نويسنده: زارا
مجيدپور, ١٠ آبان ١٣٩١
|
.
سفارتخانه چين در آفريقای
جنوبی اعلام نمود که تاکنون پاکت حاوی ناخن دريافت ننموده است اما به زودی اين
سفارتخانه با موجی از پاکتهای ارسالی حاوی ناخن روبرو خواهد شد.
. . شهرزادنیوز:مارک ويلبی، مرد سفيدپوست اهل آفريقای جنوبی، برای شنيدن صدای اعتراض و مبارزه اش عليه سلاخی کرگدنهای اين کشور، آن هم به دليل استفاده از شاخشان، به پست خانه ای رفت. روی مبلی نشست و سپس روزنامه ای روی زمين پهن کرد. جوراب هايش را از پايش خارج نمود و همان جا ناخن های پايش را گرفت. ويلبی ناخن های گرفته شده را داخل پاکتی گذاشت و به آدرس سفارتخانه چين در شهر پرتوريای آفريقای جنوبی پست نمود.
اين اقدام مارک ويلبی
توسط دوربينی ضبط و در يوتوب قرار داده شد(1) اين عمل نه تنها به سرعت با واکنش مثبت مردم
روبرو گردید و آنها را برای ارسال ناخنهای کوتاه کرده اشان به قصد سفارتخانه چين به
پستخانه ها کشاند، بلکه خبر اين کار در نشريات معتبر جهانی نيز بازتاب
يافت.
از آن جا که ماده اصلی
تشکيل دهنده شاخ کرگدن "کراتين" در مو و ناخن انسان نيز موجود است، مارک ويلبی چاره
ای انديشيد تا برای شنيدن صدای اعتراضش و پيش از آن که نسل کرگدنهای آفريقای جنوبی
منقرض گردد، کاری صورت دهد. "من اين کار رو برای توهين به مقامات چينی انجام نمی
دم، چه جوری ميشه توجه اونا رو به اين مساله جلب کرد؟"
.
براساس گزارش بنياد ديويد
شلدريک(2)، تعداد 488 زنجيرکرگدن در طول سال گذشته در آفريقای جنوبی به طرز
وحشتناکی سلاخی شده اند. ارزش هر کيلو از شاخ کرگدن حدود 50 تا 60 هزار دلار می
باشد که در مقايسه با قيمت طلا از ارزش بالاتری برخوردار است. گرانی شاخ کرگدن از
يک سو و تقاضای آن در برخی از کشورهای آسيايی به خصوص چين و ويتنام از سوی ديگر
قاچاقچيان زيادی را برای کسب پول خونين حاصل از سلاخی کرگدنها به جان اين حيوانات
آفريقايی انداخته است.
سفارتخانه چين در آفريقای
جنوبی اعلام کرد که تا کنون پاکت حاوی ناخن دريافت ننموده است، اما به زودی اين
سفارتخانه با موجی از پاکتهای ارسالی حاوی ناخن روبرو خواهد شد.
. |
Wednesday, October 31, 2012
به جای شاخ کرگدن، از ناخن پام استفاده کنيد!
Wednesday, October 3, 2012
وحشیانه ترین پرونده کودک آزاری در تاريخ آمريکا
| ||||
|
Saturday, September 15, 2012
کودک آزاری: سکس اجباری با دختر بچه ها به جای کرایه تاکسی
شهرزادنیوز: ابر سياه فقر و بيکاری بر زيبا آسمان سرزمين
آفريقای جنوبی هر روز قطورتر می گردد و بر رونق حلبی آبادهای خارج از شهر با مردمی
از نژادهای سياه، رنگين و حتی سفيد پوست می افزايد.
علاوه بر بيکاری و فقر، هر گوشه ای از اين سرزمين با ناهنجاری ها و مشکلات مخصوص
به خود دست و پنجه نرم می کند، مشکلاتی چون فقر فرهنگی و وجود باورهای خرافی آزار
رسان و گاه جانگير، مصرف بالای نوشيدنی های الکلی، مواد مخدر، تن فروشی و غيره. و
کودکان و گاه حتی نوزادان قربانيان معصوم و خاموش اين نابساماني هايند.
در استان وسترن کيپ با مرکزيت کيپ تاون، مصرف بالای نوشيدني های الکلی و مواد
مخدر از مهمترين عوامل آزار کودکان است و دردناک آن جاست که عاملان برخی از اين
آزارهای جنسی، جسمی و روحی والدين کودکان می باشند. آزارهایی که خبرش هر از چندی به
رسانه های جمعی درز می کند، اما معمولا کسی از اين قربانيان کوچک و خاموش آگاه نمی
شود.
در زير پوست شهر کيپ تاون، اين عروس آفريقا، کودکانی بی خبر از دنيای پليد برخی
از آدمها طعمه های آرام و راحتی اند در کمند شکارچيان ناپاک و گاه آلوده به ويروس
جانگير و خانمانسوز اچ آی وی- ايدز
"ملکه های تاکسی" يکی از نمونه های کودک آزاری است. برخی از رانندگان دختر بچه
زيبايی را انتخاب کرده و به او پيشنهاد می کنند که آن روز "ملکه" آنها شوند و بدين
صورت کرايه تاکسی آن روز از ملکه ستانده نمی شود و يا مرد در مقابل سکس چند رندی(1)
ناقابل به دختر می پردازد.
اين گونه درخواست ها به علت عدم آگاهی دخترهای در
آستانه دوران نوجوانی که خانواده اشان نيز از توان مالی بسيار پايينی برخوردارند،
معمولا پذيرفته می شود و اين آغازی می گردد برای برخی از اين دخترها که به تن فروشی
می انجامد.
برخی از اين مردان کودک آزار نه تنها خود به ويروس اچ آی وی- ايدز مبتلا هستند،
بلکه از طريق رابطه جنسی با دخترها، جسم پاک آنان را به ويروس آلوده می گردانند و
اين معضل را به بحرانی تبديل می سازند
.
زیرنویس:
رند، واحد پول آفريقای جنوبی
|
Monday, July 16, 2012
نمايشگاهی از مرده ی آدم ها
نويسنده: زارا
مجيدپور, ٢٦ تیر ١٣٩١
|
.
شهرزاد نیوز: "باور می کنيد ديدن جسد آدم اينقدر هيجان انگيز و
کنجکاو بر انگيز باشه؟" اين را مارتين، پزشک بريتانيايی با خونسردی گاه آزار دهنده
اش می گويد و انگار که می خواهد به ميهمانی دير کرده ای برود شتابی به قدمهايش می
بخشد. من و ويکتور، مهندس اهل آفريقای جنوبی، برای عقب نماندن از او به گام هايمان
اندکی شتاب می بخشيم.
.
نمايشگاه اين بار در "جزيره گلوستون" در ايالت تگزاس
آمريکا برگزار می شود. نمايشگاهی که يک بار در کشوری ديگر بنا به دليلی از ديدنش
باز مانده و اين بار برای بازديد از آن مسافرت به گلوستون را با طیب خاطر پذيرفته
بودم. در لبه ی جاده ی موازی با ساحل در گلوستون انواع و اقسام اتومبيل ها چون
قطاری طولانی آرام گرفته و جای خالی در ميان آن صف طولانی برای اتومبيل تازه رسيده
ای به چشم نمی خورد.
.
"چه ساحل زشت و بدترکيبی، من حاضرنيستم تو اين ساحل قدم
بزنم چه برسه شنا کنم." اين را ويکتور می گويد و نگاهش را از مردمی که تنشان را در
ساحل به گرمای خورشيد سپرده و شناگرانی که در آب به ظاهر گل آلود خليج مکزيک شنا می
کردند، بر نمی گرفت. ويکتور به سواحل نيلگون سرزمينش آفريقای جنوبی با آن شنهای
سفيدش می انديشد و دلتنگي اش را برای همه ی آن زيبايي ها به زبان می
آورد.
.
"اميدوارم ديدن اين نمايشگاه به قيمت بليطش بيارزه و مث نمايشگاه و جاهای
ديدنی ديگه تو اين کشور "نديدنی" نباشه." اين را ويکتور بعد از خريد بليط می گويد.
