All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Wednesday, January 27, 2010

گذرنامه ی ايرانی

عکس از سايت ايرانيان


زارا مجيدپور


٧ بهمن ١٣٨٨

شهرزادنیوز: در فرودگاه هنگ کنگ، بعد از گذر از باجه ی کنترل گذرنامه، منتظر می مانم تا همراهم به من ملحق شود. زن مامور مشخصات پاسپورت و ويزای هنگ کنگ او را بارها با کامپيوتر روبرويش کنترل می کند و بعد از تاخيری نسبتا طولانی می پرسد: "اين اولين باره که به هنگ کنگ می آیید؟"

با پاسخ مثبت او، زن مامور کاغذی را از کنار کامپيوترش بر می دارد و چيزهایی در آن می نويسد. سپس يکی از همکاران خود را صدا می زند و در حالی که کاغذ را به دستش می دهد به زبان کانتونی چيزی می گويد. مامور از همسفرم می خواهد که با او همراه گردد و من نيز اجازه می يابم که آنان را همراهی نمايم.

مرد بعد از گذر از راهروی طولانی به سمت چپ می پیچد و جلوی دری می ایستد و از ما خواست که وارد شويم. در قسمت راست، نزديک در ورودی سالنی که به آن وارد شده ایم، تعدادی ميز چيده شده است که بر روی آن، چند کامپيوتر، فکس و چند تلفن به چشم می خورد. چندين مامور هنگ کنگی بدون هيچ گپ و گفتگویی با يکديگر با جديت سرگرم کار خويش اند. يکی از آنها به نيمکت ها اشاره می کند و از ما می خواهد که منتظر بمانيم.


در سمت چپ سالن يک دستگاه فلز ياب قدی قرار دارد و در امتداد آن چند اتاقک کوچک به چشم می خورد. در مرکز سالن 7-8 رديف نيمکت پشت سر هم رديف شده‌اند. ما آخرين رديف را برای نشستن انتخاب می‌کنيم.


در نيمکت جلويی، يک زوج اسپانيايی با هم گفتگو می کنند. چند لحظه بعد هر دو به همراه ماموری به يکی از اتاقک ها وارد می شوند. به دليل نبود در صدای گفتگوی مامور با آنان به وضوح شنيده می شود:"شما از کلمبيا به هنگ کنگ آمديد. چرا به کلمبيا سفر کرديد؟
"
در سمت چپ ما مردی صفحات گذرنامه اش را ورق می زند. پاسپورت در دستش از مليت پاکستانی‌اش خبر می‌دهد. در سمت راست نيمکت زنی چينی خودش را با خواندن کتاب مشغول نموده است. چند دقيقه بعد مامور هنگ کنگی به طرف او می آید و با خواندن نامش، عکس زن را با چهره اش مطابقت می دهد. مامور چنان با دقت به چهره ی زن و بعد به عکس پاسپورتش زل می‌زند که بالاخره صدای اعتراض زن را در می آورد.


از اتاقکی ديگر صدای بلند زن ماموری به گوش می رسد. لحن بازجويانه ی او همراهم را که تا این لحظه آرام و ساکت بوده، عصبی می کند. برای اين که حواس او را نسبت به بازجوی زن مامور پرت کنم، به پوستری که به ديوار نصب شده، اشاره می کنم
.
در پوستر تبليغاتی، نسبت به جريمه نقدی پنج هزار دلاری "اخ و تف" هشدار داده شده است. به همسفرم می گويم: اگه اين قانون رو تو قسمتهای ديگه ی کشور چين به خصوص پکن وضع و اجرا کنند، حکومت به سرعت می تونه به پول قابل توجهی دست پيدا کنه.


مرد مامور بلند قامتی نام همراهم را از روی گذرنامه اش می خواند و با لبخندی بر لب از ما می خواهد به اتاقکی که نشانمان می دهد وارد شويم. بعد از نشستن روی صندلی، مرد هنگ کنگی از همسفرم بليط بازگشت، برگه ی رزرو هتل و کارت بيزينس اش را طلب می کند و با لحنی دوستانه می گويد: "برای اين که مدارکمونو تکميل کنيم، چند تا سوال از شما داريم."

همسفرم در حالی که مشغول درآوردن مدارک خواسته شده از کيفش است، از مامور می پرسد: "ويزا گرفتن از شما 4 تا 6 هفته طول ميکشه و من همه ی مدارکو کامل تحويل دادم. ديگه چه مدرکی رو می خواهید تکميل کنيد؟" سپس می افزايد: "شما از همه ی مسافرهایی که برای اولين بار به هنگ کنگ می آن، اين جوری پذيرايی می کنيد؟"


مامور با همان لحن دوستانه اش پاسخ می دهد:" نه. ما گه گاهی از برخی مليتهایی که برای اولين بار به اينجا می آن، برای تکميل کردن مدارکمون چند تا سوال می پرسيم" و سپس جلد پاسپورت همراهم را به او نشان می دهد.


همسفرم که تازه به علت حضورش در اینجا پی برده، می گويد: "پس به خاطر مليت ايرانيمه که شما منو اينجا آورديد؟" مامور سرش را به نشانه تاييد تکان می دهد، سپس از جايش بر می خيزد و اتاقک را ترک می کند. بعد از گذشت دقايقی باز می گردد و با ادب و متانت، به همراهم خوش آمد می گويد و اضافه می کند: "مطمئن باشيد در سفرهای بعدی تون به اينجا، ديگه مزاحمتون نمی شيم." و ما را تا در همراهی می نماید.


در مسير خروجمان از سالن فرودگاه، همسفرم می گويد: "می دونی، برای مسافرت به هنگ کنگ، بيش از صد و هفتاد کشور به ويزا احتياج ندارند و ايران، افغانستان، ليبی و چند تا کشور ديگه حتی برای تزانزيت در هنگ کنگ هم، به ويزا نياز دارند!"