی ها عاديه، اما برای شما خارجيها نه.اگر مجبور شديد به اين بيمارستان بريد يادتون باشه که فوق العاده شلوغه و می بايست برای ديدن دکتر، گاه تا چند ماه منتظر نوبت باشيد."
.
دکتر در حالی که شروع به نوشتن نسخه می کند از چند بايد و نبايد سخن می گويد که تام می بايست به آن توصيه ها توجهی خاص نمايد. پزشک در حالی که نسخه را به سمت تام دراز می کند، می گويد: " بعد از سه ماه می تونی برای تست اسپرم به بيمارستان مراجعه کنی."
.
به هنگام خروج از مطب، پيرمرد رو می کند به من و می گوید که ماه ديگر برای تجديد نسخه با اين زوج همراه شوم، آه از نهادم بر می خيزد.
.
چند ماه بعد دِزرِی در حالی که دست گل بزرگی به دست دارد به ديدنم می آيد، در حالی که اشک در چشمهايش خانه کرده و صدايش از شادی می لرزيد." تست اسپرم تام نرمال اعلام شده."


..


ادامه دارد...