به او از اشتياقم و بعد دلخوريم از زمان تباه شده، پول پرداخت شده و شايد درست تر
به هدر رفته برای بليط مکانهای ديدنی يا به قول او نديدنی در آمريکا سخن نمی
گويم.
قبل از ورود به سالن نمايش، ليست بلند بالایی از "ممنوع"ها به چشم می خورد و من شروع به مروز آنها می کنم. مواد خوراکی و نوشيدنی، دوربين عکاسی، آدامس بادکنکی و غيره. .
"کی می آد آدامس بادکنکی به بدن مرده بچسبونه؟" اين فکر بعد از
خواندن آدامس بادکنکی در ليست ممنوع ها به ذهنم دوید و از اين که نمی توانستم در
آنجا عکاسی نمايم خشنود نبودم، به خصوص که در اين سفر بهترين دوربينم را که سنگين و
دست و پاگير بود بر خود هموار کرده بودم آن هم برای هيچ.
.
سالن های
نمايش
.پيش از ورود به اولين سالن، مارتين به تابلوی روی ديوار اشاره می
کند که از مليت چينی اجساد و اهدايی بودن آنان از طرف بازماندگانشان حکايت می کرد.
بنا به نوشته روی ديوار، اجساد در کشور آمريکا پلاستينه شده بودند. با توجه به
آشنايی نسبي ام با باورهای چينی ها به خصوص درباره مردگانشان، برايم سئوال برانگيز
بود که چرا بازماندگان جسدهای عزيزانشان را اهدا کرده و اگر اين کار به دلايل پزشکی
صورت گرفته بود چرا آنها سر از آمريکا در آورده بودند؟
.
مارتين اضافه می کند: "
قبلا شايعه بود که اين ها جسدهای زندانيان چينی هستند که بدون اجازه خانواده اشان
به آمريکا فرستاده شده و حالا برگزار کننده ها رسما اعلام می کنند که چنين مساله ای
واقعيت ندارد."
.
ويکتور عينکش را روی دماغش جا به جا می کند و می گويد: "برام
جالبه که اغلب اجناس آمريکاييها رو چينی ها می سازند و حالا برای اين نمايشگاهشون
هم از مرده های چينی استفاده می کنند."
.
روبروی در ورودی محفظه شيشه ای روی ديوار
نصب شده بود که ستون فقرات به همراه قفسه سينه کامل، استخوان های ستون فقرات تا لگن
به همراه استخوان دست و پايی را در خود جای داده بود.
در محفظه ای ديگر چند جمجمه ی کامل انسان بالغ به همراه سه جمجمه ی جنين های بنا به گفته مارتين بين چهار تا شش ماهه قرار داشت. .
دو جمله روی کاغذ چسبانده شده بر روی ديوار پشت سر جمجمه
ها خودنمايی می کرد: " استخوان های بچه ها در طول بهار رشد سريعتری دارند." و جمله
دوم اين بود: "نوزادان سيصد و افراد بالغ دويست و شش استخوان دارند. "
.
من همچو
ميرزا بنويس ها دائم از توضيحات پزشکی مارتين و نوشته های روی ديوار نت برداری می
کردم. مرد ميانسال راهنمایی که در چند لحظه گذشته سنگينی نگاهش را بر خود احساس
کرده بودم به سمتم می آيد و در حالی که به برشور در دستم اشاره می کند می گويد:
"اطلاعاتی که می خوای رو در اين وب سايت می تونی پيدا کنی و آدرس وب سايت را روی
برشور به من نشان می دهد. از او به همراه لبخندی تشکر می کنم و چون می دانم نمی
توانم نوشته های روی ديوار و صد البته توضيحات جالب مارتين را در آن وب سايت بيابم
به کار نت برداری ادامه می دهم و البته در اين ميان نگاههای مرد راهنما را ناديده
می گيرم.
.
چند گام جلوتر محفظه شيشه ای دیگری قرار داشت که استخوان های کامل
انسانی از جمجمه تا انگشتان پا را در خود جای داده بود. بعد از گذر از استخوان ها،
سه جسد پلاستينه شده کامل انسان در سه حالت مختلف در سالن چشم ها را به سمت خود می
کشاند. سمت راست، مردی در حالت بازی بيسبال قرار داشت که در دستش چوب بيسبالی نيز
دیده می شد و روبرويش مرد ديگری در حالت گرفتن توپ. ديدن بدن طبيعی انسان با آن
جزئيات و پيچيدگی های مغز، قلب، ماهيچه ها، استخوانها و ديگر اجزا شگفت انگيز بود.
بنا به گفته مارتين، برای جلوگيری از فساد اجساد از سيليکونی مايع و مخصوص برای
قسمت هایی چون ماهيچه ها، مغز و غيره استفاده می شود. در سوی ديگر جسد مردی روی
دوچرخه و در حال دو چرخه سواری وجود داشت و در قسمت آخر سالن دست و پای کاملی همراه
با ماهيچه هايشان به نمايش گذاشته شده بود.
.
در سالن بعدی، محفظه های شيشه ای
متعددی قرار داشتند حاوی چندين مغز به صورت کامل يا برش خورده به همراه جمجمه. در
سمت راست دو محفظه شيشه ای که روبروی همديگر تعبيه شده بودند، ريه ای سالم و سمت چپ
ريه ای سياه شده از دود سيگار را به خود اختصاص داده بودند. حد فاصله ريه ها، قفسه
شيشه ای بزرگی قرار داشت که در آن انواع و اقسام سيگارها به چشم می خورد.
.
کنارم
مادری از هر دو ريه برای دختر شش هفت ساله اش سخن می گفت. من جمله ی نوشته شده بر
روی ديوار که از چشم مادر دور افتاده بود را نشان می دهم و او آن را برای دخترکش می
خواند. "يک بسته سيگار سه ساعت و چهل دقيقه از عمر شما را می گيرد." و در ادامه از
سيگاريها خواسته شده بود که بسته سيگارشان را داخل قفسه ی مخصوص سيگار
بيندازند.
.
"اگر عمر مردم با سيگار کشيدن کم ميشه، پس چرا مردم بازم سيگار می
کشند؟" با شنيدن کلمات دخترک سياه پوست به چهره اش با آن چشمهای درشت و گيرايش
لبخند می زنم ."به اين می گن يک نمايشگاه آموزشی تمام عيار." اين را مارتين می گويد
که از پشت سر ما سئوال دخترک را شنيده بود.
.
در گوشه ای ديگر، جسدی را در نه قسمت
از صورت تا پشت به صورت عمودی برش زده بودند و هر برش در محفظه شيشه ای قدی قرار
گرفته بود. در انتهای سالن جسدی به صورت ايستاده به چشم می خورد که قسمتی از بدنش
حاوی ماهيچه و قسمت ديگر فاقد آن بود. در قسمت فاقد ماهيچه اندام های درونی به وضوح
قابل رويت بودند.
.
مارتين به آلت تناسلی جسدی با بيضه های آويزان اشاره می کند و
سئوالش را با ما مطرح می کند. "برای من سئواله که چينی ها با "همچی چيز کوچيکی" چه
جوری تونستند پر جمعيت ترين ملت دنيا رو درست کنند؟" سوال مارتين با سکوت من و
لبخند ويکتور روبرو می شود.
.
در سالن بعدی چهار قلب و رگهای خونی به نمايش گذاشته
شده بود. وجود قلب ها از يک سو و صدای ضربان قلب نسبتا بلندی که به گوش می رسيد، هر
گونه بی توجهی و شتاب از ديدن اين قسمت را از بازديد کننده سلب می نمود.
.
در وسط
سالن آخر جسد برش خورده افقی شست و پنج قطعه ای وجود داشت که هر برش ميان دو ديواره
پلاستيکی نسبتا ضخيم قرار داده شده بود. برش های بدن را با فاصله اما بسيار منظم
پشت سر چيده بودند. وجود فاصله ها سبب گشته بود که طول جسد حدود دو متر به نظر
برسد.
.
دو جسد ايستاده کامل در گوشه ای ديگر به چشم می خورد و در سويی ديگر دو
نيم تنه با اندامهای درونيشان قابل رويت بودند. در سه سالن از پنج سالن نمايشگاه
اندام های درونی مبتلا به بيماريهایی چون سرطان در کنار اندامهای سالم قرار گرفته
بود که توجه بازديدکنندگان را سخت به خود جلب نموده بود.
