All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Saturday, April 9, 2011

يتيم خانه ای در پکن و فرزندخواندگی کودکان چين


.

نويسنده: زارا مجیدپور
.

٢٠ فروردین ١٣٩٠

شهرزادنیوز: ندانستن زبان مادری کودکان، اولين مشکل پيش رويم در ارتباط با کودکان در يتيم خانه ای در پکن بود. کلاس های زبان چينی به کندی پيش می رفت و جوابگوی نياز فوری ام نبود، بنابراين از "شيئو می اِی" کمک طلبيدم.

اين مشکلی بود که در گذشته در مکانی مشابه در"سوتو"ی ژوهانسبورگ، بزرگترين شهرک سياه پوست نشين در آفريقای جنوبی، نيز با آن روبرو بودم. روزهای اول ورودم به يتيم خانه ی سوتو روزهای راحتی نبود به خصوص که برای رفتن به آن جا زمان نسبتا طولانی را صرف رفت و آمد می کردم، دريغ از يک گفتگوی ساده با کودکی.

کودکان همگی زير شش سال قرار داشتند و هيچ کدام به زبان انگليسی آشنايی نداشتند، مربيان آموزش نديده و داوطلب نيز همگی به زبان "زولو"- يکی از نه زبان سياه پوستان آفريقای جنوبی- با کودکان سخن می گفتند. برای حل مشکل، دست به دامان "سلينا" ی خدمتکار شدم و از او خواستم که به من اندکی زبان مادريش، زولو، را بياموزد به خصوص جملاتی که برای ارتباط با کودکان نيازمند بودم. سلينا با لبخندی بر لب و برقی در چشمهايش بلافاصله درخواستم را پذيرفت.

پيش از ورودم به يتيم خانه، ناآگاهانه بر اين گمان بودم که می توان هر چند اندک به کودکان سياه پوست بی سرپرست کمک نمايم، اما تنها چند هفته بعد بود که دريافتم سخت در اشتباهم. اين کودکان بودند که مرا بی هيچ شرطی به جمع بی آلايش خود پذيرفتند و چون معلمانی کوچک به من نکته ها آموختند.

اندام کوچک و نحيف چندين نفر از آنان به ويروس اچ آی وی- ايدز آلوده بود، ميراثی شوم از سوی والدينشان. با آن که نسبت به بيماری اچ آی وی - ايدز و راههای بسيار محدود انتقال آن آگاه بودم اما همواره از تماس با افراد مبتلا واهمه داشتم.

در جمع آن کودکان سياه پوست بود که دريافتم می توان بی هيچ ترس و دلشوره ای کودکان مبتلا به اچ آی وی- ايدز را در آغوش کشيد، آنان را نوازش نمود و بر گونه های زيبايشان بوسه زد. کودکانی که با دريافت مثقالی محبت، خرواری از آن را نثارم می کردند.

يتيم خانه ای در پکن


در هفته های نخستين ورودم به پکن، يتيم خانه ای می جستم که دوست نو يافته ای به نام "آنا" به کمکم شتافت. او مرا به مدير يتيم خانه ای که خود چند ماهی بود به آنجا رفت و آمد داشت معرفی نمود و قرار بر آن شد که در برنامه ی هفتگی آنان چهار ساعت از دو روز هفته به من اختصاص يابد.


روز اول با آنا همراه شدم، او قبل از آن که به ساختمان اصلی وارد شويم ساختمان روبرو را نشانم می دهد و می گويد: "اين ساختمون شماره يکه که از نوزادهای چند روزه تا بچه های دوساله در اونجا نگهداری ميشن. بچه های بين دو تا شش سال هم تو ساختمون شماره دو نگهداری ميشن. اغلب داوطلب ها معمولا به ساختمون شماره دو ميان." و سپس می افزايد: " بچه های که به جای يتيم خونه های دولتی گذرشون به اينجا می افته واقعا بچه های خوش شانسی هستند."

