All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Wednesday, July 14, 2010

سفر به سرزمين خدايان

زائر بودايی تبتی در حال سجده به سوی معبد جوخانگ
.

سفرنامه ی زارا مجيدپور به "بام دنيا" تبت - قسمت اول
.
٢٣ تیر ١٣٨٩
.
شهرزادنیوز: درباره ی بيماری ارتفاع مطالبی خوانده بودم اما تصورم بر اين بود که زندگی در شهر ژوهانسبورگ با ارتفاع بيش از هزار و هفتصد متر بالاتر از سطح دريا، سبب خواهد شد که در سفرم به تبت با مشکل چندانی روبرو نشوم. اما بازگشت سه تن از دوستانم از تبت و حکايت های آنان از بيماريشان سبب شد که جهت حل اين مشکل چاره ای بينديشم.
.
به خصوص که آنها تنها به شهر لهاسا با ارتفاع حدود سه هزار و پانصد متر قناعت کرده بودند، در صورتی که سفر من قرار بود طولانی تر باشد و تا ارتفاع حدود شش هزار متری ادامه یابد. با مراجعه به يک داروخانه سنتی چينی و بيان مشکل، دکتر داروساز دو بسته کپسول مختلف را نشانم داد و توضيح داد که يکی برای مقابله با ارتفاع و ديگری برای سردرد موثر است. اولی را می بايست چند روز قبل از سفر استفاده می کردم و دومی را بعد از رسيدن به فرودگاه.
.
هواپيما در فرودگاه شهر لهاسای تبت، فرودگاهی که تا سال 1994 مرتفع ترين فرودگاه جهان محسوب می شد، بر زمين نشست. در گذر از فرودگاه به سمت در خروجی، دايم گفته ی دوستم به ياد می آيد:" تا پامو از فرودگاه گذاشتم بيرون، سردردم شروع شد و تا هتل برسيم هی شديدتر شد. اگه قرص ضد سردرد و کپسول اکسيژن در هتل نبود از سردرد می مردم!"
.
از در خروجی فرودگاه خارج می شوم، چند لحظه تامل می کنم. هوای پاک لهاسا را با نفسی عميق به ريه هايم می کشم. از سردرد و تهوع خبری نیست. "پس داروها اثر کرده" با اين فکر خوشی زير پوستم می دود.
.
مرد تبتی راهنما، کاغذی که نامم در آن نوشته شده را در دست دارد. وقتی به سمتش می روم لبخند می زند و به زبان انگليسی احوالپرسی می کند و خود را تاشی معرفی می نمايد. سپس "کاداک"، شال سفيد بلند تبتی، را بر گردنم می آويزد و می گويد: "به تبت خوش آمدی." پوست قهوه ای رنگ آفتاب سوخته، چشم های کشيده، گونه های استخوانی و اندام تنومند مرد تبتی، چهره سرخ پوستان آمريکای لاتين را برايم تداعی می کند. تاشی اتومبيل لندکروزی را نشانم می دهد. راننده، مرد چينی بلند قامتی است که بدون هيچ کلامی نگاهم می کند. می فهمم که انگليسی نمی داند پس به زبان چينی (مندرين) سلامش می دهم و از او نامش را می پرسم. لبخندی بر چهره اش می نشيند و پاسخم می دهد و بلافاصله در اتومبيل را برايم باز می کند.
.
دقايقی بعد از ترک فرودگاه، به درخواست تاشی، راننده که وان لی نام دارد اتومبيل را جلوی مغازه کوچکی متوقف می سازد. راهنما به مغازه می رود و کارتون نسبتا بزرگی حاوی بطريهای آب معدنی خريداری نموده و پشت ماشين قرار می دهد. او يک بطری را از جعبه خارج می کند و به دستم می دهد. "آب و هوای تبت خيلی خشکه، تا اونجا که می تونی بايد آب بخوری." از فردای آن روز، هر روز دوبطری در صندلی عقب وجود داشت.
......
اتومبيل در جاده باريک کوهستانی پيش می رود. در کناره جاده حرکات دو مرد جوان توجه ام را جلب می نمايد. آنان با هر قدمی که به جلو بر می داشتند کف دستهاشان را که با چوب مسطح بزرگتر از اندازه دست که توسط بندی به پشت دستشان متصل بود را به هم جفت می کردند و بسان زمانی که عبادت می کنند، دست ها را بالای سر می بردند، بعد سمت قلب و سپس به سوی زمين. در نهايت بر روی شکم دراز کشيده و پيشانی به خاک می ساييدند.
.
تاشی در حالی که به آنها اشاره می کند می گويد:"اينها زائرند و معمولا مقصدشون معبد جوخانگه که مقدس ترين معبد تبته. خيلی از اينها از محل زندگيشون تا معبد که چند صد کيلومتره رو همين جوری سجده می کنن و پيش می رن. فردا خيلی از اين زائرها رو در اطراف معبد می بينی." تاشی می افزايد که در هر حرکت زائرها به هنگام عبادت، نشانه و سمبلی وجود دارد و از سه گوهر "بودا، دارما و سانگا" برايم سخن می گويد. در زبان تبتی، لهاسا به معنی زمين مقدس يا سرزمين خدايان می باشد.