.
از نمايشگاه خارج می
شويم و از مسير سر پوشيده که در اطرافش انواع و اقسام گياهان زيبا کاشته شده به
سرعت گذر می کنيم، گرمای آزار دهنده اجازه ايستادن و لذت بردن از فضا را به عابرين
نمی دهد. در گوشه ی راست محوطه ی بزرگی که به آن وارد می شويم مکانی به ظاهر طبيعی
با آب و انواع گياهان برای دو سمور غول پيکر رودخانه ای اختصاص داده شده است. هر سه
نفرمان از پشت شيشه به دو سمور که با ولع و شتاب لاک پشت های آبی در دستشان را به
نيش می کشند نگاه می کنيم.
.
ويکتور که از زمان خروج از نمايشگاه کلمه ای به زبان
نياورده در حالی که به دقت به سمورها می نگردد می گويد: " عجب نمايشگاه تامل
برانگيزی بود، فکر نمی کردم مرده ی آدم ها اين قدر ديدنی باشه!"
|
Monday, July 9, 2012
موسيقی و نوشته هايم، مفرهائی هستند برای طغيان و تمردجویی ام
گفتگوی زارا مجيدپور با سو تيجن مارچينگ؛ آهنگساز، نويسنده و فمنيست اندونزيايی, ١٥ تیر ١٣٩١ |
شهرزادنیوز: سو تيجن مارچينگ در کشور اندونزی چشم به جهان گشود. او فمنيست، مدرس، نويسنده و آهنگساز آوانگارد اندونزی است
.-
شما آهنگساز هستی، اما در رشته آسيا و مطالعات زنان مدرک دکترا داری. چرا در دو حوزه کاملا متفاوت تحصيل کردی؟-
من از دوران کودکی به موسيقی عشق می ورزيدم و علاقه مند بودم تا با هرچيزی صدا توليد كنم. در آن دوران والدينم كاملا فقير بودند (پدرم زندانی شده بود و در زمان دومين ریيسجمهور اندونزی، سوهارتو، به دليل چپی بودن مورد شكنجه قرارگرفت و تمام دارايی ما توقيف شد). بههمين دليل آنها مجبور بودند تا از صفر شروع كنند. پس از آزادی پدرم از زندان، من به دنيا آمدم. والدين من مبارز بودند و به همين خاطر در نهايت آنها موفق شدند تا عليرغم تمامی محدوديتهايی كه با آن مواجه بوديم از پس مشكلات برآيند.
.
در 10 سالگی ام پدرم برايمان يک پيانوی ارزان قيمت خريد و من شروع به يادگيری كردم، اما نوازنده خوبی نبودم. تصور می کنم به دليل خودسری و دارا بودن ذهنی مستقل ترجيح می دادم خالق آهنگی باشم که می خواستم بشنوم تا آنكه صرفا از نتهايی پيروی كنم كه سايرين آنها را نوشته بودند. از همين رو من برای تفريح و سرگرمی آهنگسازی را آغاز كردم تا این که با يک معلم آهنگساز ملاقات نمودم، اما عمدتا در رابطه با موسيقی به طرز خودآموخته عمل كردهام.تصور می کنم تفکر مستقل من به عنوان ییک فرد سبب شد تا من بسياری از مسايل موجود در اندونزی را مورد سوال قرار دهم، ازجمله حقوق زنان. رابطه ی بسيار قوی ميان آهنگساز بودن و فمنيست بودن ام وجود دارد. زنانی كه قصد آموختن موسيقی را دارند غالبا به يك نوازنده تبديل می شوند، چرا؟ چون نوازندگان عمدتا نقش انفعالی و غيرفعال را ايفا میكنند. اغلب آنها به عنوان نوازنده می بايست ازخواستهای آهنگسازان پيروی نمايند. چه كسی آنها را اين گونه میسازد؟
.
حق اظهار نظر نکردن و تعصب به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه همچنان بر آنان مسلط است. زنانی كه خواهان موفقيت در جهانی كه قلمرو مردان هستند و در اين راه تلاش می کنند، اغلب از اين عمل دچار سرخوردگی می شوند. همين رويكرد منفی نسبت به زنان "كلارا شومان" را وادار ساخت تا با تبديل شدن به يک نوازنده پيانو كه اغلب آثار همسرش "رابرت شومان" را می نواخت، راضی گردد. او خودش به آهنگسازی علاقه مند بود و به گفته خودش "آهنگسازی برای من بسيار لذتبخش است..." هيچ چيزی بيش از خلق كردن لذت بخش نيست." البته "اعتماد به نفس" ضعيف او باعث شد تا در دفترخاطراتش بنويسد: "يک زن نبايد در آرزوی آهنگسازی باشد – هيچ زنی در اين زمينه توانا نبوده است." از همين رو موسيقی و نوشته های من هر دو مسيرهايی برای طغيان و تمردجویی ام هستند و اغلب برايم تفكيک ناپذيرند.
.
در صفحه توييتر خود نوشته ای: "خدا؟ اگر از من میخواهيد تا بهخدای شما اعتقاد داشته باشم، بهتر است بدانيد كه در جهان هزاران خدای رسمی وجود دارد. بنابراين، كدام خدا؟" آيا در كشوری چون اندونزی با 85 درصد جمعيت مسلمان، عدم اعتقاد به خدا مسئله بزرگی قلمداد می شود؟
.
بهتر آن است که خودم را بی اعتقاد به خدا معرفی نكنم. من برای ايمان آوردن به خدا آماده ام البته اگر در اين رابطه دليل محکمی وجود داشته باشد، ولی تا كنون در اين زمينه مجاب نشدهام. بنابراين از باور مسايلی كه هنوز دليل قاطع برای وجودشان نيست امتناع میكنم.در حال حاضر مساله ای كه من حقيقتا با آن مخالفم این است كه چگونگی اعتقاد به خداوند به عنوان ابزاری برای كسب ارزشهای تجاری و سركوب زنان به كار رفته است. اين مساله تا حدی شبيه به اعتقاد به پاپانوئل است. مردم آن را میفروشند تا پول كسب نمايند و هر دو میتوانند به پدرسالاری وابسته باشند- تصوير "پيرمرد خردمند " هم با عقايد من به عنوان يک فمنيست جور در نمیآيد.
.
اگر روزی صاحب فرزندانی شوم نمی گذارم که به خداوند يا پاپانوئل اعتقاد پيدا کنند. در خانه من پاپانوئل يا اين قبيل چيزها جايی نخواهد داشت!بی اعتقادی به مذهب سخت است. زمانی كه شما در اندونزی به سر می بريد می بايست به مذهبی اعتقاد داشته باشيد و مذهبتان می بايست برروی كارت شناسايیتان قيد شده باشد. به باور من اين تبعيض است، پس حساب افرادی كه فاقد مذهب هستند چه میشود؟معمولا اشخاص معتقد میتوانند در هر زمان و به هر شيوهای كه بخواهند فرد غيرمعتقد را مورد انتقاد و نكوهش قرار دهند، اما هنگامی كه اشخاص غيرمعتقد از معتقدان يا مذاهب انتقاد كنند اين مردم را به تلاطم و جنبش می اندازد و حتی ما را تهديد میكنند. برخی از آنها ما را به تعقيب قانونی تهديد كرده و برخی حتی تهديدات فيزيكی هم اعمال می کنند. من بارها تهديد شدهام اما موردی كه بيش از همه مرا ناراحت كرد، تهديد شخصی بود كه من او را دوست خوبی می پنداشتم. اين برای من بسيار بسيار نااميدكننده بود، اما با اين حال تمامی تجربههايم سبب شده است تا راسختر و قویتر شوم.
.
ازطرفی من خوش اقبالم، چرا كه در خارج از كشور به سر می برم؛ هر چند ذهن و انديشه ام اغلب همچنان در اندونزی است. درآنجا دوستان خوبی دارم، دوستانی بسيار وفادار و باوجود این كه با عقايد من مخالف هستند اما همچنان مرا دوست دارند. من يک پروژه در اندونزی دارم و تصور میكنم میتوانم از خارج از كشور كارهای زيادی انجام دهم. من خوشبختم كه همسرم از عقايد من حمايت میكند.
