All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Saturday, December 21, 2013

ترک سرزمين

پدر خانواده با چشمهای درشت آبی رنگ و نگاه مهربانش درسم داد که "ما اهل زيمباوه ايم نه انگلستان. پدر بزرگ من از انگلستان به زيمباوه آمد، پدرم، من و فرزندانم همگی در زيمباوه بدنيا آمديم. سه نسل از خانواده من در آن خاک به دنيا آمد و بزرگ شد و از انگليسی تباريمان همين پوست سفيد و موی بلوند را به ميراث برده ايم
Immigrants
نويسنده: زارا مجيدپور, ٣٠ آذر ١٣٩٢
  
شهرزادنیوز: در دوران دانشجويی در دانشکده‌ای سياسی در تهران، کمتر دانشجويی فرق کشورهای آفريقايی چون نيجريه را با بوتسوانا می دانست و يا می توانست کشوری چون ساحل عاج را روی نقشه نشان دهد. به احتمال خيلی زياد خيلی از آنها نام کشور "کيپ ورد" را نشنيده بودند. برای برخی تمام کشورهای آفريقايی يک تصوير کلی داشت؛ فرقی هم نمی کرد کجای آن قاره باشد، کودکان استخوانی گرسنه در حال مرگ با مگس های موذی اطراف صورتشان و فقر و ديگر هيچ. تصويری برگرفته از ناخوانی و ناآگاهی که تلویزيون تغذيه کننده اصلی آن بود. برای برخی از ما دکتر ولايتی، وزير امورخارجه‌ی سابق، کاشف کشورهای آفريقايی محسوب می شد! و آن گاه که می خواستيم از کشوری دور و ناشناخته مثال آوريم از بورکينافاسو، آنگولا يا زيمباوه نام می برديم، انگار آن کشورها آخر دنيا بودند.
 
سرنوشت چنان رقم خورد که يکی از همان کشورهای قاره ی سياه خانه ی دومم شود. اولين بار که خانواده ی زيمباوه ای مهاجری را در کشور بوتسوانا ملاقات نمودم، در شگفت شدم که مگر زيمباوه‌ای هم سفيد و مو بلوند می شود؟ چند ماهی از گرفتن زمينهای کشاورزی سفيدپوستان زيمباوه ای توسط دولت موگابه می گذشت و خانواده های زيادی، علاوه بر دارائي هايشان چيزی بسيار با ارزشتری را پشت سر گذاشته بودند، سرزمينی که "وطن"می ناميدنش.
 
خانواده "اسپنسر" چند ماه بعد از تصاحب زمين هايشان به مهاجرت اجباری تن داده بودند. در خانه اشان در بوتسوانا، هنوز همه چيز رنگ و بوی زيمباوه را داشت. مجسمه های زيبای سنگی زيمباوه ای در جای جای خانه خودنمایی مي کرد. نقشه ی چوبی بزرگی از آفريقا که در اتاق پذيرايی آويزان بود، از عمق علاقه اشان به اين قاره حکايت می کرد. هر بار که از "رودزيا" که بعدها به زيمباوه تغيير نام يافت سخن می گفتند، به وضوح درد در چهره هايشان هويدا می شد.
 
خالی بودن انبان دانشم نسبت به اين قاره پهناور و زيبا را در همان روزهای اول ورودم دريافتم. در ديدار از دوستی که در کشور بوتسوانا به سر می برد، ميهمان خانواده اسپنسر شدم. وقتی ميزبان از تصرف زمين ها و آوارگي شان شکوه می کرد، ناآگاهانه پرسيدم: شما انگليسی تباريد نه زيمباوه ای! چرا به خانه‌تان در انگلستان برنمی گرديد؟ پدر خانواده با چشمهای درشت آبی رنگ و نگاه مهربانش درسم داد که "ما اهل زيمباوه ايم نه انگلستان. پدر بزرگ من از انگلستان به زيمباوه آمد، پدرم، من و فرزندانم همگی در زيمباوه بدنيا آمديم. سه نسل از خانواده من در آن خاک به دنيا آمد و بزرگ شد و از انگليسی تباريمان همين پوست سفيد و موی بلوند را به ميراث برده ايم." و بلافاصله ادامه می دهد: "تصور کن که فرزندان و نوادگان تو در آفريقای جنوبی بدنيا آيند، در آن کشور بزرگ شوند و سرزمينی جز آن کشور را "وطن" ندانند و روزی دولت آن سرزمين تصميم بگيرد که تمام دارائي های آنان را تصرف کند؛ آن هم به دليل رنگ پوستشان و يا به اين دليل که آنان بعد از چندين نسل، هنوز "اهل" و بومی آن کشور محسوب نمی شوند. آيا تو اين "حق" را برای آن دولت قائل خواهی شد؟... مرد، پاسخ منفيم را در سکوتم شنيد.
 