چند ماه بعد زمانی که به يکی از يتيم خانه های دولتی وارد شدم به درستی گفته ی آن روز آنا پی بردم. در مکان دولتی چندين ساختمان جداگانه قرار داشت که هر ساختمانی متعلق به يک گروه سنی خاصی بود. بر اساس درخواستم به قسمت مهد کودک راهنمايی شدم که کودکان يک تا شش سال در آنجا نگهداری می شدند. اگر چه سالن مهد بزرگ بود اما ديوارهايش کثيف و کف آن برهنه بود.

در دو گوشه ی سالن چند اسباب بازی ديده می شد که نسبت به تعداد کودکان حاضر در آنجا چندان به چشم نمی آمد. روزهای زمستان سالن سرد و روزهای تابستان گرم و آزار دهنده بود. روزهای تابستان دست و پا و صورت کودکان پر از جای نيش پشه ها بود، دو سه باری هم در سالن مهد کودک، پايم به ادرار کودکان آلوده شد. علاوه بر دو مربی نه چندان آموزش ديده، دو دختر حدود دوازده ساله که خود در ساختمان ديگر اقامت داشتند از کودکان نگهداری می کردند.

در مقايسه با يتيم خانه دولتی، يتيم خانه غير دولتی، بيشتر به يک مهدکودک خوب شباهت داشت ،محلی که پنج سال پيش به همت دو زن غير چينی تاسيس شده بود. در گوشه ای از سالن پيانو کوچکی قرار داشت، ديوارها رنگ کرده و با حروف الفبای انگليسی، چندين عکس از حيوانات، نقاشی کودکان و عکس های آنان تزيين شده بود. موکتی کف سالن را می پوشاند و کمدی پر از اسباب بازی در گوشه ای ديگر خودنمايی می کرد.

آن مکان تنها به کودکان دارای مشکلات جسمی اختصاص داشت و من در نگاه اول به جز سه کودک بقيه را سالم يافتم. از آنا در اين باره سوال می نمايم و او پاسخم می دهد که هر يک از کودکان از يک يا چند مشکل جسمی رنج می برند. او اطاقی را نشان می دهد که پرونده های کودکان در آن نگهداری می شود و پيشنهاد می کند که قبل از آشنايی پرونده های آنان را مطالعه نمايم. تنها شش پرونده را در آن اتاق می يابم، گويا پرونده های ديگر در ساختمان شماره يک قرار داشت. با کنجکاوی سرگرم خواندن آنها می شوم.

در شبی تابستانی "شيئو يُون"، نوزاد دختری که تنها چند روز از تولدش می گذشت، را قنداق پيچ در سبدی در کنار در اداره ی پليسی می يابند. در داخل سبد علاوه بر نوزاد، مبلغ سيصد يوان- حدود چهل و پنج دلار- قرار داده شده بود. علت رها کردن نوزاد، شش انگشتی بودن دستانش و اندکی کوتاهی يکی از پاهايش بود.

صفحاتی از پرونده به جراحی های موفق دخترک و جدا کردن دو انگشت اضافی و ظاهر طبيعی دستانش اختصاص داشت. در حالی که به عکسهای شيئو يون زيبا و خندان که با نگاهی شيطنت آميز به دوربين نگاه می کند می نگرم با خود می انديشم که داستان دخترک به افسانه ها شبيه است تا به واقعيت، اما حضورش در يتيم خانه از واقعی بودن او حکايت می کند، واقعيتی تلخ و سخت گزنده.

چند کودک به در بسته می کوبند، از جايم بر می خيزم و در را باز می کنم، اما همگی با خنده و سر و صدا فرار می کنند. دوباره در را می بندم و مشغول خواندن پرونده ی ديگری می شوم. "لونگ" پسرک سه ساله ای است که از مشکل استخوانی در رنج است. والدين او از راه گدايی و به نمايش گذاشتن مشکلات جسمی فرزندشان امرار معاش می کردند و شبها نيز زير پل ها به سر می بردند.