.
مبارزه برای حقوق زنان در اندونزی دارای سابقه است؛ به عنوان مثال سازمانی چون "گروانی" که در سال 1950 تأسيس شد هفت سال بعد از تاسيسش بيش از 650.000 عضو داشت. زنان در اندونزی با چه مشکلاتی روبرو هستند؟-
.
در حقيقت حقوق زنان در گذشته در آسيای جنوب شرقی خيلي بهتر از همتايانشان در اروپا بود. به عنوان مثال زنان در جاوه دارای قدرت مالی بودند و زنان جاوهای بر پول خانواده كنترل داشتند (آنها در منزل حكومت میكردند). از لحاظ تمايلات جنسی اندونزی هم آزادتر بود. برای مثال در مجمعالجزاير اندونزی، محدوديتهای جنسی هميشه يک خط مشخص نداشت. چنانچه چندين منتقد اشاره داشتهاند كه در دوران استعمار هلند اهالی مجمعالجزاير از لحاظ جنسی در مقايسه با مردم مذهبی اروپا سهل انگار بودند. در کتاب ترنس هال "رفتارهای باروری اندونزيايیها قبل از تحول: جستجوی سرنخهايی در گزارشات تاريخی" بيان شده كه غربیهايی كه در سدههای هجدهم و نوزدهم به آسيای جنوبشرقی آمدند، رفتارهای جنسی مردم آنجا را خيلی "رها و آزاد" میدانستند!
.
نه تنها اهالی مجمعالجزاير نسبت به روابط جنسی آزاد و رها مقاوم بودند، بلکه نسبت به تضادهای جنسی پذيراتر هم بودند. يک تاريخدان غربی در باره جنسيت و رابطهی جنسی در آسيای جنوب شرقی در 1960 بيان کرده است که " اساسا آسيايیهای جنوب شرقی نسبت به انحراف شخصيتی، ناهنجاری و اختلال نسبت به ما مقاومتر هستند." (1)
به دليل برخی تاثيرها و همچنين ورود مذاهب (به ويژه مسيحيت و اسلام) ديدگاه نسبت به جنسيت تغيير کرده است. فکر می کنم در حال حاضر مسائل و مشکلات متعددی برای زنان در اندونزی وجود دارد که عمدتا ريشه آنها به ارزشهای پدرسالارانه و گرايشات بنيادگرايی مذهبی باز می گردد
.
اندونزی به عنوان كشوری در حال مدرن شدن با بردباری و مدارا در برابر مذاهب مطرح بوده است. اما در سالهای اخير شاهد تصوير ديگری از اين کشور هستیم. انفجارهای بمب يا تهديد عليه اجرای كنسرت هنرمند آمريكايی توسط گروه اسلامی. به عقيده شما آيا اسلام افراطی در حال رشد و نمو در اندونزی است؟
.
- وقتی میگوييم "مدرن" و "مدارا"- اين دو کلمه هميشه ابهامآميز هستند. مدرن و مدارا بودن نسبت به چه چيز؟ اندونزی هم مانند هر كشور ديگری پيچيده است. دولت میتواند نسبت به برخی مسائل ميانه رو و مداراگر باشد اما نسبت به ساير مسائل چنين نيست. برای مثال از زمانی كه سوهارتو به قدرت رسيد هيچ مدارایی نسبت به بی باوران به خدا يا ماركسيسم در این کشور وجود نداشت.در حال حاضر به نظر می رسد دولت اندونزی به گروههای بنيادگرا اجازه میدهد آزادانه تر فعاليت نمايند. بسياری اعتقاد دارند كه درآنجا ارتباط قوی ميان گروههای بنيادگرا و دولت وجود دارد. بنابراين دولت شايد مسلمان بنيادگرا نباشد، اما آنها از اين گروهها بهعنوان سگ نگهبانی چون بولداگ استفاده می كنند تا به افرادی كه نسبت به دولت بيش ازحد منتقد هستند حمله کنند.
.
هم چنين به نظر می رسد كه پول زيادی برای توسعه بنيادگرايان در اندونزی سرمايه گذاری شده است. به عنوان مثال كتابهای ارزان قيمتی وجود دارند كه بنيادگرايی را ترويج میكنند. البته، تعداد منكران پی بردن به وجود خدا، ناباوران به خدا و غيرمعتقدان به مذهب هم درحال افزايش است. اين اشخاص كاملا با عقايد من هم رای هستند. من سازمانی را تاسيس كردهام كه مجلههايی را تحت عنوان"بهی نکا" منتشر میسازد و همچنين چندين بحث آنلاين را اداره می كند. ما سعی داريم تا كثرتگرايی و تفكر انتقادی را ترويج دهيم. ما انتقاد کردن را ترويج میكنيم، بهويژه انتقاد از موضوعاتی كه جزو "مقدسات" محسوب می شوند. وقتی مسائلی را مقدس تلقی كنيم اغلب آنها میتوانند مصون از انتقاد باشند و اين خطرناک است. از همين رو ما انتقاد به هر چيزی كه "مقدس" قلمداد می شود را تشويق میكنيم و به همين خاطر ما متحمل برچسبها و سرزنشهايی هم شدهايم.همچنين ما چندين گروه فيسبوكی داريم با حدود 12.000 عضو. تمامی اعضا با آنچه ما انجام میدهيم موافق نيستند، اما من به آن عادت كردهام. من تنها عقايد خود را دنبال می كنم و تصور میكنم كه تنها راه برای من همين است. اين همان چيزی است كه در زندگيم مرا شاد می كند
.
در استان آچه اندونزی كه تحت قوانين اسلامی اداره می شود، پليس مذهبی "ولايتول حزباح" امور شخصی افراد به ويژه دختران جوان و زنان را کنترل کرده و به حوزه ی شخصی آنان همچون لباسهايشان و غيره تعدی می کند. به عنوان يک فمنيست دليل قدرتمندی و رشد اسلام راديکال را در اين استان در چه می دانيد؟
.
- من كارشناس مسائل آچه نيستم، اما تصور میكنم اين با رشد مسلمانان بنيادگرا در اندونزی خيلی ارتباط دارد. در دوران سوهارتو مسلمانان بنيادگرا سركوب شدند، چرا كه در آن زمان هيچ آزادی بيانی وجود نداشت. پس از سوهارتو مسلمانان بنيادگرا، ليبرالها و فمنيست ها میتوانند افكار خود را با آزادی بيشتری بيان كنند و ديگر تحت چنان موشكافیهايی قرار نمیگيرند. اين نتيجه دموكراسی بدون آگاهی و عدم احترام به حقوق بشر يا تساوی است. حال به نظر می رسد مسلمانان بنيادگرا دارند قویتر میشوند. به عنوان مثال گروههای بنيادگرا میتوانند بحث در باره ی موضوعاتی كه با آن توافق ندارند را متوقف سازند.
.
در سال 2010 من در کنفرانس بين المللی هم جنس گرايان در"سورابايا" شركت کردم. در آنجا گروه بنيادگرايی آمد و ما را تهديد كرد و پليس كار زيادی انجام نداد. آنها از ما خواستند كه هتل را ترک و كنفرانس را لغو كنيم، اما بدترين بخش قضيه اين نبود. تعدادی از افراد از اقليتهای دينی مورد حمله قرار گرفته و كتک خوردند و حتی به قتل رسيدند. در سال 2011 سه نفر از افراد "احمديه" كشته شدند. پس از فشارهای وارده فعالان، بالاخره دولت قاتلان را بهدادگاه كشاند که البته آنها تنها حكم زندان 3 تا 6 ماه دريافت كردند.حال اين را با زندانی شدن "الكساندر آن" مقايسه كنيد. او تنها عقيدهاش را مبنی بر عدم اعتقاد به خدا در اينترنت منتشر کرد. تصور میكنم بيان نظرات و يا عقايد در اينترنت خيلی متمدنانه تر از آن است كه در خيابان فرياد بكشيد يا عقايدتان را در ميكروفونی با صدای بلند بيان كنيد، درست مانند آنچه كه برخی اشخاص مذهبی در اندونزی انجام می دهند. آن چه را كه "الكساندر آن" انجام داد جرم تلقی شد و او به دو سال و نيم حبس محكوم گردید. اختلاف را ميبينيد؟
.