تنها سفيد پوستان زيمباوه ای طعم تلخ مهاجرت را نچشيدند. در چند سال اخير متخصصان و روشنفکران سياه پوست زيمباوه ای نيز مهاجرت را به ماندن ترجيح دادند.
 
تيموتی پزشک متخصص سياه پوست زيمباوه ای است که به همراه خانواده اش به آفريقای جنوبی مهاجرت نمود و در يکی از روستاهای مرزی اين کشور به طبابت مشغول است. تيموتی که متخصص اطفال است، در باره علت مهاجرتش چنين می گويد:
"اگر عضو حزب زآنو- پی اف – حزب موگابه – باشی به راحتی می تونی به مراتب بالا صعود کنی و اگر با سياستهای دولت سازگار نباشی، مهاجرت آخرين و بهترين راه حله."
 
البته عضويت در اين حزب برای اعضايش امنيتی به وجود نمی آورد. در حال حاضر چندين نفر از وزرای دولت موگابه و افراد عاليرتبه حکومتش نیز در زندان بسر می برند. او ادامه می دهد: "در سالهای مبارزه برای استقلال به عنوان يک جوون زيمباوه ای "رابرت موگابه" را ستايش می کردم. برای من و خيلي های ديگه اون تنها يه قهرمان و رهبر استقلال نبود، ما همه ی آمال و آرزوهايمان را در او می ديديم. در سخنراني هايش با شادی و اميد به صحبت هايش گوش می داديم، اما حالا بعد ازحدود سی سال، هيچ چيزی از زيمباوه که روزی سبد نون آفريقا بود، باقی نمونده. ديگه نمی تونستم شاهد مرگ بچه ها باشم، بچه هایی که برای نجات از مرگ، به دارو نياز دارن. بالاخره تصميم گرفتم به آفريقای جنوبی مهاجرت کنم و حالا در اين روستای مرزی به کارم ادامه مي دهم. حداقل اينجا بچه ای بخاطر نبود دارو نمی ميره."
 
برای کسانی چون تيموتی پزشک يا خانواده ی اسپنسر مهاجرت با تمام سختي هايش بسيار آسانتر از ديگر مردم زيمباوه است. بارها از تلویزيون شاهد ورود غير قانونی پناهجويان زيمباوه ای از روی سيم خاردارها برای ورود به خاک آفريقای جنوبی بوده ام. 
 
با "سايمون" نوجوان سياه پوست زيمباوه ای که در يکی از مراکز مرزی آفريقای جنوبی بسر می برد ملاقات نمودم. او نيز به همراه صدها زيمباوه ای ديگر با عبور از مرز، خود را به آفريقای جنوبی رسانده بود. از او می پرسم: بخاطر ورود غير قانونی ممکنه تو رو به زيمباوه برگردونند. اون وقت چکار می کنی؟ سوالم هيچ واکنشی در چهره ی نوجوانش برنمی‌انگيزد. با خونسردی می گويد: "دوباره برمی‌گردم، اينجا می‌توانم کاری پيدا کنم و ديگه گرسنه نمونم، آدم گرسنه به هر کاری دست می زنه به هر کاری." سپس دستهايش را در جيبهای شلوارش فرو می برد و آن گاه جيبهای خالی را بيرون می آورد و ادامه می دهد: "خالی خاليه." لباس مندرس و روزها نشسته‌اش ، تمام دارائی اوست از اين جهان. می پرسم: پدر و مادرت کجان؟
 
سايمون: "چند سال پيش هر دوشون از ايدز مردند. بعد از مرگ اونها با مادربزرگم زندگی می کردم که اونم دو ماه پيش فوت کرد." به چهره ی نوجوانش می نگرم. می بايست به جای رد شدن از سيمهای خاردار مرزی پشت ميز مدرسه می نشست و برای آينده ای درخشان نقشه می کشید، دستش را به گرمی می فشارم و برايش آرزوی موفقيت می کنم.
 
سلينا، زن خدمتکار اهل آفريقای جنوبی، از زنان زيمباوه‌ای گله می‌کند که در قبال يک روز کار، به نصف درآمد روزانه ی يک خدمتکار بومی قانعند، از اين روی کارفرمايان آنان را بر بوميان ترجيح می دهند. او همچنين از حضور مردان زيمباوه ای در سرزمينش شکوه می‌کند و از آنان بعنوان مسبب اصلی افزايش جرم و جنايت در کشورش نام می برد، شکوه ای که از ديگران نيز بسيار شنيده‌ام و من به سايمون نوجوان می‌انديشم با آن جيبهای خالی که برای سير کردن شکم گرسنه ی خود از سرزمينش گريخته بود.