لونگ از والدينش جدا شده و به يتيم خانه فرستاده می شود. بعد ها لونگ را پر سر و صدا ترين و شادترين پسر يتيم خانه يافتم که شادی در وجودش و لبخند هميشگی بر لبهايش او را از ديگر کودکان متمايز می ساخت. با خاتمه يافتن خواندن پرونده ها، به سالن وارد می شوم در حالی که احساس می کنم شش کودک حاضر در ميان ديگر کودکان را چندی است می شناسم.

آنا دخترک محبوب خود را در آغوش گرفته و می گويد: "اين دختر پنج سالشه و ناشنواست و به خاطر گرون بودن هزينه گفتار درمانی قادر به سخن گفتن نيست. اگر من و شوهرم ده پانزده سال جوونتر بوديم اين دختر رو به فرزند خوندگی می گرفتيم اما حالا ما جای پدر بزرگ و مادر بزرگ اونيم." دخترک در حالی که با گردنبند آنا بازی می کند بوسه ای از او دريافت می کند.

فرزند خواندگی کودکان چينی

دو هفته بعد با هماهنگی قبلی به ساختمان شماره يک وارد می شوم و با پزشکی که هر از چندی به کودکان يتيم خانه سرکشی می کند آشنا می شوم. او مرا به طبقه دوم ساختمان راهنمايی می کند و به دو نوزاد چند روزه ای که در تخت خوابشان آرميده اند اشاره می کند.

هنگامی که تور تخت را کنار می زنم اولين چيزی که به چشم می خورد شکاف لب و کام هر دو کودک است، شکافی که از آن با عنوان "لب شکری" نام برده می شود. پزشک می گويد:"اين بچه ها با دو تا عمل جراحی صورتشون به صورت طبيعی در می آد، اما والدين اين بچه ها که در روستاها و شهرهای دور افتاده زندگی می کنن يا اين رو نمی دونن و يا به دليل فقر خانواده قادر به تامين هزينه عمل نيستن. اونا می تونن تنها يه بچه داشته باشن و ترجيح می دن که يه بچه سالم داشته باشند."


به طبقه اول باز می گرديم، پزشک سه کودک را نشان می دهد و می گويد:"اينا هم وقتی اينجا اومدن مثل اون دو تا نوزاد لب شکری بودند، اما حالا فقط يه خط نازک و کوچيک رو لب بالايشون وجود داره." از پزشک درباره پرداخت کنندگان هزينه عمل ها سوال می کنم و او پاسخ می دهد: "همه ی هزينه يتيم خونه اعم از کرايه ساختمانها تا جراحيها توسط مردم خير، چند شرکت و کارخانه و حتی چند سفارتخونه ی خارجی تامين ميشه. برخی از اين جراحی ها در پکن و برخی از جراحی های مهمتر در کشور سنگاپور انجام می گيره."

.بر روی ديوار سالنی که جشن شش سالگی تاسيس يتيم خانه در آن برگزار می شود، عکس های ده کودک که در طول پنج سال گذشته به فرزند خواندگی پذيرفته شده اند به همراه نامه هایی از سوی والدينشان به چشم می خورد. نام کودکان به اسامی انگليسی تغيير کرده بود، آنها همگی در ايالتهای مختلف آمريکا به سر می برند.

شرکت کنندگان در جشن به جز مربيان، همگی غير چينی بودند، حضور چند فرد خارجی با فرزندان چينی تبارشان در آن جمع به راستی مايه خوشحالی بود. موسس يتيم خانه در حالی که از شادی اشک می ريزد، می گويد: "امسال سال خوبی برای ما بود.

در طول امسال، ده بچه صاحب خانواده شدن و به زودی به خانواده های جديدشون ملحق ميشن." او سپس ليستی را از جيب لباسش بيرون می آورد و نام ده کودک را قرائت می کند. شيئو يون، لونگ و دخترک محبوب آنا جزو آن ليست بودند


.