زیرنویس:
: م. آ. ژاسپن. نظريه طبي سنتي در آسياي جنوبشرقي. دانشگاه هال، 1969، ص. 22- 23.
|
Thursday, July 5, 2012
My music and my writing are both channels of my rebellion
An interview with Soe Tjen
Marching by Zara Majidpour
Soe Tjen Marching was born in Indonesia. She is a feminist,
academic, writer and a composer of avant-garde in Indonesia. I recently conducted an interview with Soe
Tjen Marching and I asked her the following questions about herself and her work.
ZM: You are a composer but
you have PhD in Asian and women’s studies. Why do you have qualifications in
two completely unrelated fields?
STM: I loved music since I was young. And I loved creating sounds out of anything. My parents were quite poor when I was young (my father was imprisoned and tortured by the second President of Indonesia, Soeharto, because he was a leftist and all of our property were confiscated). So, they had to start from zero. I was born after my father was out of the prison. But my parents were fighters, so in the end, they managed to do quite well, despite all the restrictions we had to face. Only when I was 10 years old, my father bought us an inexpensive piano. Then, I started learning but I wasn't a good player. I think because I am too stubborn and have an independent mind, I would rather create the sound I wanted to hear rather than merely obeying the notes other people had written. So, I started composing music for fun, until I met a composition teacher. But mainly, for music, I have been an autodidact.
I guess, the desire to think independently has made me questions a
lot of things in Indonesia, including women's rights. There is a strong
relation between my being a composer and a feminist. Women, who decided to
learn music, mostly end up becoming players.
Why? Because players mainly take
the passive part. As players, most of
them have to obey the demands of composers.
Who make them so? The voice and
prejudice of the past are consciously and unconsciously are often still
dominant. Women who try to succeed in the world dominated by men, are often
discouraged. It was also this negative
perspective on women which forced Clara Schumann to be satisfied with being a
pianist who often played the works of her own husband, Robert Schumann. She herself liked composing music – in her
own words: “Composing gives me great pleasure... there is nothing that
surpasses the joy of creation”. However, her “low self-esteem” made her write
in her diary: “A woman must not wish to compose -- there never was one able to
do it”.
So, my music and my writing are both channels
of my rebellion. For me, they are often inseparable.
ZM: On your twitter
page you wrote: God? If you want me to believe in your God, you'd
better know that there are thousands of formal gods in the world. So, which
God? Is being an atheist a big deal in a country like Indonesia
with an 85 percent Muslim population?
STM: I would rather not
define myself as an atheist. I am prepared to believe in God, if there is a
strong evidence of it. However, so far,
I have not been convinced. So, I refuse
to believe in things which have no evidence yet.
What I am really opposed to at the moment, is how the belief in
God is used for commercial values and to oppress women. In this way, it is somehow similar to the
belief in Santa Claus. People sell it to
make money. Both can be quite
patriarchal as well – the image of an old wise man does not go with my feminist
ideas. If I have children, I will not
make them believe in God or Santa Claus.
There will be no Santa Claus or the like in my house!
Being a non-believer is hard, while in Indonesia, you must have a
religion. On your ID card, you must put your religion down and I think
this is discrimination. What about people with no religion?
Usually, the believers can criticize or stigmatize the
non-believers whenever and whatever they want. However, when the non-believers
criticize the believers or religion(s), people will get furious and even
threaten us. Some of them threatened to sue us, some even sent some physical
threats as well. I have received several
threats, but the most disappointing one, came from someone I thought of as a
good friend. This was very-very
disappointing for me. But at the same
time, all of my experience has made me stronger and tougher.
I am lucky in a way, because I live overseas, although my mind is often still in Indonesia. I still have really good friends there, very loyal friends who disagree with my ideas but still love me and I have a project in Indonesia. But I think I can do a lot as well, from outside of the country. And I also consider myself lucky, because my husband is supportive of my ideas.
ZM: Fighting for women’s
right has a history in Indonesia, for instance an organization like Gerwani was
founded in 1950 and it had over 650,000 members in 1957. What are
the major problems that women in Indonesia face?
STM: Actually, in the past women’s rights in Southeast Asia were far
better than the counterpart in Europe.
Women in Java, for instance, had financial power. Javanese women were in control of the money
in the family, for instance (they ruled the roost). In terms of sexuality, Indonesia used to be
more liberal too. For instance, in the
Indonesian archipelago, gender restrictions have not always been
clear-cut. Several critics have noted
that during the Dutch colonialism, the people of the archipelago were sexually
lax compared with the then Puritan Europeans.
In his book Indonesian Fertility
Behaviours before the Transition: Searching for Hints in the Historical Record
, Terence Hull, for instance, states that Westerners who came to Southeast Asia
in the 18th and 19th centuries considered sexual practices there to be very
“loose”[i].
Not only were people
of the archipelago more tolerant to sexual laxity, they were also more
accepting of gender ambiguities, as a Western historian observed of gender and
sexuality in Southeast Asia in the 1960s: “Basically, S.E. Asians are far more
tolerant of personality deviation, abnormality and disorder than we are”[ii]. Source: M.A. Jaspan. Traditional
Medical Theory in Southeast Asia, University of Hull, 1969, pp.22-23.
However, because of several influence, also
after the coming of religions, especially Christianity and Islam), the view of
sexuality changed. At the moment, I think there are several problems for
women. Mainly, it comes from patriarchal
values plus the fundamentalist tendencies of religions in Indonesia.
ZM: Indonesia has a reputation as a country with
moderate and religious tolerance but in recent years we have seen another
picture. Bomb explosions or threats by a radical Islamic group led
to the cancellation of the concert of an American artist. Do you
believe that radical Islam is rising in Indonesia?
STM: When we say “moderate”
and “tolerant” – these two words are always ambiguous. Moderate and tolerant to
what? And Indonesia, like any other countries,
is complex. The government can be
moderate and tolerant to certain things, but not to others. For instance, since Soeharto was in power,
there was hardly any toleration of atheism or Marxism.
At the moment, the Indonesian government seems to let
fundamentalist groups roam rather freely. Many believe that there is a strong
connection between these fundamentalist groups and the government. So, in a way, the government may not be a
fundamentalist Muslim, but they use these groups to be the bulldog, to attack
people who are too critical to the government.
In addition, there seems to be a lot of money invested to develop
fundamentalism in Indonesia. There are cheap books which encourage
fundamentalism, for instance. However,
agnostic, atheist and non-believers are also growing. These people are quite supportive of my
project. I have founded an organization,
which publishes magazine called Bhinneka and also administers several online
discussions. We try to promote pluralism
and critical thinking. We encourage
criticism, especially of topics which are considered “sacred”. Because when things are considered sacred,
they can usually be free of criticism, and this is dangerous. For this reason, we encourage criticism to
anything considered “sacred”. And because of this, we have received scolding
and so many stigmas as well.
We also have several Facebook groups, with a total member of
around 12,000. Not all the members agree
with what we are doing. Some of them hover around only to scold us. But I am used to it. I just keep going with my ideas, and I feel
that this is the only way for me. This
what makes me happy in life.
ZM: In Aceh, which is under
Sharia law, the Sharia police wilayatul hisbah are checking people’s, especially young girls and women,
private matters like their clothes, etc. As a feminist, why has
radical Islam become so powerful in Aceh?
STM: I am not an expert of Aceh,
I am afraid. But I think, this has a lot
to do with the growth of fundamentalist Muslims in Indonesia. During Soeharto, these fundamentalist Muslims
were repressed, because there was no freedom of expression then. After Soeharto stepped down, the
fundamentalist Muslims, the liberals, the feminists can voice out their
thoughts more freely. They are no longer
under so much scrutiny. But this is the
consequence of a democracy with no awareness of and respect to human rights or
equality. Now, fundamentalist Muslims
seem to go stronger. For instance, fundamentalist groups can just stop
discussions on topics they don’t agree with.