.
بر روی پشت بام خانه های سنتی تبتی با معماری منحصر به فردشان، پرچم هایی در اهتزازند. اين پرچم ها که به پرچم عبادت معروف اند، پنج رنگ را شامل می شوند که از چپ به راست آبی، سمبل آسمان و صلح؛ سفيد، سمبل هوا، ابر و باد؛ قرمز، سمبل آتش؛ سبز، سمبل آب و زرد، سمبل زمين، می باشد. روی تک تک آنها نوشته هایی به خط تبتی و عکسهایی، از جمله عکس بودا، نقش بسته است.
.
بنا به گفته ی تاشی، تبتی ها بر اين باورند که به اهتزاز در آمدن پرچم عبادت سبب می شود که حسن نيت، مهر و محبت در فضا پراکنده گردد. آنان در سال نو پرچم های قديمی را با پرچم های جديد تعويض می کنند. اين کار معمولا در روز يکشنبه صورت می پذيرد.
.
در سمت راست جاده مزارع جو و گلهای زرد خوشرنگ کانولا به چشم می خورند. جو، به خصوص به صورت آرد شده، در غذاهای تبتی از اهميت و محبوبيت ويژه ای برخوردار است.
.
به خواست تاشی، وان لی اتومبيل را در جايی متوقف می نمايد و سپس از من می خواهد که همراه او به سمت ديگر جاده حرکت کنم. در آن سوی جاده، چندين دستفروش تبتی روی زمين بساطشان را پهن کرده اند. تاشی در حالی که با شتاب از کنار دستفروشان می گذرد می گويد:" اکثر اين وسايل تبتی نيستند و از شهرهای مختلف چين به تبت آورده شدند." سپس می افزايد:" اغلب اين وسايل قلابيند."
.
بر سینه ی کوه نسبتا بلندی، تنديس بودا کنده کاری شده و درسمت چپ آن، تصاوير مذهبی ديگری نقاشی شده اند. همه جا می توان توده های روی هم انباشته شده کاداک های سفيد رنگ پيشکش شده زائران را مشاهده نمود. مکان مسقف کوچکی برای چراغ های پيه سوز و عودهای معطر تعبيه شده اند و پرچم های عبادت نيز به صورت افقی در اهتزازند.
.
بعد از رسيدن به هتل، تاشی می گويد که بهتر است امروز را استراحت کنم تا به ارتفاع عادت کنم. قرارمان اين است که فردا از معبد جوخانگ و قصر پوتالا که محل زندگی چندين دالای لاما بوده، ديدار نمايم. بعد از کمی استراحت از هتل خارج می شوم و به سمت خيابان نزديک محل اقامتم حرکت می کنم.
.
در يک سوی خيابان چندين رستوران و ميخانه به چشم می خورند و در سوی ديگر چندين زن دستفروش بساط کرده اند. نمی دانم چرا در هوای پاک لهاسا، برخی از زنان عابر و دستفروش ماسک به چهره دارند. به بهانه ی ديدن بساط زنی، از او در باره ماسک روی صورتش سئوال می کنم و او به خورشيد اشاره می کند. تاثير آفتاب سوزان و هوای خشک تبت را به وضوح می توان بر روی گونه های آفتاب سوخته و خشک زنان و به خصوص کودکان مشاهده نمود
.
در دو طرف خيابان چندين کلينک چهار تخته با ديوارهای خارجی تمام شيشه ای جلب توجه می کنند. بر روی تخت تمام کلينک های در مسيرم زنان و مردانی نشسته يا دراز کشيده بودند، در حالی که سرمی به دستشان وصل بود. گويا برای افراد مبتلا به بيماری ارتفاع، رفتن به اين گونه کلنيک ها که ارزان نيز می باشد راه حل مناسبی است.
.
به سمت رستورانها حرکت می کنم. به یک رستوران تبتی وارد می شوم و نگاهی به منوی غذايش می اندازم. غذای بدون گوشت و مرغ در آنها نمی يابم و اين برای من گياهخوار چندان خوشايند نیست. در غذاهای تبتی انواع گوشت به خصوص گوشت غژگاو يا ياک از جايگاه مهمی برخوردار است که با توجه به آب و هوای تبت و وضعيت کشاورزی دليل اين مساله روشن است.
.
بعد از کمی پياده روی رستورانی متعلق به مردم خن (يا هان، پرجمعيت ترين قوم در چين) می يابم و وارد می شوم. يکی از مشتريهای رستوران، مرد مو بلوندی است که با اشتهای زيادی مشغول خوردن پلو با ماهی است، ظاهرا چيزی از ماهی های تبتی نمی داند. پشت به او می نشينم و غذایی سفارش می دهم. دو روز بعد، تاشی شنيده هايم را درباره ی ماهی ها تصديق می کند، بی دليل نيست که تبتی های ساکن در تبت ماهی نمی خورند
.

.
(... ادامه دارد)

.