In Surabaya in 2010, I was involved in ILGA
(International Lesbian and Gay Association) Conference, and the fundamentalist
group came and threatened us. The police did not do much. They suggested us to
leave the hotel and cancel the conference. But this was not the worst. Several people from religious minorities have
been attacked, beaten up and even murdered.
For instance, in 2011, three Ahmadiyah people were killed. After pressures from activists, the
government finally took the murderers to court.
However, they only got 3-6 month imprisonment.
Now, compare this with the imprisonment of Alex Aan. He only stated his conviction as an atheist
on the internet. I think, expressing
your opinions or ideas on the internet is more civilized than yelling in the
street or voicing out your belief in a loudspeakers, like what several
religious people have done in Indonesia. However, what Alex Aan did was
apparently considered an offence, and he has been sentence to 2, 5 years. Can you see the difference?
This
interview was translated into Persian (Farsi) and published in Shahrzadnew website.
[i] Terence Hull. Indonesian
Fertility Behaviours before the Transition: Searching for Hints in the
Historical Record (Canberra : Australian National University ),
p.4.
[ii] M.A. Jaspan. Traditional Medical Theory in Southeast Asia . University of Hull , 1969, pp.22-23.
Saturday, June 30, 2012
ناتالی دوتوآ، دختر طلايی آفريقای جنوبی
.
گفتگوی زارا مجيدپور با ناتالی دوتوآ، يکی از قهرمانان شناگر معلول جهان, ٧ تیر ١٣٩١ |
.
شهرزادنیوز: ناتالی دوتوآ در شهر کيپ تاون، آفريقای جنوبی، چشم به جهان گشود و در سن 14 سالگی رقابت در مسابقات شنای بينالمللی را آغاز نمود. در سال 2001 در هفده سالگی پای چپ او بر اثر تصادف اتومبيل از ناحيه ی زانو قطع شد، اما ناتالی جوان پس از مدتی دوباره به استخر بازگشت
.
ناتالی دوتوآ در سن 18 سالگی برنده و ركورد دار زمانی شنای 50 متر و 100 متر سبک آزاد معلولين جهان شد. او در فاصله سالهای بين 2002 تا 2010، 15 مدال طلا، 2 نقره و يك مدال برنز را به خود اختصاص داد.
..
او در بازیهای المپيک پکن، چين، پرچم كشور خودش را حمل نمود. ناتالی برای مسابقات المپيک پکن واجد صلاحيت گردید و در مسابقهی 10 كيلومتر بانوان، مقام شانزدهم را كسب نمود. در ميان 100 نفر از برجسته ترين شخصيتهای آفريقای جنوبی در سال 2004، ناتالی دوتوآ رتبه چهل وهشتم را از آن خود ساخت.
.
او برای مسابقات المپيک لندن، بريتانيا، واجد صلاحيت نشد. تنها هدف او در حال حاضر شرکت و موفقيت در رقابت های بازیهای پارالمپيک لندن است.
.
پای چپ شما درسال 2001 در يک سانحه از ناحيه زانو قطع شد. بعد از اين تصادف شما روحيه خود را از دست دادی و دایم میگفتی که: "من يه پامو از دست دادم." چگونه با اين روحيه بد دست و پنچه نرم کردی و به فردی قوی و با روحيه تبديل شدی؟
.
ـ از دست دادن يک پا و يا هر نوع تغيير ناخوشايند نيازمند تلاش دائمی است، تقلا و کوششی روزانه برای بهتر و بهتر شدن.
من 17 سال از عمر خود را دو پا داشتم و ده سال است كه از آن خط سقوط كردهام و نمیتوانم بهخاطر بياورم كه اولين بار چگونه با پای قطع شدهام دويدم. اين مسئله به اهداف و راههای رسيدن به آن بستگی دارد و در آن راه نبايد از هيچ تلاشی فروگذار نماييد. زمانی كه دو پا داشتم می خواستم به هدفم برسم، خواسته من با از دست دادن يک پا تغيير نكرد. اين بدان معنا نيست كه شما از روحيه درب و داغان که بر اثرواقعه ای ناخوشايند گريبانگيرتان می شود بهبود می يابيد، بلكه به آن معنا است كه به خودتان فرصتی بدهيد و به اين ترتيب زندگی را به شيوه ای هرچه تمامتر و سرشارتر سپری كنيد.
شما يکی از سريعترين شناگران ماراتون جهان هستيد. بزرگترين چالشی كه تا كنون با آن مواجه شدی چه بود؟
.
ـ به اعتقاد من همه ما صرفنظر از داشتن معلوليت يا سلامت، با چالشهايی روبرو شدهايم. مثلا شايد قادر نباشم تا با شناگرانی که با سرعت بالا شنا می کنند همگام شوم و يا در كل مسير 10 كيلومتری با دردی در ناحيه پشت و يک زخم در پا روبرو شوم.، اما اينها چالشهايی هستند كه من بايد با آن مواجه شوم تا بتوانم درجايی كه میخواهم رقابت كنم. در آنجا مسائل بسياری موجود است كه ما در دوران فعاليتهای حرفه اي با آن روبرو می شويم، اما توافقات محرمانهای به امضا می رسند که در آن باره سخنی نگوييم. چالش اصلی سعی و تلاش است برای رو به راه شدن کارها با تيم كوچکی که اطرافم هستند، افرادی كه به توانائي هايم اعتقاد دارند
.
چرا در رشته فيزيولوژی و ژنتيک تحصيل کردی؟
.
ـ من تنها يک سال در اين رشته تحصيل كردم و پس از آن به خارج كشور رفتم و نتوانستم در آزمون شرکت کنم چرا كه در زمان برگزاری آن و همچنين ثبت نام مجدد برای تمرين شنا در سفر بودم. من نسبت به علم ژنتيک و بُعد روانشناختی زندگی انسانها علاقه داشتهام. اين که در آينده در چه رشته ای تحصيل خواهم کرد هيچ نظر خاصی ندارم
.
در سال 2004 درميان 100 نفر از افراد برجسته آفريقای جنوبی رتبهی 48 را کسب کردی. برخی اعتقاد دارند كه شهرت
با مسئوليت همراهه. نظر شما چيه؟
اعتقاد ندارم كه مسئوليت يا مشهور بودن يا خود بودن بخشهای مختلفی از خودِ وجودی من هستند. من فردی هستم كه در جستجوی اهداف و روياهايم هستم و در اين بين از بسياري از موانع عبور نموده و سعی ميكنم با آنها مبارزه كنم و تلاش میكنم تا از خطا و اشتباهاتم درس بگيرم و از زندگی لذت ببرم. من به تنهايی نمیتوانستم از عهده همه اينها برآيم. من تيمی از افرادی را دارم كه به ارزشها اعتقاد دارند. اين ارزشها آموزش داده شدهاند تا بتوان در عصر كنونی از آن پيروی نمود، اما ما آن را سازماندهی میكنيم. اين همان كسی است كه من میخواهم باشم.
.
چه پيامی برای افرادی كه روياهايی دارند اما با چالش مواجهاند داری؟
ـ من به تازگی آراگون را مطالعه می کنم و برخی از لغات اژدها به نام "سافيرا" توجه مرا به خود جلب می کند. آراگون، سواركار اژدهاست كه انتظار میرود تمامی نژادها را از شر برخی از سوارکاران اژدها نجات بخشد و در واقع موجوديت جهان بر عهدهی اوست
..
جملات سافيرا بدين گونه است: "آراگون، دنيا با مشکلات بسياری دست و پنجه می کند و به زودی درهم می شکند و از ديوانگی منفجر میشود. آنچه تو احساس میكنی همانی است كه ما اژدها حس میكنيم. تقدير شوم و بی شفقتی به عصر ما خاتمه می بخشد. برای كسانی گريه كن كه در اين آشفتگی از پای در می آيند و اميدوار باش كه شايد ما با قدرت شمشير و سپر تو و چنگالها و دندانهای من برنده آيندهای روشنتر باشيم." اين ها چيزيهايست كه من بدان انديشيده و همچنان میانديشم. اگر به نظر شما اين عبارات مناسب است شما هم از آن بهره بگيريد
. |
Wednesday, June 27, 2012
Natalie du Toit, South African’s golden girl
An interview with Natalie du Toit by Zara Majidpour
In 1984 Natalie du Toit was born in Cape Town, South Africa. At the age of 14 years she began competing in international swimming. In 2001 her left leg was amputated at the knee after she was hit by a car but young Natalie was back in the pool after a while.
At the age
of 18 Natalie du Toit won the multi-disability 50 m and 100 m freestyle in a world
record time. She won 15 gold, 2 silver
and 1 bronze medals between 2002 and 2010.
At the
Beijing Olympic Games she carried her own country’s flag. She qualified for the
Beijing Olympics and finished in the 16th place in women’s 10km
race. She was voted 48th in the top 100 great South Africans in
2004.
She did
not qualify for the London. She
has one more goal to achieve and that is competing in the Paralympic Games in
London.
I
interview Natalie du Toit recently and had the following question:
ZM: You were in a
serious car accident in 2001 with your left leg being amputated at the knee
after being hit by a car. You were devastated and kept saying that 'I've lost
my leg'. How did you recover from the devastation and become a stronger
person?
NDT: Losing a leg or
going through any dramatic change requires constant work. It is a daily
struggle trying to be better and better. I had 2 legs for 17 years of my life
and 10 years down the line I cannot remember how to run with my amputated leg. It is
about setting goals and trying your hand at everything. If I wanted to do it
when had 2 legs I wanted to do it with only 1. That does not mean that you
recover from the devastation, but rather give yourself a Chance and so live
your life to the fullest.
ZM: You are one of the world’s fastest distance swimmers. What is the biggest challenge you have ever faced?
NDT: No matter if one has
a disability or not I believe that we all have challenges. I might not be able
to keep up with the swimmers as they pick up speed, I might have trouble
throughout a 10km with a sore back and sore leg but those are all challenges I
had to face to be able to compete where I wanted to. There are many things that
we have been through, throughout my career, but confidentiality agreements are
signed, so the essential challenge is to try and make everythin work
with the small team around you, and those that believe you can.
ZM: Why did you choose
to study genetics and physiology?
NDT: I did only a year of
this degree and was away overseas and was not able to get the credits for that
year as I was on a swimming tour when the exams took place as well as the
re-writes. I do however have a passion for Genetics and the physiological
side of life in humans. As to what I will study now I have no idea and am
taking it all day b day.
ZM: You were voted 48 in the top 100 great South Africans in 2004. Some people believe that being popular comes with responsibility. What is your opinion?
NDT: I don’t believe that responsibility or being popular or being myself are different parts of my being. I am a person striving for goals, for dreams and in the interim going through many setbacks and trying to fight them, trying to learn from mistakes, trying to enjoy life and all of this cannot be done by me alone. I have a team that believes in values. These values are tough to stick to in today’s era, but we manage it. That is generally who I strive to be.
ZM: What is your message for people who have dreams, but face challenges?
NDT: I have been reading
Eragon lately and some of the dragon "Saphira's' words caught my
attention. Eragon is dragon rider who is expected to save all the races from a
certain other dragon rider. The world’s existence rests on his shoulder.
Her words are as follows ' The world is stretched thin, Eragon. Soon it will snap and madness will burst forth. What you feel is what we dragons feel and what elves feel - the inexorable march of grim fate as the end of our age approaches. Weep for those who will die in the chaos that shall consume Alagaësia. And hope that we may win a brighter future by the strength of your sword and shield and my fangs and talons' these words sum up what I have been through and still go through on a daily basis. Take them as you all see fit!
Tuesday, June 19, 2012
جنجال بر سر نقاشی آقای رئيس جمهور با آلت تناسلی برهنه
نويسنده: زارا
مجيدپور, ٣٠ خرداد ١٣٩١
|
شهرزادنیوز: اين اولين و بی گمان آخرين باری نخواهد بود که
جيکوب زوما، رئیس جمهور آفريقای جنوبی، سوژه ی هنرمندی می شود. اين بار برت ماری،
نقاش و مجسمه ساز اهل آن کشور، با الهام از نقاشی ولاديمير لنين دست به خلق اثری
زده است که نه تنها صدای زوما و حزب حاکم آن کشور، "ای ان سی"، بلکه حدود دوهزار
معترض به خيابان آمده را نيز در آورد. در اين تابلوی نقاشی سه رنگ قرمز، سياه و
زرد، رئیس جمهور آفريقای جنوبی در حالت ايستاده با آلت تناسلی برهنه نقاشی شده
است.
زندگی خصوصی جيکوب زوما
جيکوب زوما به قبيله "زولو" - پرجمعيت ترين قبيله در آفريقای جنوبی - تعلق دارد. در ميان مردم اين قبيله باورمند به اديان بومی، ازدواج با چند زن نشانه ای است از ثروت و دارايی مرد. رئیس جمهور آفريقای جنوبی شش بار ازدواج نمود، يکی از همسرانش در سال دو هزار خودکشی کرد و همسر ديگرش، دلامينی، از او طلاق گرفت. دلامينی ده سال وزارت امور خارجه کشور آفريقای جنوبی را در دست داشت و اکنون يکی از وزرای کابينه همسر سابقش می باشد. در حال حاضر جيکوب زوما چهار همسر و بيست و يک فرزند دارد. او هم چنين نامزدهائی دارد که انتظار می رود در سالهای نه چندان دور با آنها ازدواج نمايد.
زوما و
هنرمندان
در سال 2008 کاريکاتوريست معروف آفريقای جنوبی، جاناتان شاپيرو، معروف به "زاپيرو" کاريکاتور جنجال برانگيزی از جيکوب زوما کشيد که در آن چند تن از يارانش در حالی که "بانوی عدالت" را بر زمين زده و دستهايش را گرفته بودند، زوما را به تجاوز به او ترغيب می کردند. هم چنان که انتظار می رفت انتشار اين کاريکاتور سرو صدای زيادی را به پا کرد. جيکوب زوما بارها از زاپيرو به دليل کاريکاتورهايش شکايت نمود. همچنین تابلوی نقاشی "نيزه" اثر برت ماری سبب شد که رئیس جمهور آفريقای جنوبی عليه نقاش به دادگاه عالی شکايت برد.
آزادی بيان هنری يا سانسور و تهديد
حزب حاکم ای ان سی از نگارخانه "گودمن" در شهر ژوهانسبورگ درخواست نمود تا از نمايش تابلوی نيزه خودداری نمايد که البته اين درخواست با مخالفت گردانندگان اين نگارخانه روبرو شد. با شروع جنجال بر سر تابلو، شمار بازديدگان از نگارخانه به سرعت افزايش يافت که البته اين نمايش با مخدوش کردن تابلوی نقاشی توسط دو مرد، يکی سفيدپوست و ديگری سياه پوست، پايان گرفت. تا چندی پيش اغلب رسانه های جمعی کشور آفريقای جنوبی و حتی برخی از خبرگزاريهای بزرگ دنيا به تابلوی نقاشی نيزه و حواشی آن می پرداختند. در داخل کشور، برخی از ديدگاه نژادپرستی به اين اثر هنری می نگريستند و در مقابل اين گروه، گروه ديگر نه تنها از سابقه ی مبارزاتی نقاش برت ماری همچون جيکوب زوما عليه حکومت نژادپرست سابق آفريقای جنوبی ياد می کردند، بلکه خاطر نشان می نمودند که يکی از مخدوش گران تابلوی مذکور مرد سفيدپوستی بوده است. برخی از هنرمندان سياه پوست اين سرزمين حمايت خود را از برت ماری و آزادی بيان هنری اعلام نمودند و برخی ديگر اعمال و گفتارهای جيکوب زوما را در مقام " رئیس جمهور" عامل اصلی تبديل شدنش به سوژه ای برای هنرمندان عنوان می کردند. فروش تابلو
بنا به
گفته ی مدير نگارخانه گودمن تابلوی نيزه به يک کلکسيونر آلمانی فروخته شد. اين
کلسکيونرتمايلی نداشت که تابلو بعد از مخدوش شدن تعمير گردد. نيزه، به مبلغ صد و
بيست هزار رند- واحد پول آفريقای جنوبی- معادل نه هزار پوند بريتانيا به فروش
رسيد
.
|
Monday, June 4, 2012
جودی شيکاگو، زنی که نام خود را برگزيد
.
13 خرداد 1391 - گفتگوی زارا مجيدپور
با جودی شيکاگو، هنرمند و فمنيست معروف آمريکايی
..
..,.
"جودی شيكاگو" يكی از مشهورترين هنرمندان فمنيست قرن بيست و بيست و يکم است. او
در سال 1939 در شيكاگو، ايالاتمتحده آمريکا، متولد شد. نام حقيقيش "جوديت سيلويا
کوهن" است كه پس از ازدواج اولش به "جودی گرويچ" تغيير يافت.
.
در سال 1969 بر روی پلاكاردی در يک نمايشگاه هنری اعلام شده بود كه "از اين پس
جودی گرويچ خودش را از تمامی نامهايی كه از طريق سلطه اجتماعی مردان بر او تحميل
شده، میرهاند و خود نامش را انتخاب میكند، جودی شيكاگو" .
.
جودی نقاشی را از خردسالی آغاز نمود و بعدها در رشتههای نقاشی و مجسمه سازی
مدارک ليسانس و فوق ليسانسش را دريافت نمود. برخی از کارهای مشهور او در طی دوران
كاری طولانيش عبارتند از "ميهمانی شام"، "تفكيک: بخيهای در زمان"، "پروژه
هولوكاست: از تاريكی به نور"، "پروژه تولد" و غيره. "ميهمانی شام" شاهكار جودی
شيکاگوست.
بعنوان يک نويسنده شماری از كتابها را منتشر ساخته است، کتابهایی همچون "از
درون گل: مبارزه من به عنوان يك زن هنرمند"، "چهره به چهره: فريدا كاهلو"، "زن و
هنر: قلمرو جدال برانگيز"، "شهر بچه گربه ها" و غيره.
.
شما در زمينههای مختلفی فعال هستيد. خودتان را چگونه معرفی میكنيد؟
جودی شيكاگو كيست؟
.
جودی شيكاگو در درجه اول يك هنرمند است، اما او همچنين يک نويسنده و معلم نيز می
باشد كه شديدا به قدرت هنر اعتقاد دارد.
.
آيا كسی هست كه بيش ازهمه در آثار شما اثر گذار و الهام بخش
باشد؟
.
درطی پنج دهه از فعاليت های حرفهايم اشخاصی وجود داشتند که الهام بخش و اثر
گذار بودند. اول از همه پدرم (كه وقتي سيزده سال داشتم از دنيا رفت)، كسی كه به
من آموخت تنها به اين خاطر كه همگان به چيزی اعتقاد دارند، بدان معنا نيست كه
برحق هستند. اين به من كمک كرد تا در مقابل انتقاد و انزوا مقاومت کنم. او به من
کمک کرد تا به غريزه و احساس درونم اعتماد كنم. زمانی كه زن جوانی بودم و سعی
داشتم تا پروژه "خانه زنان" را به اجرا درآورم، زن نويسنده به نام "آناييس نين"
الهام بخش من شد تا بر روی پروژه ام متمرکز شده و آن را به اجرا درآورم. اين مساله
در سراسر زندگيم به من کمک کرد و اين گونه بود که توانستم 12 كتاب را به چاپ
برسانم. بعدها، زمانی كه درباره ی تاريخچه ام تحقيق می کردم و هنگامی که تلاش كردم
تاريخ زنان –غربی- را در "ميهمانی شام آموزش دهم، تاريخ آن 1038 زنی كه در اثرم
ارائه کردم الهام بخش من شد و در زندگی شخصیام به ميزان زيادی به من كمک
نمود.
.
شما يک هنرمند فمنيست هستيد. تعريفتان از هنر فمنيستی
چيست؟
.
من هنر فمنيستی را هنری می دانم كه نقش جنسيت را در زندگی ما به رسميت بشناسد.
مردان هم میتوانند خالق هنر زنانه باشند.
.
چرا شاهكار شما "ميهمانی شام" چنان موفق و مشهور شد؟
.
درحقيقت اين مساله برای مورخان هنر هم يک سوال است که البته من پاسخ خودم را
دارم. با وجود آن كه نظريه پردازان فمنيست بر اين مساله که جنسيت سازه ای متغير
دارد پافشاری میكنند، اما برای اغلب زنان (و همچنين مردها) چنين نيست. زنان در
اطراف جهان همچنان تحت فشار قرار گرفته و زندگیشان به واسطه جنسيتشان محدود
شدهاست. "وجود ختنه زنانه يا "بريدن" كه زنها را از لذت جنسی محروم میسازد،
گرفتن اجباری حق زنان نسبت به فضای عمومی، جلوه عمومی به واسطه پيچيدنآنها در
لفافه، بهره برداری جنسی از آنها از طريق برده داری جنسيتی، در كنار تبعيضات
جزئیتری كه باعث ميشود در قبال كارشان كمتراز مردان دستمزد گرفته و كمتر از حد
به رسميت شناخته شوند و كمتر پاداش بگيرند). "ميهمانی شام" از زنها و آنچه كه
انجام دادهاند، تقدير می كند و چنين امری آنچنان نادر اتفاق میافتد كه مخاطبان
احساس میكنند در يک جشن زنانه که به تمدن غرب مربوط می شود غرق شدهاند. بعلاوه،
ميهمانی شام قدرت بالقوه هنر را به ما يادآوری میكند و به مسائل مورد توجه
مردم چنان می پردازد كه آنها قادر به درک آن باشند. (كاری كه حجم عمدهای از هنر
معاصر آن را انجام نمیدهد).
.
"ميهمانی شام" تاريخ زنان در تمدن غرب است. بعنوان هنرمند فمنيست، آيا
به تاريخ زنان خاورميانه ای علاقه داريد؟
.
قطعا.
شما صاحب پنج دهه سابقه در عرصه هنر هستيد. بعنوان هنرمندی سرشناس، چه
توصيه ای برای پدرها و مادرهایی كه میخواهند فرزندانشان از کودکی با هنر آشنا شده
و از آن تقديرنمایند، داريد؟
.
فرزندانتان را به موزهها ببريد و کارهای هنری را برروی ديوار – خانه اتان-
آويزان كنيد، به ويژه آثار هنری كه هم توسط زنان و هم مردان هنرمند خلق شدهاند.
بدين صورت كودكان می آموزند كه زن ها هم میتوانند هنرمند باشند.
.
دوست داريد مردم چگونه از جودی شيكاگو ياد كنند؟
.
به عنوان هنرمندی كه سعی داشت تا نقشی را در جهان ايفا كند و فرصتها را برای
زنها افزايش دهد و با بالاترين اشكال بيانی علاوه بر ارائههای برابر و حقوق
برابر در تمامی ابعاد زندگی و كاری، بر حقوق زنان پافشاری كند.
.
توضيح:
.
"ميز شام" يکی از ممتازترين نمونه های هنر فمنيستی جهان است. شکل اين ميز مثلث
متساوی الضلاع نمادی است از زهدان زن که منبع زايش و آفرينش است. در اين ميز نام
زنان برجسته ای که در طول تاريخ غرب اثر گذار بودند آورده شده است. در هر ضلع اين
مثلث سيزده ميز قرار دارد. در يکی از ضلع ها نام الهه های دوران پيش از تاريخ و
زنان صاحب نام تا دوران امپراطوری روم آورده شده است، زنانی چون "سافو" شاعر نامدار
يونانی و "بوديکا" رهبر و فرمانده زن قبيله آی سينی.
.
در ضلع ديگر نام زنان نامدار از زمان پيدايش مذهب مسيحيت تا رنسانس را در بر می
گيرد، زنانی چون "برجيت مقدس" و "تئودورا ملکه روم" و در ضلع آخر نام زنان سرشناس
از زمان پيدايش کشور آمريکا تا انقلاب زنان را شامل می گردد، زنانی چون "ورجينيا
ولف" و "اميلی اليزابت ديکنسون". در سال 1976جودی شيکاگو به همراه گروهی از زنان
هنرمند کار بر روی "ميزشام" را آغاز نمود و سرانجام اين کار در سال 1999 به پايان
رسيد.
Subscribe to:
Posts (Atom)